سال نویی که همه در حال رفت و آمد با فامیلن، از اونجایی که من فامیلی برای رفت و آمد ندارم، گفتم بیام به تقلید از سائر یک سری از کارهای لذت بخش رو بنویسم باشد که رستگار شویم.
بیرون رفتن:
یک زمانی خانواده وقتی میخواستن برن بیرون من درس رو بهونه میکردم و مینشستم تو خونه. الان دقیقا برعکس شدم، عید هم همیشه دلم توی خونه میگیره و اصرار به خانواده که تروخدا بریم یک وری. اینکه برای افطار بریم بیرون ولو در حد خوردن یک فلافل آنقدر برام لذت بخشه که خدا میدونه :))))
تو خونه دست و دلم به کار کردن نمیره. چند روز پیش به یکی میگفتم لپ تابم رو میبرم مسجد اونجا دوتا آدم میبینم کارهام رو اونجا میکنم. وگرنه تو خونه هیچ کاری نمیکنم.
اون هم میگفت هروقت در مسجد بسته شد بشین جلوی در کارهات رو بکن :)
کتاب خوندن
تا ترم پیش که دانشگاه بودیم و با اتوبوس میرفتم خونه٬ تفریحم کتاب خوندن توی اتوبوس بود. واقعا لذتی که توی کتاب خوندن توی اتوبوس هست توی هیچ کاری نیست.
کلا کتاب خوندن رو بیشتر از فیلم دیدن دوست دارم. فیلم ها حوصله ام رو سر میبرن (البته از بعد کنکور این جوری شدم) ولی کتاب آدم رو تو دنیای خودش غرق میکنه و برای منی که قدرت تخیلم انقدر قویه که بعضا میتونم برای تخیلاتم گریه هم کنم٬ کتاب خوندن لذت بخش تره.
صدای روان چرخ خیاطی
یادگرفتن کارهای هنری رو خیلی دوست دارم. چند وقت پیش به همسایهمون که منجق دوزی بلده میگفتم بیا به من دوخت لباس عروس یاد بده :)) اونم میگفت تو اشتباه انتخاب رشته کردی:)
ولی تو خیاطی گیر کردن چرخ خیلی اذیت میکنه، اونجایی که نخ پاره میشه، یا یهو کلی نخ زیر پارچه جمع میشه قابلیت این رو داری چرخ رو از پنجره بندازی بیرون :)
ولی وقتی چرخ روان حرکت میکنه و قشنگ میدوزه واقعا صدای لذت بخشی داره که به نظرم میشه حتی باهاش کلیپ انگیزشی درست کرد :)
استتوسکوپم (گوشی پزشکی)
وقتی کنکوری بودم همسر برادرم دقیقا جای الان من بود و برادرم داشت براش استتوسکوپ سفارش میداد و اون بین رنگ زرشکی و آبی مونده بود. برادرم بهم گفت اگه پزشکی قبول شدی برای تو هم میخرم.
امسال که میرفتیم بیمارستان واقعا میدیم که استتوسکوپ های معمولی اصلا صداهای داخل بدن رو خوب منتقل نمیکنن و گرفتن یک فشار معمولی باهاش عذاب بود برام.
وقتی استتوسکوپم اومد، اون رو میذاشتیم روی بدن و از کیفیت صداش واقعا لذت میبردم. بعد فهمیدم واقعا دروغ میگن که مهم نیست مارکش چی باشه به مهارت تو بستگی داره :)
برف
پارسال آزمون علوم پایه داشتم که برف اومد و سهم من از برف شد فقط دیدنش از پنجره. انگار برام عقده شده بود تا اینکه امسال برف خیلی خوبی بارید.
اصلا هرجا میرفتم یک ذره برف برمیداشتم میگرفتم دستم و لذت میبردم :)
به خصوص که به خاطر بارش برف امتحان هم کنسل شد :))
عکس های رادیولوژی و پروندهها
درسته اواخر دوره عملی حالم از هرچی پرونده و شرح حال بود دیگه بهم میخورد :) ولی پروندهها واقعا لذت بخشن. توی هر کدوم داستان زندگی یک آدم نوشته شده. داستانهایی با انتهای باز.
داستان مادری که سعی داشته زندگی سالمی داشته باشه ولی حالا دچار بیماری خودایمن شده، داستان زنی که تسلیم سرطان نشده.
به قول استادمون پزشکی موفقه که داستان نویس خوبی باشه.
عکسهای رادیولوژی من رو یاد ترم یک میندازن. اونموقع که آناتومی اندام میخوندیم و با دوستم که پدرش کارشناس رادیولوژی بود، عکس هایی که براش میفرستاد رو میدیدم و از تشخیص شکستگیها و دررفتگیها ذوق میکردیم و احساس خفن بودن بهمون دست میداد :)
محبت یکسری بیمارها
یک سری از بیمارها و همراههای بیمار فوق العاده مهربونن، آنقدر که آدم تو بحر محبتشون میمونه.
رزیدنت نورو ما رو برد کنار تخت بابا بزرگی تا نحوه کار با افتالموسکوپ رو یاد بده. خانومش که کنارش روی تخت نشسته بود وقتی دید بچه ها پشتش ایستادن بلند شد و اصرار که نه شما واجب ترید شما بیاید بشینید.
یا یک سری وقتها که میدیدم استاد و دانشجو ها تو راند بالا سر مریض ایستادن و دارن بررسی میکنن، وقتی ما هم میرفتیم ببینیم چه خبره موقع خروج از اتاق به ما خسته نباشید میگفتن.
یا وقتی که پرستار بخش فشارسنج داد دستمون گفت برید تمرین کنید یاد بگیرید، ما که رومون نمیشد از مریض فشار بگیریم، تو استیشن هم جا نبود رفتیم تو اتاق بیمار نشستیم داشتیم از هم فشار میگرفتیم یکی اومد جلو گفت بیاید فشار من هم بگیرید :)
واقعا چقدر بین دنیا و نحوه تفکر آدمها تفاوت وجود داره. به جای اینکه مثل یک سری ناراحت بشن، حتی خوشحال میشدن که در فرآیند آموزش یک سری دانشجو نقش دارند. بعضیها محبت درونشون رو از کجا میخرند؟
بحثهای الکی با بابا
البته این فکر کنم بیشتر برای پدرم لذت بخش باشه چون من واقعا حرص میخورم:(
من و پدرم سر یک موضع کاملا الکی که میدونیم نظرمون این نیست بحث میکنیم (البته این تفریح پدرمه هروقت حوصلهاش سر بره و آخر هم مادرم باید بیاد بگه بسه دیگه چرا آنقدر حرصش میدی) و حتی بعضا کار به جاهای باریک میکشه :)، مثلا سر اینکه من از یک سری از نمایندههای شهر خوشم نمیومد و پدرم هم سر اینکه حرص من رو دربیاره میگفت میخواد به اینها رای بده چه اشکالی داره؟ :/
آخرین بحثمون هم سر اسم بچههای نداشته منه :)
خوبه که به این فکر کنیم چه چیزهایی حالمون رو خوب میکنن. هزاران چیز وجود دارن که لبخند میارن روی لبهامون، چرا نشناسیمشون؟
منم تصمیم گرفتم بیشتر بهش فکر کنم و اگه باز چیزی به ذهنم رسید شاید دوباره منتشر کردم.