Z_SHOJAEI97
Z_SHOJAEI97
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

فاصله را حفظ کنید.


آشناترین ترکیبی که از کلمه ی "فاصله" به گوشمان خورده، شاید "حفظِ فاصله" باشد که گاه فیزیکی ست و قابل دیدن و اندازه گیری، مثل حفظ فاصله با ماشین جلویی حین رانندگی، و گاه کمی انتزاعی است و اندازه گیری اش کیفی، مثل حفظ فاصله با همسر و حل نشدن فردیت در زندگی مشترک، و یا حفظ فاصله با دوست و دشمن که اگر در این دنیای کوچک اما عجیب، روزی نقش یکدیگر را به عهده گرفتند، هنوز، هم چیزی برای از دست دادن داشته باشیم و هم بتوانیم سرمان را بالا بگیریم. در این میان، فاصله هایی هم هستند که آن قدر با زندگی روزمره مان عجین شده اند که دیگر کمیت و کیفیت اندازه گیری شان اهمیتی ندارد. فاصله بین قدم هایمان وقتی راه می رویم، یکی از این نمونه هاست.

حفظ فاصله اما، به ارتباطمان با دنیای بیرون ختم نمی شود. باید هوای فاصله های درونی را هم داشت.

فاصله با اشتباهات گذشته، باید نه آنقدر کم باشد که آتش اندوه و حسرتش خروار خروار ثانیه های امروزمان را بسوزاند و نه آنقدر زیاد که درسی که در ازای آن گرفته ایم به دست فراموشی سپرده شود.

رویاهای بلند پروازانه مان، نه باید آنقدر دور باشند که سوی چشممان برای دیدنِ چشم اندازِ زیبایشان کافی نباشد و نه آنقدر نزدیک که نورِ زیادش چشمان مان را به روی لحظاتِ اکنون ببندد.

عدم حفظ فاصله مناسب با نفسمان هم، نتیجه ای جز محروم شدن از لذت شنا در دریایی امن و یا غرق شدن آن طور که شایسته مان نیست، ندارد.

و اما "فاصله" ای که امروز مرا پای کیبورد کشاند:

فاصله بین خواستن و توانستن.

این فاصله هم از فاصله های دیگر مستثنی نبوده و حفظ آن مراقبتی مداوم می طلبد. قانون نانوشته ای می گوید نه آن قدر کم باشد که راضی نگه مان دارد، بندی شود به پای حرکتمان و توجیهی برای کاهلی مان و نه آنقدر زیاد که دلسرد و ناامیدمان کند. گرچه ارمغان هر دو یکی است: عدم حرکت.

حتما شنیده اید که می گویند اهدافتان را آنقدر بالاتر از حد توانتان در نظر بگیرید که برای رسیدن به آن مجبور شوید پله ای را بالا بروید، روی پنجه پا بایستید و دستتان را دراز کنید.

در واقع این فاصله همان موتور محرکی است که قرار است ما را در سفر زندگی، هر روز یک قدم پیش ببرد و روغن کاری موتور تنها بهانه برای از حرکت ایستادن آن است. فراموش نکنید توقف در ایستگاه های رخوت و نخوت ممکن است آنقدر طولانی باشد که به قیمت جوانی و یا عمرمان تمام شود. بهای سنگینی است. نه؟!

شاید به همین دلیل است که گفته می شود هر هدف در زندگی را قله ای ببینید که به محض فتح کردنش، تنها به قدر برپایی یک جشنِ پیروزی (بخوانید روغن کاریِ موتور) درنگ کرده و بعد بندِ کفش ها را محکم تر بسته و اولین گام را برای فتح قله ای بالاتر و جشنی حتی مختصرتر بردارید.

این بدین معناست که رسیدنِ سطحِ توان به خواسته، باید منجر به بالاتر رفتن سطحِ خواسته شود، وگرنه فاصله را به صفر رسانده ایم. حالت دیگری که در آن، خواستن و توانستن بر هم منطبق می شود وقتی است که خواسته مان را در حد توانمان (فارغ از اینکه چقدر توانمندیم) تنزل داده ایم و درست در همین لحظه ی انطباق است که باید زندگانی را زندمانی بنامیم.

چیزی که بهانه ی نوشتن این متن را دستم داد، جمله ی قصار زیر از سامرست موام نویسنده کتاب لبه تیغ بود:

"ما آن طور که می خواهیم نمی نویسیم، آن طور که می توانیم می نویسیم."

دُرست می گوید. حتی همین نوشته ی کوتاه هم، آن چیزی نشد که می خواستم. فقط بضاعتم در نوشتن را به تصویر کشید که البته خبر بدی هم نیست.

حفظ فاصلهخواستن و توانستنجملات قصارسامرست موام
داستان‌ها و مقالات مرا می‌توانید در سایتم بخوانید: zahrashojaei.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید