داشتم یکی از پیجهای اینستاگرام را بالا پایین میکردم که مطلبی توجهم را جلب کرد: "اگر در شروع کار، اصول خود را که شامل بایدها و نبایدهاست مشخص کنیم، احتمال شکست را بسیار پایین میآوریم. اما در کارها معمولا تمرکز زیادی روز بایدها میشود و نبایدها فراموش میشوند، در صورتی که آنها هم بسیار مهم هستند."
چشمانم را بستم و اصولی که برای کار خودم در نظر گرفته بودم را بررسی کردم، درست میگفت لیستی از بایدها به ذهنم هجوم آورد. سعی کردم چند نباید برای خودم تعریف کنم.
نتیجه جالب بود و بیش از اندازه ساده: "نبایدها" همان "بایدها"ی منفی بودند:
"نباید کم بیاورم" همان "باید ادامه بدهم" است،
"نباید کپی کنم" همان "باید اصیل بنویسم"
"نباید مغرور شوم" همان "باید متواضع باشم"
"نباید کم کاری کنم" همان "باید همهی تلاشم را بکنم"
"نباید تا لنگ ظهر بخوابم" همان "باید سحرخیز باشم"
"نباید وقتم را تلف کنم" همان "باید از زمان بهترین بهره را ببرم"
"نباید با آدمهای منفی معاشرت کنم" همان "باید مراقب آدمها و انرژی اطرافم باشم"
و ...
نبایدها همان بایدهایی بودند که یک نون اضافه داشتند. اما نقش این "ن" اضافه چه بود؟!
به یاد جمله ای در کتاب "هنر شفاف اندیشیدن" از رولف دوبلی افتادم:
"دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت (شناخت بایدها) است."
گویی نبایدها همان بایدهایی هستند که تاکید بیشتری به همراه دارند و به خاطرِ بارِ منفیشان موثرترند.
نبایدهای کار شما چیست؟