به نام خداوند بخشنده مهربان
وقتی که به دنیا آمدم کودکی ضعیف و مریض احوال بودم، مشکل زبانی داشتم و نمیتوانستم درست صحبت کنم.گوشم عفونت میکرد و به دکتر گوش و حلق و بینی مراجعه کردم. به من آمپول پنیسیلین داد که روزی دو مرتبه میزدم و دارو میخوردم. بعد متوجه شدم که شنواییم کم شده و دیگر به آن دکتر مراجعه نکردم. یکی از آشنایان یک دکتر در تهران به ما معرفی کرد، آدرس گرفتیم و به همراه پدر و مادرم راهی تهران شدیم. صبح قبل اذان آمادهی رفتن شدیم رفتیم به حرم نماز خواندیم، سوار اتوبوس شدیم و ترمینال تهران پیاده شدیم. باید چند مسیر ماشین سوار میشدیم تا به مطب دکتر برسیم. وارد مطب دکتر شدیم و گوشم را معاینه کرد و گفت باید اول لوزه سوم را عمل کنی بعد گوشم را عمل کنم. نوبت زد و بعد از یک هفته رفتم بیمارستان امیر علم بستری شدم، روز بعد وارد اتاق عمل شدم و بعد از عمل دکتر گفته بود باید بستنی بخورم. آن زمان بستنی خیلی کم بود یکی از پرستاران در منزلشان برای من بستنی درست کرده بود و برایم آورد. پرستاران خیلی دلسوز و خوش اخلاق بودند و از جون دل به مریضان خدمت میکردند.
بعد از یک ماه نوبت عملم شد و در بیمارستان بستری شدم تا آزمایشات و سنجش شنوایی انجام دهم. روز بعد وارد اتاق عمل شدم، وقتی بیهوشم کردند و گوشم را باز کردند برق رفت. گوشم را موقتا باند پیچی کردند روز بعد از عملم چند ساعت طول کشید. چند روز حالم خوب نبود و درد زیادی داشتم.
بعد از پانزده روز مرخص شدم و هفته بعد رفتم که پانسمان را باز کنند. دکتر گفت آمپولهای پنیسیلین استخوان گوشم را سیاه کرده و پرده گوشم از بین رفته و باعث شده است که شنوایی گوش راستم را از دست بدهم.
قرار شد یک عمل دیگر انجام بدهم و پرده مصنوعی بگذارم. در شلوغیها و درگیریهای قبل از انقلاب دکتر از ایران رفت. به یکی دیگر از بیمارستانهای تهران رفتیم که دکترهای آنجا از خارج کشور میآمدند و جریان عملم گفتم. دکتر قبول نکرد پرده گوش بگذارد و گفت دکتر خودت باید این کار انجام بدهد.
بعد از جنگ دکترم به ایران آمد، آدرس او را گرفتیم و رفتیم مطب. گوشم را معاینه کرد و گفت دیگر فایده ندارد باید از سمعک استفاده کنی. با این شرایطی که داشتم تا کلاس پنجم درس خواندم و دیگر ادامه تحصیل ندادم.
رفتم کلاس آموزش خیاطی ثبت نام کردم و علاقه زیادی به خیاطی داشتم و همین باعث شد چند سال خیاطی کنم. تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم و سه سال راهنمایی را خواندم دیگر ادامه ندادم. بعد از چند سال گوش چپم عفونت کرد پیش دکتری که بیمارستان کامکار قم بود رفتم. دکتر گفت باید عمل کنی، عمل سختی داری و پنج ساعت طول میکشد. عملم با موفقیت انجام شد و دکتر گفت باید از سمعک استفاده کنی و اگر نکنی شنوایی گوش چپت از دست میدهی. مجبور شدم برای همیشه از سمعک استفاده کنم. تصمیم گرفتم یک بار دیگر به بیمارستان امیر علم بروم. نوبت گرفتیم رفتیم باورم نمیشد این همان بیمارستان هست که چند سال پیش آمده بودم. همه چیز تغییر کرده بود. حیاط بیمارستان که مثل یک پارک سرسبز و فضای زیبایی داشت همه را ساختمان سازی کرده بودند و بیمارستان دولتی شده بود. وارد ساختمان پزشکان شدیم، نوبت زدیم و ساعت شش بعد از ظهر وارد اتاق دکتر شدم. خانم دکتر جوانی بود که گفت میتوانی عمل کنی و پرده مصنوعی بگذاری، باید بعد از عمل هم سمعک هم استفاده کنی. نوبت زدم یک ماه دیگر بروم عمل کنم، رفتم پیش دکتری که قم عملم کرده بود در تهران هم مطب داشت. رفتم ببینم نظرش در مورد عملی که میخواهم بکنم چی هست! گفت من صلاح نمیدونم شما عمل کنید. ممکن است شنوایی گوش چپ از بین برود. منم حرف دکتر را قبول کردم و عمل نکردم و همهی امیدم به این سی تا سی و پنج در صد شنوایی بود. اگر این چند درصد شنوایی را از دست میدادم دیگر هیچ شنوایی نداشتم.
دوباره تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم و از دبیرستان شروع کردم و الان هم مشغول تحصیل هستم. خوشحالم با این همه مشکلاتی که داشتم به تحصیلاتم ادامه دادم. در همه مراحل من هیچ وقت امیدم را از دست نمیدادم به خدا توکل میکردم و ایمان داشتم که بهترینها را برای من مقدر میکند.
سعی کردم تا دست از تلاش بر ندارم و با وجود کم توانی، پشتکار و اعتماد به نفسم را از دست ندادم و خداوند را شاکرم. در خانواده هم پشتکار من مثالی است که برای جوانها و نوجوانهای میآورند تا از سختیها نترسند. چون اگر بخواهی میشود و برای من هم شد چون خواستم. (خواستن توانستن است)
زهرا قربانی