من آدم فیلم بازی نیستم. این را همین اول گفتم که آب پاکی را ریخته باشم روی دست کسانی که می خواهند خرده بگیرند که بعد از 25 سال از ساخت این فیلم، حالا آن را دیده ای و آنقدر اعتماد به نفس بالایی داری که می خواهی آن را معرفی کرده و چیزی هم راجع به آن بنویسی؟!
اما شاید فیلم نبازتر! از من هم زیاد باشند، آن هایی که هنوز این فیلم را ندیده اند و من دوست ندارم که آن را از دست بدهند.
رهایی از شائوشنک (یا به عبارت صحیح تر رستگاری در شائوشنک) بر اساس داستانی از "استیون کینگ" ساخته شده است. "مسیر سبز" یکی دیگر از اقتباس های موفق از آثار این نویسنده هفتاد و دو ساله ی آمریکایی می باشد.
این فیلم، داستان مردِ بانکدار جوانی را به تصویر می کشد که به اتهام دو قتلی که مرتکب نشده به دو بار حبس ابد محکوم می شود. بیش از نود درصد فیلم در زندان می گذرد و اگر از قلدری ها، گروه بندی ها و کتک کاری ها که گویی به این چهاردیواری ها منگنه شده بگذریم، فیلم ترکیبی است از مفاهیمی چون امید، تلاش، رؤیا، دوستی، انسانیت، کمک، بخشش، آزادی و رستگاری.
در فیلم، پیرمردی را می بینیم که بعد از پنجاه سال از زندان آزاد می شود اما آزادانه زیستن را از یاد برده و دیگر بهانه ای برای زندگی ندارد، پس تنها طنابی که می تواند به آن چنگ بیندازد طناب دار است. رئیس زندان را می بینیم که از مذهب و انجیل پوششی برای کارهای کثیفش ساخته و برای رسیدن به اهدافش، نه آزادی انسان ها و نه حتی جانشان پشیزی ارزش ندارد. ماموری را می بینیم که سعی می کند پاسخِ کمکِ یک زندانی را داده و جبران کند. مسئول کتابخانه ی زندان را می بینیم که از نوشتن هزاران نامه برای دریافت کمک دولتی جهتِ تجهیز آن خسته نمی شود.
ما در فیلم امید را می بینیم که چه طور ریشه دوانده و فرد به فرد و سلول به سلول پیش می رود و تغییری که امید می تواند _حتی در بدترین شرایط_ ایجاد کند.
این فیلم که مورگان فریمن در نقش "رِد" آن را روایت می کند، در لحظه هایی ما را با واقعیت های درونی انسان رو به رو می کند:
غمی که به هنگام سُر خوردنِ میز از زیر پای پیرمرد، وجودمان را فرا می گیرد، اهمیّتِ داشتنِ بهانه ای برای زندگی _در هر سنی_ را به ما یادآور می شود.
شادی ای که از استیصالِ رئیسِ زندان قبل از خودکشی در دلمان احساس می کنیم، ثابت می کند که ما ذاتاً از ظلم و ظالم بیزاریم.
آرامشی که با مردِ بانکدار، بعد از بیست سال در هوای آزاد زیر باران تجربه می کنیم، ضرورت آزادی را به تک تک سلول هایمان یادآوری می کند.
و در پایان علامت سوال بزرگی در ذهنمان رسم می کند و قبل از آن، این جمله را می گذارد که آیا حاضریم بیست سال با یک کلنگ کوچک، دیواری را ذره ذره سوراخ کنیم تا از زندان رها شویم؟ می توانیم هر روز قدمی هرچند کوچک و ناچیز برای رسیدن به خواسته ای بزرگ برداریم؟
این که فیلمی بدون جذابیت های امروزی و بعد از 25 سال، آن چنان جذاب و تماشایی است که رتبه ی اول را در فهرست 250 فیلم برتر سایت IMDB از آنِ خود کرده، شاید حاکی از آن باشد که هنوز هم امید حرف اول را در زندگی بشر می زند.
دو دیالوگ ماندگار این فیلم هم از امید و تلاش می گوید:
"یادت باشه امید چیز خوبیه، شاید بشه گفت بهترین چیزهاست و چیزهای خوب هیچ وقت نمیمیرند."
"تلاش کن برای زندگی کردن، یا به استقبال مرگ برو."