Zahra Hoseini
Zahra Hoseini
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

آیا شما دوستانتان را انتخاب می کنید؟

Best Friends
Best Friends

تا جایی که یادم میاد دوستی های ماندگاری که واسم به وجود اومدند همشون تصادفی بودند و در لحظه اول من نبودم که انتخابشون کردم ولی ادامه اون روابط به انتخاب من بودند.
میشه گفت از هر کدومشون نکات مختلفی یاد گرفتم که به درد اون دوره از زندگی من می خوردند.


از اولین دوستی نزدیکم بگم که چون توی یک محیط کوچک زندگی می کردم، همه دوران ابتدایی و راهنمایی رو باهم گذروندیم اما اول دبیرستان به واسطه قبول نشدن من در آزمون یکی از مدارس از هم جدا شدیم
ولی به خاطر کمبود دانش آموز مدرسه مجبور شد دوباره در سال دوم دبیرستان ورودی بگیره و ما دوباره باهم توی یک مدرسه اما با رشته های متفاوت قرار گرفتیم.
اون موقع شاید اولین زمانی بود که ترس جدا شدن از دوستم رو تجربه کردم اما قضیه اونجا جدی شد که رسیدیم به مقطع دانشگاه و کنکور.

توی این لحظات فکر میکنی که اصلا قرار نیست از اون جدا بشی و شروع میکنی به خیال پردازی در مورد آینده مشترکتون مثل قبول شدن توی یه دانشگاه یا هم اتاقی شدن. انگار تلاش میکنی که این حس جدا شدن رو انکار کنی.


در دوران نوجوانی اصلا از لحاظ احساسی به خانواده ام وابسته نبودم، دوست داشتم حس مستقل بودن رو هر چه سریعتر تجربه کنم. حسی که نقش پررنگی توی زندگی من ایفا کرده و بخش اعظمی از وجود من رو فراگرفته.

پس در دوران کارشناسی من زندگی خوابگاهی را ترجیح دادم ،دورانی پر از چالش و رشد.
یک هم اتاقی داشتم که رفیق یار و غار من شد، بعد از چهار سال دوستی و زندگی با هم، مجبور به ترک محل زندگی موقت خود شدیم...
سعی کردیم تا مدتی رابطه رو ادامه بدیم ( با دیدن دوباره همدیگه و تماس های تلفنی)

اما انگار دیگه این دوستی از دست رفته بود و توسط فرد مقابل بدون هیچ توضیحی تموم شد ...
حس عجیبی بود، نمی تونستم باور کنم که چرا بدون هیچ دلیل یا خبری این کار رو کرد .

ولی یاد گرفته بودم
که آدما از جمله من تغییر می کنند و هیچ چیز قرار نیست دایمی باشه و لازمه که به تصمیم های بقیه احترام بذارم و دوباره نتیجه بگیرم که بهتره از کسی انتظاری نداشته باشم.
یه واقعیت تلخ که با اینکه خیال می کنم پذیرفتمش ولی هر بار با تجربه حس از دست دادن، همه احساساتم بیشتر از قبل نمایان میشن.


بلافاصله وارد دوران کارشناسی ارشد در شهر تهران شدم، یه دنیایی که آرزوی تجربه کردنشو داشتم،
(شاید آرزوهای منم مثل بعضیای دیگه به خاطر کمبود هایی باشه که توی زندگیامون داشتیم و داریم .)
دوباره تصادفا با یکی از همکلاسیام رابطم نزدیک و نزدیک تر شد تا اینکه تصمیم گرفتیم هم اتاقی همدیگه هم باشیم.
اون زمان به خودم قول داده بودم که تک بعدی نباشم و فقط درس نخونم بلکه برم توی دل جامعه و تجربه کنم...
تا حدودی هم این تصمیم به کمک این رفیق گرانقدر عملی شد چون شاخک هام به فرصت هایی که برام پیش می اومدند، واکنش بیشتری نشون می دادند.

میشه گفت همه چیز به این برمیگرده که زاویه دید شما به زندگی چیه و با تغییر نگرشتون انتخاب های بعدی شما شکل میگیره.


همه چیز داشت خوب پیش می رفت که فهمیدم بهتره برای مقطع دکترا مهاجرت کنم، شاید یک تصمیم خام بود ولی زمان می برد تا پخته بشه.
من و دوستم دوباره کلی خیال بافی می کردیم البته این بار جنس همه چیز متفاوت بود ..
انگار از همه چیزهای کوچک و بزرگ اطرافمون داشتیم لذت می‌بردیم حتی از صدای اذان ...

این داستان ادامه داشت تا اینکه وارد مرحله پایان نامه شدم
شاید اولین نقطه توی زندگی من که به طور جدی خالی از همه چیز بودم و همه لحظه لحظه زندگی من بر عهده خودم بود و خودم باید رقمش میزدم...
اما کرونا شروع شد و همه چیز برای من محدودتر.
و منی که مجبور به ترک آنچه داشتم شدم، زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم...
اینبار زندگی، دوستی مون رو به رسم خودش جدا کرد ...

منی که هیچ وقت فکر نمیکردم به خاطر از دست دادن کسی اینقدر قلبم مچاله و چشمانم گریان بشه ولی انگار رسم این دنیا اینجوریه.

( البته دوستی ما همچنان برقراره اما به خاطر فاصله مکانی و مشغله ها رابطمون خیلی کمرنگ تر از قبل شده)

بعد از اون دیگه نتونسته بودم دوستی عمیقی رو با کسی داشته باشم تا اینکه به واسطه شرکت توی کلاس های زبان انگلیسی بعد از حدودا دو سال یک بار دیگه این اتفاق واسم رقم خورد و این دوستی همچنان ادامه داره، نمیدونم این بار قراره چطوری از هم جدا بشیم ولی خب ....

دوستی های که وارد زندگیت میشن خیلی چیزا رو تغییر میدن
باعث رشد تو میشن
یک بار دیگه مفهوم عشق و محبت رو توی دلت زنده می کنند
و آروم و بی سر وصدا میرن ...

کاش بعضی اوقات می شد جلوی این رفتن ها رو گرفت ولی خب نمیشه با کاش ها زندگی کرد.
به نظر میاد اگر در حال رشد باشی باید خیلی چیزا رو از دست بدی تا ظرفت بزرگتر بشه ...


انگار هر کدوم از این افراد یه بخشی از زمین دل تو رو به نام خودشون می زنند که اون تیکه دیگه قابل واگذاری یا حذف نیست، فقط گاهی اوقات می تونی بهشون سر بزنی.
زندگیدوستیترس از دست دادن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید