یه دسته بیماری داریم که آدم میمونه خدا رو شکر کنه این بیماریها رو نداره، یا یک نگاه مظلوم بندازه به خدا و بگه: "اوس کریم مصبتو شکر! این درسته من این بیماریها رو امتحان بدم؟ تازه تو هم که وسط امتحان امداد غیبی نمیرسونی!"
از همه اینها بگذریم دارم با خودم فکر میکنم، جدی جدی من اینها رو باید تو آینده تشخیص بدم؟ دکمه غلط کردم کجاست؟
مثلا در حالت عادی مریض میاد، خوب واقعا مریضه! حالا تو باید از روی علائم خیلی شبیه به هم بفهمی مریض چشه. حالا فهمیدی چشه، باید یادت بیاد کدوم دارو رو براش تجویز کنی. والا من اسم داروها رو برای امتحان چند روز بعدش یادم نمیمونه و آنقدر رمزهای عجیب غریب میذارم که اولش این بود، آخرش فلان بود تا آخر از توی گزینهها پیداش کنم. اینکه بعدها بدونم برای این بیماری خط اول اینها رو میدن، خط دوم یه عده دیگر رو، به نظرم واقعا نیاز به معجزه داره؛ تازه باید مکانیسم هرکدوم رو هم یادم باشه که یه وقت تداخل ندن باهم دیگه. حالا مریض این وسط آلرژی نده!
همه اینها برای زمانی بود که فرد واقعا مریضه. حالا فکر کنید یه عده هستن مریض نیستن ولی تمارض میکنن. معمولا هم آدمایی هستن که جزو کادر درمانن و خیلی خوب بلدن نقششون رو بازی کنن. مثلا طرف میاد ادای تشنج درمیاره و تو باید بفهمی واقعا تشنج کرده یا داره تمارض میکنه. حالا فکر کنید خود این تشنج چندتا شکل مختلف داره و ممکنه واقعا تشنج کرده باشه، مثلا تشنج تو لوب تمپورال (یا شاید هم فرونتال ? یادم رفت?) علائمش با بقیه تشنجها فرق داره.
حالا یه سری بیماریهای داریم به اسم بیماری سایکوسوماتیک یا طب روانتنی. طرف علائم جسمی داره ولی مشکل جسمانی نداره و بیمار روانیه. مثلا طرف کور شده ولی اختلال تبدیلیه. اینجا فرد واقعا درد داره یا واقعا علائم داره! درحالیکه هیچ مشکل جسمی نداره و مشکل روانیه و باید بره پیش روانپزشک. ولی تو نباید بهش بگی تو مشکلی نداری و دردت روانیه، چون با جمله این دکتر بیسواده مواجه میشی. اینجا استاد با قاطعیت گفت اگه بگید، واقعا بیسوادی! یعنی چی جلو مادر شوهر به عروس میگی نه تو مشکل نداری، خوب اون هم پسفردا میگه این عروسم فقط الکی خرج میذاره رو گردن پسرم ?♀️ (استادمون یه مقدار زیادی رک بود، حالا بذارید وارد این نشم.) همین جور که نباید بهش بگی تو مشکل روانی داری، باید ارجاعش بدی به مراکز بهداشت روان، چجوری؟ الله و اعلم.
یا مثلا طرف میاد همچنان که مشکل جسمانی نداره و داره علائم جسمانی رو تقلید میکنه، ولی تمارض نمیکنه، این بنده خدا واقعا فکر میکنه مریضه و سودی از مریض بودنش نمیبره (اختلال ساختگی). لزوما هم روی خودش نیست مثلا ممکنه روی بچش باشه. میاد و میگه خطرناکترین روش رو هم انجام بده. به قول استادمون مثلا بقیه بهشون بگی بیا عملت کنم میگن حالا بذار بریم دورامون رو بزنیم، ولی این اول کاری میاد و از خودش علائم عجیب غریب نشون میده و میگه تروخدا عملم کن! بعد اینها خیلی حساسن، کافیه بو ببرن شما فهمیدی، سریع جیم میشن و میرن پیش یه پزشک دیگه. باز چجوری باید ارجاع بدی روانپزشک؟ الله و اعلم!
یه اختلال شخصیت هم داریم به اسم اختلال ضداجتماعی. این بندگان خدا کلا علاقه زیادی به فریب دادن دارن. شخصیتشه دیگه. این اختلال شخصیتیها که اصلا قبول ندارن مریضن. به نظرشون خودشون کاملا نرمالن و هوا هم که خیلی خوبه.
دانشجوهای پزشکی هم اختلال علائم جسمانی دارن تو دو سال اول. یعنی هرچی مریضی میبینن میگن عه این رو منم دارم. یا کافیه سرشون درد بگیره که دیگه انا لالله و انا الیه راجعون.
خلاصه که من اینها رو تو امتحان تئوری هم نمیتونم جواب بدم، اگه شغلی مناسب من دارید یه ندا به من بدید ممنون میشم. فقط جزو شرایط فحش نخوردن باشه حتما!
امروز بعد امتحان به همکلاسیم میگم عبای (از این مانتوهای بلند) از دو نیم تا سه و نیم. چرا ما نرفتیم خیاطی بخونیم؟
میگه من جدی جدی دارم به کار شینیون و ناخن کنار مطبم فکر میکنم ?♀️?♀️
پ.ن: چیزی نیست، افسردگی پس از امتحان گرفتم :)