ویرگول
ورودثبت نام
Zahra Hoseini
Zahra Hoseini
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

خوب تفتش بده!

گفت: نوشته هایم را بردم روی هوا؟ آن ها را دیدی؟ خواندی؟

من: همان لحظه ویرگول را باز کردم،همه نوشته هایش را با رنگی سرخ، رنگ آمیزی کردم.

گفت: رفتی همه را درجا رنگ کردی؟ فکر نمی کنی ویرگول شک می کند؟

من: آره. آخر می دانی خودم آن ها را ویرایش کردم. هرکدام را چند بار خوانده ام. لحظه های مَلَسی را با هر کدام ساخته ام. مَلَس از نوع ترکیب رب انار و گردو را می گویم. با اکثرشان هم مسیر بوده ایم. با هم به پشت درها رسیده ایم. درها را باز کرده ایم. و من نظاره گر حفر چاه های عمیق برای رسیدن به تک تک کلمه هایت بوده ام.

گفت: میبینم که راه افتاده ای!

من: آره. داشتم میگفتم، حتی آنقدر با خورشید خانم رفیقی که حس کردن تک تک کلمه هات بدون ذره ای عرق ریختن از شدت گرمای او صورت گرفت. به نظر تو این همه دلیل کافی نبود؟

گفت: کجا رفتی، ساکت شده ای؟

من: دارم همه را بی رنگ میکنم. همانند لحظه تولدشان.

گفت: چرا؟

من: تقصیر خودت بود. به قول خودت بعضی چیزها مثل قهوه، تلخ اند. پس باید یواش یواش بخوریشان. خب وقت آن رسیده که با حرف های خودت، جاده را آسفالت کنم. نخند. همین است دیگر. رنگ آمیزی هم شیرینی‌ای دارد که نباید یک هو قورت اش داد. پس هر روز منتظر قسمتی از تابلو نقاشی پرتره ام باش. پرتره ای از خودم. چون می دانم چقدر شناخت آدم ها کیفورت می کند. فکر کنم مشق شبت را گرفتم. درحال انجامش هستم.

من: داشتم مثل همیشه غرهایم را سرش خالی می کردم. کلمه ها از آتش فشان درونم در حال فوران بودند.

گفت: بس است دیگر. تو که می دانی مشکل‌ات چیست. حتی راه حل را هم می دانی. چرا خودت را در زندانت حبس کرده ای؟

من: می دانی هنوز درحال تفت خوردن هستم. طوری که هم بوی بد را بگیرم وهم به رنگ قهوه‌ای در نیایم.
تفت خوردن نیاز به زمان مشخصی دارد. طعم و مزه ها باید حسابی باهم انس بگیرند و همبستگی بین‌شان کمی قد بکشد. همچون نهالی که در حال رشد روزانه اش است.

شروع به نوشتن کرد. شاید می خواست رنگی‌ام کند. اما این گونه نبود. به دنبال راه چاره ای برایم می‌گشت. بس که سپید است. همچون آن ابرهایی که هر ازچند گاهی در آسمان نوشته هایش در حال گذرند.

من: خوبی دوست نویسنده داشتن این است که هروقت زمین ات خشک خشک شده باشد، همچون شهریارِ قصه شازده کوچولو با آب پاش کوچولویش سراغی از تو می گیرد. حتی اگر نتواند تو رو از خشک سالی نجات بدهد!!

گفت: چرا دیگر نمی نویسی؟ خیلی سخت گیر هستی؟ خودت را با ویکتورهوگو مقایسه می‌کنی؟

من: سعی ام را می کنم. به نظر حق با تو است اما می‌دانی با این که دنده عوض کردن را دوست دارم. می‌توانم سرعت های دیگری را هم بچشم. اما زیادی مسافتی را با یک دنده طی می کنم. همین باعث می شود تا زود به زود گیربکس های جدیدی مهمانم شوند.

گفت: به نظر لالایی گفتن را خوب بلدی؟

من: لالایی گفتن را از بَرَم. خوابم هم می‌برد اما مدام حس خمودی کوه های وجودم را می پیماید.

گفت: شاید زمان مرحله سه و چهار خواب non-REM ات حسابی کم شده است. مرحله خواب عمیق را می‌گویم.

من: تزریق سروتونین کافی است؟ یا دوپامین؟

گفت: آری. طبق تحقیقات انجام شده کاهش زمان خواب عمیق یا از دست دادن آن به علت کاهش سروتونین اتفاق می افتد. مواظب خودت باش. ممکن است نیاز به مصرف دارو داشته باشی.


رب انارشازده کوچولونوشتنرشددوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید