روزانه ساعتهای زیادی صرف فکر کردن به این موضوع میکنم که بنیانگذاران شرکتهای بزرگ، از اپل و مایکروسافت گرفته...تاااا اسنپ و دیجی کالا و.... چجوری از نقطه صفر یک کسب و کار رو شروع کردند و تا این حدبزرگش کردند؟
این فکر بزرگترین سوالی است که مدت زیادی ذهنم را مشغول خودش کرده بود.
برای پیدا کردن جوابش خیلی پادکست از فاندرهای ایرانی گوش کردم. مثل ده صبح و رادیو کار نکن.
یه خرده پاسخهایی هم برای این سوالم گرفتم ولی این پاسخهایم نتوانسته هنوز من را در مسیری که دلم میخواهد؛ بیاندازد. انگار هنوز درست و حسابی مسیری که باید بروم را برایم روشن نکرده است. در یک سردرگمی عجیبی به سر می برم. که فکر میکنم طبیعی هست و همه بنیانگذاران کسب و کار یا همون فاندرها (founder) این سردرگمی و گیجی رو تجربه کردند.
در نتیجه این فکر کردنها و مطالعه کردن به چند نکته رسیدم:
یک. ریسک کردن.
همه فاندرهایی که زندگی ایشان را گوش دادم و مطالعه کردم آدمهای جسور و ریسک پذیری بودند؛ با اینکه از عاقبت کارهایی که می کنند،می ترسیدند؛ ولی بر ترسشون غلبه کردند و کاری که فکر می کردند درست هست را انجام میدادند.
دو. نیاز به تشویق و تایید دیگران نداشتند.
فاندرهای بزرگ نیروی خود انگیختهی قویای دارند که آنها را از تایید و تشویق اطرافیان بی نیاز میکند حتی خیلی اوقات انقدر قوی و مصمم هستند که برخلاف فکر و نظر اطرافیان حرکت و اقدام می کنند.
سه. شکست ناپذیرند.
فاندرها وقتی هدفی دارند، تا وقتی به آن هدف نرسند؛ دست از تلاش بر نمیدارند. در واقع شکست نمیخورند. برای آنها شکست این گونه تعریف شده است: 《حرکت نکردن، درجا زدن، راضی و قانع بودن به وضع موجود》
چهار. پذیرش شانس و یا شرایط پیش بینی نشدهی اقتصاد، سیاست و....
هنگامی که محصولی به بازار عرضه میشود؛ مولفههایی در اجتماع وجود دارد که قبل از طراحی و تولید محصول قابل پیش بینی و کنترل نیستند. عواملی که از محیط روی بازار و کسب و کار تاثیر می گذارد. و این عوامل در هر نوع کسب و کاری به نحو مثبت یا منفی اثر می گذارد. با باعث اوج گرفتن بیش از حد انتظار از کسب و کار میشود یا باعث به خاک نشستن کسب و کار میشود.
پنج. بیش از اندازه کار کردن.
فاندرهای بزرگ بیش از همه کارکنان شان، بیش از همه اطرافیان شان کار میکنند. هر کاری که بتوانند و حدس بزنند درست است. بدون توقع و انتظار از نتیجهی زود هنگام. بدون انتظار از کسب درآمد زیاد سریع و یا بدون روی دادن هر معجزهای. آنها فقط و فقط به مسیر پیش رویشان نگاه میکنند. میروند و میروند و میروند.... ناگهان میبینند که رسیدهاند. رسیدهاند به بیش از آنچه انتظار و توقعش را داشتند!
این پنج مورد حاصل پادکست گوش دادهای زیاد من در سال 1402 بود. نمیدانم چند درصد از مواردی که گفتم درست و کامل هست ولی سعی میکنم تمام مواردی که برای به هدف رسیدنم آموختم را عملیاتی و اجرا کنم. برسد روزی که از تجربه تاسیس استارتاپم بزرگم برایتان بنویسم.