تلق و تولوق اتوبوس در جاده خاکی بیدارم کرد. حیرت آور بود! در بیابانی لم یزرع و بیپایان، که تنها موجودات زندهاش ما بودیم، چشم باز کردم. نمیدانم کی از اتوبان جدا شده بودیم و در جاده تاریخی سنگفرش میراندیم. گوشی را برای دیدن موقعیت مکانی باز کردم، اما آنتن نداشتیم. از همان لحظه، رسما از دنیای واقعی جدا شدیم و به جهانی از جنس کویر پا گذاشتیم. مقصد اول، ده کیلومتری ما بود و حدودا ۳۰ دقیقه دیگر میرسیدیم. اما اینجا، کویر بود؛ جایی که زمان واحد خودش را دارد. در نخستین چالهی جاده سنگفرش گیر کردیم. برای کمک پیاده شدیم و مبهوت منظره حیرت آور دریاچه نمک شدیم. تا چشم کار میکرد سفیدی بی انتها بود. با چند گونی کهنه، بیل و همراهی همسفران و راهنمایی استاد چاله اول را پر کردیم و راه افتادیم. تازه فهمیدم لنگه کفش در بیابان به چهکاری میآید! در فاصلهای کمتر از ۵۰۰ متر چاله بعدی در انتظارمان بود و همینطور روند جاده سازی با کمترین امکانات و بیشترین همت همراهان ادامه داشت. اینگونه بود که مسیر ۳۰ دقیقه ای را ۳ ساعته پیمودیم و به ایستگاه محیط بانی سنگفرش رسیدیم. استاد توضیح داد که در یکی از مناطق حساس پارک ملی کویر هستیم. منطقهای که امکان دیدن گور ایرانی زیاد است. خوشبختانه با ارتباطات استاد، شانس ورود به آن منطقه حساس را یافتیم. با همراهی محیط بان شاه حسینی از سه راهی سنگفرش به سمت زیستگاه گور ایرانی رفتیم. آقای شاهحسینی از شصت چشمهای که از سیاه کوه نشات میگرفت گفت و این رشتهکوه را برای بقای این بوم حیاتی میدانست.
مسافت در کویر بعد دیگری پیدا میکند. بعد از چند کیلومتر اولین دسته گورها در فاصلهای نزدیک رویت شدند. آنقدر نزدیک که لکه سیاه روی دست راستشان هم دیده میشد. نفس هامان حبس و چشمانمان از این اقبال گرد شد. بعد از آموزههای لازم که در سه کلمه صبر، سکوت و حرکت خلاصه میشد از اتوبوس پیاده شدیم و دقایق طولانی به تماشای گورها نشستیم. گویی آنها نیز در حال شمارش و پایش ما بودند. تصور اینکه حدود ۵۰ راس گور در ایران داریم و نیمی از آنها، اینجا در فاصله چند قدمی ما هستند حیرت انگیز بود.
در کویر زمان عمق دارد. در آن ۳۰ دقیقه به اندازه عمری از دیدن حیات وحش لذت بردیم. گورها در کمال امنیت و آرامش در زیستگاهشان ما را نگاه میکردند. امنیتی که مدیون تلاش های بیدریغ محیطبانان است. گویی مطمئن بودند که اینجا خانه آنهاست و ما به حکم مهمان بودن تابع قوانین میزبان هستیم. با چشمی که سیر نمیشد راهی پاسگاه شدیم. استاد از پروژه باغ تاغ یا باغِ تاغ برایمان گفت. پروژهای برای کاشت تاغ در کویر. تاغ درختیاست که با بادهای کویری انس و الفتی دیرینه دارد. تاغ و تاب تنها یک جناس در ظاهر و آوا نیستند بلکه لازمه زیستن و تابآوری در اقلیمی خشک هستند. اقلیمی که زیستن زحمتی دوچندان میخواهد و تاغ قرعه این کار را پذیرفته است. با همکاری تمامی همسفران حدود۱۰۰ راس تاغ را پس از آموزههای لازم در چالههایی که محیط بانان کنده بودند، کاشتیم. استاد میگفت که چای، بنزین آدم بیابان است و بعد از بنزینی که دوستان محیط بان و تیم اجرایی مهیا کردند خستگی از تنمان در رفت. در اینجا بود که چشممان به چکچک بیابانی و دم جنبانک ابلق روشن شد. نگاه آنها نیز نظیر گورها آرام و امن بود. پاسگاه محیط بانی سنگفرش به یاد محیط بان میلاد عباسزاده نامگذاری شده بود. محیط بانی که شهید تنهایی عالم محیط بانی است. بخشی از زندگی محیط بان که به چشم نمیآید و هیچ قانونگذاری درکی از تنها مردن در بیابان دور افتاده را ندارد. در مسیرمان با دیدن تعدادی جبیر شگفت زده شدیم. جبیر یا آهوی گرمسیری از تیره گاوسانان است که در مناطقی نظیر پارک ملی کویر و جزیره لاوان به کرات دیده میشود. استاد بعد از ۲۰ سال زندگی و گذر در مناطق حفاظت شده، با دیدن هر گونهای که بارها دیده بود با ذوق میایستاد، دوربین میکشید و برایمان عکسو فیلم میگرفت و همه را بیدریغ و متواضعانه در اختیارمان گذاشت. حوالی عصر و کمی پیش از ترک خورشید به کاروانسرای قصر بهرام رسیدیم. قصری بود به نام بهرام و به کام مسافران پرشمار راه ابریشم با پلانی متناسب با اقلیم کویر. کاروانسرایی که یکی از ۵۶ کاروانسرای ثبت جهانی ایران است. اسکان ما در اتاق شاه نشین با سقفی بلند بود. همگی در یک اتاق بودیم و این شکل اقامت نیازمند صبر، همراهی و روامداری بود. نهار مختصری خوردیم و پس از آشنا شدن با عمو مسلم متولی قصر بهرام عازم حرمسرایی در پشت کاروانسرا شدیم. استاد از صبر، سکوت و حرکت گفت و معتقد بود تا سکوت نباشد شنیدن ناشنیدنیها میسر نمیشود و همینجا بود که صدای باقرقره را شنیدیم. از میان علفهای هرز گذشتیم. در گذشته آب مورد نیاز کاروانسرا بوسیله کانالی از جنس سنگ سفید، دامنه سیاه کوه را به قصر بهرام وصل میکرد. خوشبختانه هنوز هم بقایای آبراهه سفید رنگ دیده میشد. پس از تماشای حیرت انگیز غروب در فراسوی خرابههای حرمسرایی که آب انبار هم داشت راهی کاروانسرا شدیم. در راه بازگشت استاد برایمان از قیچ، درمنه، افدرا و کاروان کش گفت. قیچ با شاخههای منشعب و مینیمال در انتظار نمی باران بود تا سبز شود و رنگ خاکی بیابان را نو کند. درمنه با بوی منحصر به فردش رایحه خاص بیابان را پخش میکرد و بیابان کش با شاخههای متراکم و درهم، زیستگاهی امن برای جانوران کویری بود تا از گزند تابش خورشید کویر در امان بمانند. در راه بازگشت به کاروانسرا دیگر نه از میان علفهای هرز که گویی در میان جنگلی از گیاهان بیابانی بودیم. گیاهان غنی که زیستن در تار و پود آنها جاری بود. مقدمات شام محلی را مسلم بهمراه محیط بان دیگری که امید نام داشت، دیده بود. ته چین گرمساری! بلافاصله هیزمهایی را که از شهر آورده بودیم در آتشدان وسط حیاط ریختیم و با گرمای آتش سرمای خوش اواخر زمستان کویر را از وجودمان گرفتیم. دوست محیط بان برایمان از تجهیزات حیاتی کارش در بیابان گفت. از شیفتهای کاری که در سکوت و تنهایی برای حفظ حیات وحش میگذشت. این تنهایی و پایش مداوم از چشمان آنها چشمی چون عقاب ساخته بود که بدون دوربین کشیدن آنهم در حرکت، میتوانستند هر جنبهای اعم از شکارچی و حیوان را تشخیص دهند. نور ماه، چراغ جمعمان بود و گرمای آتش دلچسب. پس از صرف شام همگی کیسهخوابها را پهن کردیم و شب را به بامداد گره زدیم. ساعت ۳.۴۵ برپایی و ۵.۱۰ حرکتمان بود. دیدن منظره فانوسهای نفتی در زیر طاق هر اتاق کاروانسرا بهترین تصویر این سفر بود. گویی مادری پیش از فرزندانش بیدار شده و راه را برای آنها روشن کرده است. صرف صبحانه با همکاری تیم اجرایی انجام شد. کمی پیش از طلوع با تاکید استاد بر صبر،سکوت و حرکت برای تجربه یک شیفت کاری محیط بانی عازم منطقه مرکزی پارک ملی کویر شدیم. پس از یک کیلومتر به کاروانسرای عین الرشید رسیدیم. کاروانسرایی که قسمت پشتیاش مخروبه بود و از سرگینهای تازه موجود در قسمت جلویی کاروانسرا میشد کاربریش را به عنوان طویله برای گور دید.
کوههایی با رنگهای متنوع اعم از سبز و قرمز از پس یکدیگر دیده میشدند و این تنوع رنگ گواه عناصر ارزشمندی در دل این کویر بود. گویی این بخش سفر درس زمینشناسی بود. یافتن فسیل دوکفهای در این منطقه ردی از گذشتهای فراتر از جاده ابریشم به ما میداد. پس از درنگی کوتاه راهی آبشخور حیات وحش شدیم. در راه کومهای دیدیم که پس از سالها حضور در طبیعت به جز همیشگی و آشنای آن تبدیل شده بود. ملجایی برای شیفتگان عکاسی حیات وحش و فعالان محیط زیست که بتوانند در آنجا اتراق کنند و به کشف و شکار لحظههای ناب بپردازند. پس از کومه به سه آبشخور رسیدیم. آبشخوری که میزبان چشمههای خطی و قطرهای کویر بود. محیط بان برایمان از فرآیند تمیز کردن آبشخورها و هدف اینکار گفت و با در دسترس ترین ابزار که سنگ بود مشغول لجنروبی آبشخور شدیم تا ظرف درخوری برای نوشیدن جانوران این اقلیم باشد. گشت امروز ما بدون دیدن هیچ چهارپایی اما با دیدن جهانی از زیبایی به پایان رسید و راهی کاروانسرا شدیم.










