ویرگول
ورودثبت نام
زهرا
زهرا
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

یکم حرف

راسته که میگن دروغ دروغ میاره و بعد از یه جایی به بعد دیگه نمیشه جمعش کرد. اوضاع از یه جایی به بعد اونقدر بد میشه که تلاش هات برای بهتر شدن موثوع به بدتر شدن اوضاع منتهی میشه. به احتمال زیاد در این شرایط باید از صفر شروع کرد. حالا هر چیزی. یه رابطه رو یا یه کارو. به هر حال باید همه چیز صفر مطلق بشه برای مجدد استارت زدن. خوبیه زمین خوردن اینه که خب دیگه باید وایسی سر پات. یه درس میگیری زانو هاتو مجدد صاف میکنی و راهتو میری.

به هر حال هر چقدرم اوضاع به هم ریخته باشه این فشار نیوردن به خودت کارسازه. ترجیحا باور به خود جوابگوست اما یه جاهایی توهم ترسیدن اوضاع رو بد خراب میکنه. شب های زیادی با دروغ به راحتی صبح میشن. ولی ایا اون خواب ارزش یه بدبختی پشت بندشو داشت؟

غالبا ما ادم ها تو رودروایسی های زیادی گیر میکنیم. اغلب به ضررمون تموم میشن ولی ایا خداوند در بدو تولد انسان به اون قابلیت ذهنخوانی رو داده که ما سعی میکنیم از روی فکرامون فکرای دیگرانو بخونیم؟ اصولا روابط از جایی میپاشن که یک نفر مدام در خودش بریزه و چیزی نگه و یا دروغ بگه. رابطه ای رو ندیدم که بر پایه دروغ استوار باشه. ما چه بلایی سر شرایط اطراف میاریم. غالبا اشتباهاتمون رو خودمون انجام میدیم. مثل اوضاع من. دروغ هیچوقت جایز نبود برای من. گاها حس میکنم اگه ما دروغ میگیم از سر نااگاهیمونه. نا اگاهی هایی که پیگیری نمیشن و ما منتظریم تا مردم درها رو برامون باز کنن قافل از اینکه هیچکس اون پشت نیست که بخواد درو برات باز کنه. در های زندگی انسان ها موقعی باز میشن که با مشت های زخمی و خونی در اثر ضربات به اونها بکوبه. اکثر اوقات اشک ریختن و ناراحتی لازمه ادامه دادنه. اگه تا یه جایی راه اشتباه بود اما همیشه راه جبران هم بود.

ما زیادی به دیگران تکیه میکنیم غالب اوقات. مردم در زندگی ما میان تا یه سری چیزا که لازمه زندگی ما هستنو نشون بدن و برن. نه بمونن و دست مارو بگیرن. اصولا ادم های اطرافم بهم میگن که باید گرگ باشم. من فکر میکردم منظورشون همون شارلاتان بودنه و من ازش دوری میکردم. ولی الان احساس میکنم شاید از همون اول منطورشون نداشتن رودروایسی با هیچکسه و من زیاد تو رودروایسی گیر کردم.

من این رو میدونم که نمیشه غیب دونی کرد. نمیشه تله پاتی هم برقرار کرد. یکسری ادمیم با محدودیت ها. من احساس میکنم نمیشه واقعا به کسی بابت چیزی فشار وارد کرد. عموما همه به فکر خودشونن نه به فکر کمک کردن به بقیه. اوضاع و شرایط میتونه بهتر هم بشه وقتی که به این نتیجه برسیم که ما قرار نیست ذهن شخصی رو بخونیم و به جاش تصمیم بگیریم و به جاش راجب خودمون فکر کنیم. من به این باور رسیدم که سعی کنم تحت هیچ شرایطی نقش قربانی رو بازی نکنم. حس اینکه قربانی هستی شاید یه دلیل موجهه برای نرسیدن تو به اهدافت باشه و تو بتونی با اون به اطرافیانت ثابت کنی که دلیل موفق نشدن تو اینه. ولی در واقع تو از درون نابود میشی. به این صورت که اوکی من تموم تلاشمو نکردم و الان مقصر فرد دیگریست درصورتی که هیچوقت اینطوری نبوده.

اوضاع رو باید درست کرد. حالا با یه گره باز کردن ساده یا با چنگ و دندون اما تا وقتی شرایط همون شرایط قبلیمه امیدی به بهبود چیزی نخواهیم داشت. گاها باید وارد توهم ترس هامون بشیم. این لازمه ادامه دادنه. بررسی های جامع و کاملمون میتونه کمک کننده باشه. من این رو متوجه شدم که برای اینکه شرایط رو بهتر کنی باید اول از موضعی که درونش قرار داری کناره گیری کنی و به جای دیگه ای سفر کنی. چون تا وقتی مثل یک درخت بی حرکت جایی وایسادی نمیتونی تقاضای اوضاع بهتری رو داشته باشی.عموما برای بهتر کردن شرایط باید خودمون رو در بدترین شرایط قرار بدیم و این یکم عجیب اما حقیقیه. نمیشه انتظار اوضاع بهتری رو داشت وقتی شرایط رو تغییر نمیدی و به حال سکون وایسادی.

افکار بقیه به خودشون مربوطه. حواسم هست که زیادی درمورد افکار مردم راجب خودم دچار وسواس های شدید میشم. و هیچوقت عادت به بهترین بودن نداشتم. به اینکه یک نفر راجبم بد حرف بزنه و بد فکر کنه اما من نمیدونستم مسئول تفکرات دیگران نبودم. نمیدونستم نمیتونم از طریق لحن دیگران نظرشونو راجب شرایط حال حاضر بدونم و فقط به این فکر میکردم که شاید بشه یه جورایی فهمید و یا من انقدری باهوشم که میفهمم. مسئله این بود که هرچقدرم باهوش باشی یه سری چیزا از کنترل خارجه. ما ادمیم. یه سری چیزا که مربوط به خودمونه رو میتونیم کنترل کنیم اما غالب ماجراهارو نمیشه.نهایت تلاشمون میتونه این باشه که اوضاع خودمونو درست کنیم. به قول دیالوگ مری و مکس تو یه کرم زیبایی نیستی کل بشه روی ترک های دنیا کشید و من احساس میکنم زیادی نقش یک کرم زیبایی رو بازی کردم. مردم در واقع حتی نزدیک ترین افراد به من حتی هیچ احساس خاصی راجب شرایط نداشتن و من قافل از این ماجرا بودم که من به خاطر افکار دیگرانی که حتی وجود ندارن مدام زندگی خودم رو به سمت جهنم هل میدادم‌.

اینارو نوشتم تا امروزمو جمع بندی کنم. میدونم روز های بهتری رو در پیش دارم و منتظر خواهم ماند.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید