
ده، یازدهروزی از آغازِ جنگ میگذرد، از همان نیمهشبِ تیره...
اما حالِ وطنم را نپرس که دردهایی بزرگتر از این را هم با سربلندی، رَد کرده است؛ غمهایی که حتی قابل شُمارش هم نیستند: حملهٔ مغولانِ وحشی به سرزمینمان، جنگهای جهانی اول و دوم، کودتاهای جورواجور، جنگِ تحمیلی عراق بر ایران و بسیاری دیگر.
خواستم بگویم: وطنم بیدی نیست که با این بادها بلرزد؛ اُستوار میایستد و باز هم باعثِ افتخارمان میشود...
خواستم بگویم ایران بسیار زیبا و با اصالت است اما دیدم استاد شجریان بهتر میگوید: ای صبحِ فروردینِ من، ای تکیهگاهِ آخرین، ای کهنه سربازِ زمین جانِ جهان ایران زمین...

از پروردگار یکتا، میخواهم ایران را در پناه خویش نگهدارد یا به قولِ حافظ: که از چشمِ بداندیشان خدایَت در امان دارد...
چگونه میشود فرزندانِ ایران زمین، اجازه دهند ذرهای از خاکِ وطن به دست بیگانه بیفتد؟ ما جان میدهیم عوضِ خاک!
غمین باد آنکه او شادَت نخواهد
خراب آنکس که آبادت نخواهد
- نظامی...
- زهرا پیری