اساتید اطفال ما یک جور خاصی مهربانند، نمیدونم آدمهای خوش اخلاق سمت اطفال میرن یا ارتباط با بچهها اونها رو خوش اخلاق نگه داشته، به قول یکی از استادهامون محیط خیلی روی اخلاق تاثیر داره.
ولی یکی از استادها یک جور خاصی برای من نمونهاند.
اولین بار ایشون روی توی نمازخونه دانشگاه دیدم، نمیدونم چرا اومده بودن دانشگاه ولی بعد نماز بود و من یکی از بچههای سال پایینی نشسته بودیم تو نمازخونه و داشتیم حرف میزدیم که یهو اومد جلو و رو کرد به دوستم و گفت خانم فلانی؟
تو برخورد اول یک خانم چادری بود، از اون دست چادریهایی که چادر ایرانی سر میکنند و روسریشون کاملا زیر چادر قرار میگیره و این خیلی توی دانشگاه کم دیده میشه، چون اونهایی که چادر سر میکنند هم معمولا چادر عربی به سر دارند، برای همین تو اولین برخورد متوجه نشدم ایشون استادند، اونم از اساتید بالین.
دوستم توی کار پژوهشیش به مشکل خورده بود و استادش، ایشون رو معرفی کرده بود و اون هم یک پیام یا تماس با استاد داشته بود. و دقیقا نقطه عجیب ماجرا همین جاست! اونجایی که استادی که کار پژوهشی برای خودش هست هم آنقدر پیگیر نیست که استاد ما پیگیر کار شده بود.
وقتی که رفت من تازه متوجه شدم ایشون متخصص اطفال هستند و دوستم حتی شمارهاش رو به من داد و گفت برو با ایشون کار بردار ولی من روم نشد:)
دومین برخورد من برمیگرده به اولین روز کلاس عملی سمیولوژی و مورنینگ بیمارستان اطفال. اونجایی که خانم دکتر قسمتهای رفرنس مربوط به کیس رو روی تلویزیون مینداختن و حتی یک جایی یادمه یکی از اتندهای آقا به دانشجوی در حال ارائه میگفت خانم دکتر مهربانه و دلش نمیاد دعوا بشید و دفاع میکنه :)
روز دوم عملی سمیولوژی رفتیم تو اورژانس، اورژانس بیمارستان اطفال پر از تختهای کوچک و تزئینات کارتونیچسبیده به در و دیواره و ملودی دائما در حال پخش گریه نوزاد.
من نمیدونستم استاد بخش اورژانس کیه و چون انتخاب بخش رو هم به عهده خودمون گذاشته بودند، میخواستم از اورژانس به سمت بخش نورو برم که یکهو ایشون رو دیدم که به سمت اورژانس میان :)
بهش گفتم خانم دکتر میشه یکدونه شرح حال بگیرید ما یاد بگیریم چطور سوال بپرسیم؟ ، اون روزها همه دغدغهمون یادگرفتن نحوه پرسیدن و نوشتن شرح حال بود، ایشون هم با اخلاق خوبشون گفتن باشه بیاید ببینم شلوغی اورژانس اجازه میده یا نه.
اورژانس بیمارستان شلوغ بود و ایشون تخت به تخت بچهها رو میدیدن و سر صبر و حوصله حتی به ما توضیح میدادن. این چیزیه که کمتر در استادهای بالین به چشم میاد ولی ایشون بدون اینکه درخواستی از سمت ما باشه هم به مهربانی به مامان و بابا جواب میدادن (تو بخش اطفال همراه بیمار رو مامان و بابا صدا میزنن) و هم یکی یکی برای ما بیماری و درمانش رو توضیح میدادند.
دروغ چرا ما چون کورس اطفال نگذرونده بودیم حتی خیلی از صحبتهای ایشون رو هم متوجه نمیشدیم، با این حال ایشون هم به ما توضیح میدادند و حتی جلوی یکی دیگه از اساتید از ما تعریف کردن که بچههای مشتاقی هستن :) حتی به ما اجازه معاینه هم میدادند و میگفتند این رو دست بزن.
از ساعت ۹ تا بعد۱۲ (تا زمانیکه ما بودیم و دیدم) یک سره درحال معاینه و پاسخ به بیمار بودن، حتی یک جایی چند نفری مامانها احاطهشون میکردن که این رو هم ببین و جواب قبلی تمام نشده، نفر بعدی میامد و برگه جدید و درخواست جدید و آنقدر زیبا و سر صبر جواب میدادند که یکی از همگروهیهام میگفت چقدر ایشون صبورند و من واقعا صبر و اخلاق خوب ایشون رو خریدارم (اگه جایی میشناسید به فروش میرسه خبر بدید)
یک نوزاد ۲۱ روزه مراجعه کرده بود. نوزادی خوشگل که چند روز پیش سرماخورده بود و حالا با علائم کاهش سطح اکسیژن و گرانتینگ (ناله) مراجعه کرده بود و شیر نمیخورد و براش آکوی قلب درخواست داده بودند و قرار بود بستری بشه.
مادرش ریز ریز گریه میکرد و من هم مثل خلها (😅) هی میگفتم چقدر نینیتون نازه :) میشه بردارم ببرمش؟ 😅
استادمون به باباش گفت "بابا اجازه هست از نینیتون عکس بگیریم؟" و این اخلاق زیبای ایشون در حفظ حریم بیمار بود. از هر کیسی برای عکس برداری اجازه میگرفت. حتی سر کلاس وقتی بچه درخواست کردند کیسها رو بهمون بدن برای امتحان، ایشون گفتن من برای نشان دادن اینها به شما اجازه دارم ولی برای پخشش اجازه ندارم و فیلمها رو به ما ندادند.
بعد به پدرش گفتن "بابا نینیتون خیلی خوشگله" پدرش هم میگفت چه فایده سه تا بچه دارم خوشگلن ولی اینجوری اذیتم میکنن، استاد هم میگفت تازه مونده تا اذیت ببینی اینکه چیزی نیست :)
خانم دکتر علاوه بر صبر و اخلاق فوق العاده خوب، تدریس فوق العادهای هم داشتند که آدم از درس دادنشون خسته نمیشد. تازه روز آخر هم به مناسب نیمه شعبان توی کلاس شیرینی دادند :)