از زمانی که یادم میاد همیشه عاشق نوشته های پشت کامیون ها و ماشین ها و روی دیوارای شهر بودم. یادمه وقتی که تازه خوندن یاد گرفته بودم انقدر که همه چیزای روی در و دیوارها رو میخوندم، مامانم و آدمایی که توی اتوبوس بودن کلافه می شدن.
ولی همیشه دوست داشتم احساسمو درباره ی این دیوار نوشته هایی که از درد میان و به دل زخم خورده میشینن، بنویسم.
قشنگی این نوشته ها اینه که کوتاهن و با چندتا کلمه اوج احساسات انسانی رو به یه انسان دیگه منتقل میکنن.پشت هر کدوم از این جمله ها یه دنیا عشق، احساس، حسرت، تنفر یا... خوابیده که ممکنه هیچوقت نفهمیم حس واقعی اون آدم موقع نوشتنش چی بوده. ولی عین همون جمله س که "از دل برآید و به دل نشیند"
بنظرم هرکدوم ازین جمله ها قدرت اینو دارن که بهمون یادآوری کنن که توی این دنیایی که همه سراسر مشغولیتن، عشق میتونه همچنان وجود داشته باشه ته قلب ها و هیچ دیواری نمیتونه جلوش سد بشه.
یکی از قشنگی دیوارا اینه که شاهدهای ساکتی ان. دیوارها، شاهد لحظه های عاشقی، دلدادگی و احساسات پاک هر انسانی ان و دلخوشی های نهفته ی اونا رو پنهون میکنن و هیچوقت فراموش نمیکنن؛ حتی زمانی که خودِ انسان ها اون خاطرات رو فراموش کرده باشن. دیوارها تک تک اون خاطرات رو توی تنهایی خودشون و در سکوت مخفی خودشون مرور میکنن و حسرت اون احساسات رو میکشن.
دیوارها همیشه منبع خاطرات تلخ و شیرینن و میتونیم خیلی چیزا یاد بگیریم از شیوه ی ابراز عشقشون :)
اینم چندتا دیگه از دیوارای رازدار این کره ی خاکی :)
مرسی که سومین پستم رو خوندی :)