بعد از یک سفر یکی دو روزه به شمال با پارادوکسی از خستگی و انرژی از جاده چالوس برمی گشتیم که ترافیک نیمه سنگین نزدیک کرج چشمانم را هل داد به سمت نوشته های کنار خیابان. سیاوش می گفت درصد زیادی از این ترافیک ربطی به شمال ندارد بلکه به خاطر کسانی است که آخر هفته ها تا اینجا می آیند که دور هم باشند و قلیانی بکشند و به اصطلاح خوش بگذرانند. گوشم با سیاوش بود اما چشمانم با تعجب قیمت ها را دنبال می کرد. در جاده ای که معمولا همه چیز اگر نه دو برابر، ولی حتما گران تر بود، چرا این قیمت ها به ندرت بالاتر از حد معمول می رفت؟
اکثر قیمت ها تفاوتی با قهوه خانه سر میدان که هفته ای دو سه بار چشمم بهش می افتاد نداشت. همین طور با سفره خانه ای که چند ماه پیش در خیابانمان باز شده بود. و احتمالا با آن یکی که آن دست خیابان قرار است به زودی کارش را شروع کند آن هم با سه دهنه مغازه...
چه خبر است؟! قارچ ها باید در برابر این سرعت تکثیر، لنگ بیندازند...
با این سرعت بعید نیست کم کم در هر کوچه و شاید بعدتر (اگر کاری نکنیم) در هر ساختمانی یکی موجود باشد.
یادم افتاد یکی دو ماه گذشته مغازه سر کوچه پس از مدت ها عبارت "رهن و اجاره داده می شود" را از پشت شیشه برداشت و جوانی فروش انواع قلیان را شروع کرد. کارش هم خداروشکر! گرفته است...
جلال آل احمد به زیبایی در چند جمله هم مسئله را بیان کرده و هم حل آن را:
هرچقدر ما ایرانی ها شیلنگ قلیان به دست داریم این غربی ها کتاب در دست دارند و کتاب جزو لاینفک زندگی این مردم است. ما چوب حماقتمان را می خوریم، آن ها نان لیاقتشان را.
گرچه اولین راه حل، کوتاه کردن دست های پشت پرده است، همان ها که کتاب را از ما گرفتند و شیلنگ قلیان را به دستمان دادند، اما اگر این دست ها آن قدر قوی و قدرتمند شده اند که قطعشان غیرممکن به نظر می رسد، باید تدبیری اندیشید. برای مبارزه با این تهاجم مانند هر تهاجم دیگری دو راه مقابله وجود دارد: راهکار فرهنگی و عملکرد انقلابی، که هر کدام دستی است که به تنهایی صدا ندارد و کنار هم مثمر ثمر خواهند بود.
راهکارهای فرهنگی که نتیجه ای ماندگار دارند ولی دیربازده هستند می توانند مکمل خوبی برای عملکردهای انقلابی باشند که در آن ها نتیجه سریع به دست می آید اما مانا نیست. در واقع کار فرهنگی نسل بعد و آینده را می سازد، اما انقلابی عمل کردن نسل امروز را نجات می دهد.
در این زمینه، ممنوعیت و شکستن و تعطیل کردن قهوه خانه ها می شود یک کار انقلابی. اما اگر یک مهلت مثلا سه ماهه به صاحبان این قهوه خانه ها برای تغییر شغلشان بدهیم و یا وامی برای کمک و تشویق به آنها در راه اندازی شغل جدیدشان در نظر بگیریم، کار فرهنگی هم کرده ایم.
حق تقدم با فرهنگ است. اصولا کار انقلابی وقتی جواب می دهد که پای فرهنگ زودتر به آن حوزه کشیده شده باشد. وگرنه متهم می شود به وحشی گری.
رفتن و بستن و شکستن، پس از پایان آن مهلت، دیگر اسمش خشونت و بی انصافی و ضرر زدن به اموال مردم نیست، انقلابی عمل کردن است که به اندازه کار فرهنگی لازم است.
کار فرهنگی هم شاخ و دم ندارد. کافی است برعکس کاری که امروزه انجام می دهیم، عمل کنیم. یعنی در مسیر درست، سنگ اندازی نکنیم و راه غلط را حداقل کمی ناهموار کنیم!
حقیقت این است که اگر از نوجوان و جوان می خواهیم به چیزی "نه" بگوید باید از قبل برایش "بله" ای در نظر گرفته باشیم. تفریح سالم، کار خوب، ازدواج، مطالعه و ورزش مواردی هستند که جوان قلیان و امثال آن را جایگزین آن ها می کند، اگر به فراهم نبودنشان، عزت نفس خدشه دار شده هم اضافه شده باشد.
قبل تر ها فکر می کردم همه چیز به خود آدمی بستگی دارد. اگر خودش آن قدر که باید محکم باشد، فضای جامعه مثل آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند، اگر هم نباشد، کوچک ترین جرقه ای کافی است، گاه حتی همان هم لازم نیست.
اما امروز می بینم که در تقسیم بندی ناشیانه ام گروه بزرگی را از قلم انداخته ام. اگر برای مقایسه راحت تر از اعداد و ارقام مدد بگیریم شاید بتوان گفت که هر کدام از دو گروه بالا تنها بیست درصد از جوانان ما را تشکیل می دهند.
آنهایی که آنقدر خوب خودشان را شناخته اند، به ظرفیت های وجودی شان پی برده اند و عزت نفسشان را رشد داده اند که آلوده شدن را در شان خود نمی بینند، حتی اگر تمام جامعه آلوده باشد. همان هایی که تاثیر گذارند و جریان ساز، نه تاثیرپذیر و دنباله رو. دغدغه مندانی که می شود برای اصلاح جامعه رویشان حساب باز کرد و زیادشان هم کم است...
گروه دوم (که امیدوارم تعدادشان بیش از گروه اول نباشد) را قشر آسیب دیده جامعه تشکیل می دهد. و این آسیب تعریفی به مراتب گسترده تر و فراتر از فقر و یا فرزند طلاق بودن دارد. این ها همان هایی هستند که به احتمال زیاد، محدود و ممنوع کردن، تاثیر چندانی در انتخاب و در نتیجه زندگیشان نخواهد داشت جز اینکه خلاقیتشان را برای یافتن راه های جدید افزایش دهد. نه این که بگویم وظیفه ای در قبال این گروه نداریم نه، اما اولویت شاید با شصت درصد باقیمانده باشد. آن هایی که در معرض آسیب اند و روی مرز گام برمی دارند. همان ها که گرچه اراده ای قوی ندارند اما مُصِرّ به کج رفتن هم نیستند. ولی چون هست، زیاد هم هست، ارزان و راحت هم هست به این طرف کشیده می شوند و اگر روزی نباشد یا حداقل تا این حد سهل الوصول نباشد قیدش را می زنند و جایگزینی برایش می یابند؛ فیلمی می بینند، باشگاهی می روند، پیاده روی ای می کنند یا حتی کتابی می خوانند و مسیر زندگی شان را عوض می کنند.
آن وقت اگر اینان به سمت درستِ مرز، هدایت شوند، با یک اقلیت بیست درصدی طرفیم که البته از کره ماه نیامده اند و محصول جامعه خودمان هستند. در این صورت گرچه اتمسفر سالم جامعه کم کم نفس کشیدن را برای آنها دشوار خواهد کرد، اما باید بدون قضاوت برایشان راهکارهایی جدی تر و عمیق تر اندیشید.
اما اگر دست روی دست بگذاریم برخی از آن ها کم کم سُر می خورند سمت بیست درصدی که آن وقت دیگر اقلیت نیستند... .