کوشش فرهنگی زامیاد
کوشش فرهنگی زامیاد
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

در ستایش بیکاریِ راسل 98.11.05

اردوان بیات؛

برتراند راسل:

«اگر بیشینه‌ی مردم در هر کشور متمدنی می‌خواستند، می‌توانستیم طی 20 سال، همه‌ی این فقرِ رقت‌آور، نیمِ بیماری‌های این جهان، همه‌ی بردگیِ اقتصادی را که نُه‌دهمِ جمعیت ما را دربند کرده‌است، براندازیم؛ می‌توانستیم این جهان را آکنده از زیبایی و شادی کنیم و حکومتِ صلحِ جهانی را فراهم آوریم»


پس از سال‌ها یکی دو هفته‌پیش جستار «در ستایش فراغت» را از برتراند راسل خواندم، آن هم در درمانگاه! افسوس که همان چهار، پنج سال پیش که جستارخوانی را آغاز کرده‌بودم این نوشته‌ی کوتاه ولی اندیشمندانه را یک گوشه‌ی سیستم انداخته و نخوانده‌بودم.


راسل یک اشراف‌زاده‌ی انگلیسی بود که در کودکی پدرمادرش را از دست داد و نزد مادربزرگ مذهبی‌اش بزرگ شد. نخست به ریاضی و سپس به منطق و فلسفه روی‌آورد. از این‌رو خواندن دیدگاهش درباره‌ی بیکاری بسیار ژرف است، چرا که خود او چندین سال در فرهنگ اشرافی‌گری زیسته‌است. او بر این باور است که همه‌ی ستایش‌هایی که از کار زیاد و همچنین نکوهش‌هایی که از کار کم در تاریخ انسان بر فرهنگ ما (فرهنگ جهان) فرمان رانده، چیزی جز فریب پادشاهان، زمین‌داران و اشراف نبوده است. فرهنگی که می‌گوید اهریمن همواره برای دست‌های بیکار، کاری ناجور، دست‌وپا می‌کند! [1] توانگران خودشان تقریبا در بیکاری به‌سر بُرده و از کار فرودستان، سود و لذت می‌بردند. سپس همه‌چیز به فرزندانشان می‌رسید بدون هیچ‌گونه کار ارزشمندی که کرده‌باشند. به‌راستی این خون رنگین چیست؟ آیا آنها در این بیکاری و دارایی شایسته‌تر از دیگران بودند و هستند؟


در حقیقت توانگران با کار کشیدن از فرودستان، شیره‌ی جان آنها را می‌کشند و برون‌داد(=خروجی) آن کارها، چندان هم به کار جهان نمی‌آید. این کالاها تنها نیازی دروغین در جامعه می‌سازند که باید فلان‌چیز را داشته باشی تا زندگی‌ات بهتر شود یا حس بهتری به زندگی داشته‌باشی (فرهنگ مصرف‌گرایی)؛ یا بدتر از آن، کالاهایی‌ست که برای مرگ و بیماری ساخته شده‌اند و به جای دفاع گاهی به کشته شدن بسیاری از بی‌گناهان هم می‌انجامند.


راسل بر این باور است که با همه‌ی پیشرفت‌های فناوری، خردمندانه نیست که کارگران همچنان به همان میزان و روند گذشته کار کنند. می‌گوید که هر کس در شبانه‌روز باید 4 ساعت کار کند[2] تا زمانی بیشتر برای اندیشیدن به زندگی، یادگیری، پرورش فرزندان، کنشگری اجتماعی-سیاسی، سرگرمی‌های خوب و . . . داشته‌باشند تا از خمودگی و افسردگی و شاید ازخودبیگانگی رهایی یابند. نمی‌دانم، ولی شاید این‌گونه بتوان به جامعه‌ای آرمانی و سرزنده نزدیک شد.


از سوی دیگر بیشینه‌ی پیشرفت‌های فناوری و دانش، تنها با کارهای سخت و توانفرسا رخ نداده است. دانشمندان، فن‌آوران، نویسندگان، هنرمندان و حتا سیاستمداران کارشان را دوست دارند و کارشان به‌گونه‌ای نیست که حتما با بیل‌زدن پیوسته یا جابجا کردن چیزهای سنگین، همراه باشد. نمی‌گویم که کارشان دشوار نیست ولی لذتی در آن نهفته است. کار آنها فرآورده‌ی همان فراغتی است که به اندیشه و کاوش پیوند خورده‌است[3] و در همان راه است که به دانش، فن، نوشته، هنر و نظریه‌ای سیاسی دست می‌یابند که در بهترین حالت می‌تواند به انسان‌ها کمک کند.


تاکنون چند نفر از کودکانی که از آنها پرسیده‌شده است «می‌خواهید چه‌کاره شوید؟» در پاسخ کارگر ساختمانی، یا راننده تاکسی، یا کارهای دیگری به جز پزشک، مهندس، خلبان و ... را به‌زبان آورده‌اند؟ اگر از یک کارگر بپرسیم که «آیا کارت را دوست داری؟»، چند درصد احتمال دارد که عاشق کارش باشد؟ یا خواستار این باشد که هر چه زودتر آفتاب سربزند و با انگیزه‌ای شگرف یک روز دیگر سرکار برود؟ اگر نگوییم صفر، باید بگوییم تقریبا صفر!


همه‌ی مردم کار می‌کنند که فرصت بیشتری برای زندگی و تجربه‌ی خوشی‌ها داشته باشند ولی در جهان ما، گروهی کار می‌کنند و فروتر می‌روند (کارگران)، گروهی کار نمی‌کنند و هر روز فراتر می‌روند (سرمایه‌داران) و گروهی کار پیدا نمی‌کنند و زیر دست‌وپا له می‌شوند(بیکاران)، در این میان سرمایه‌دارانی هم هستند که دغدغه‌ی کارگران را داشته‌باشند. در چنین وضعیتی اگر ساعت کاری کارگران از 8 ساعت به 4 ساعت کاهش یابد، دو برابر از فرودستان می‌توانند کار کنند چون کسی که کار نمی‌کند زمان بیکاری دارد ولی پولی برای فراغت ندارد و کسی که زیاد کار می‌کند، پول دارد ولی زمانی برای فراغت ندارد. و این طنز تلخی ست.


اینکه هر کس کار سختِ یدی انجام می‌دهد لزوما ارزش بیشتری به جهان می‌افزاید، سخنی احساسی و مردم‌فریبانه است. سخنی ست برای کار کشیدن از فرودستانی که قرار است شبانه‌روز کاری کم‌مزد، زمان‌بر و دشوار انجام دهند تا سیاستمداری، رُبانی را قیچی کند و خودش را پشتیبان مردم بنامد.


راسل می‌داند که این ایده در چنین دورانی(1935) و حتا شاید صد سال پس از آن هم، پیاده‌ناشدنی و چه‌بسا خنده‌دار باشد. او می‌داند که کارفرمایان زمانه برای چنین جستاری او را نفرین خواهند کرد ولی کار اندیشمندان همین است که پرسش‌آفرینی کنند و به هر حال دیگران را به اندیشه بیاندازند تا دیدگاه‌های آنها را گسترش دهند و سبک زندگی‌ها را به‌سوی بهتر شدن نزدیک کنند. اگر کارگران جهان همه به یک اندازه کار کنند، دیگر میزان دستمزد چندان اهمیتی ندارد، گرچه در آن چهار ساعت دیگر که به بیکاری‌شان افزوده می‌شود، می‌توانند با کارهای نوآورانه و خلاقانه‌ی خود –که دلخواهشان هم هست- باز هم درآمدی داشته‌باشند.


سخنان دیگری هم در این جستار آمده، مانند مفهوم کار، مال‌اندوزی نکردن و . . . ولی من دیدگاه خودم را درباره‌ی آنها نوشته‌ام و اصل گفته‌ها را که دیگر به آنها نپرداختم می‌توانید خودتان بخوانید (9 صفحه مفید)!


فراموش نکنید که پیشرفت انسان همواره در گروی فراغت گروهی خردمند بوده است، چراکه بیشتر اندیشمندان و دانشمندانی که تاریخ وامدار دیدگاه‌ها و نوآوری‌هایشان است، هرگز غم نان و سایه‌بان نداشته و یا آن را آرمانِ خود ندانسته‌بودند.

به چند نمونه‌ی کوتاه بسنده می‌کنم:

  • سقراط: هرگز در بند مال دنیا نبود و شاید یکی از نخستین بیکاران نامدار باشد
  • افلاطون: آکادمی‌اش را داشت و از آن درآمدزایی می‌کرد و شاگرد پرورش می‌داد
  • ارسطو: پدرش پزشک بود و خودش به جانورشناسی و رده‌بندی جانداران روی‌آورد
  • نیکولاس کوپرنیک: کشیش، ریاضی‌دان و ستاره‌شناسی که نظریه‌ی خورشیدمرکزی را پیش‌کشید.
  • باروخ اسپینوزا: یک از همه‌جا رانده‌شده، او مالِ پدری‌اش را به خواهرش بخشید، درخواست‌های استادی در دانشگاه‌های بزرگ زمان را رد کرد و با ساخت عدسی و ذره‌بین اجاره‌ی خانه‌اش را می‌داد، او یکی از مهمترین فیلسوفان سده‌ی هفدهم است
  • چارلز داروین: اشرف‌زاده‌ای که همچون ارسطو شیفته‌ی رده‌بندی جانوران بود و نظریه‌ی فرگشت (یا به نادرست: تکامل) را که پیش از او دانشمندان دیگری مانند لامارک در پی اثباتش بودند، با نظریه‌ی گزینش طبیعی توضیح داد.
  • گریگور مندل: کشیشی که شیفته‌ی کشاورزی بود و به وراثت در جانداران پی‌برد و بعدها ژنتیک از دیدگاه او بنیاد گرفت.


در کشور خودمان هم کم نبودند این بزرگان که تنها به کارشان که پیشرفت اندیشه و دانش بود می‌پرداختند: زکریای رازی، فارابی، صوفی رازی، فردوسی، ابوریحان بیرونی، خیام، ابن سینا، خواجه‌نصیر، عبدالقادر مراغه‌ای، جمشید کاشانی، کمال‌الدین بهزاد و سرایندگان و هنرمندان و فن‌آوران بسیاری که یا بچه‌پولدار بودند یا در دربار شاهان و یا دربند مال دنیا نبودند.


تصور کنید اگر تنها 1% کارگران امروز جهان، غم نان نداشتند، چه اندیشه‌های بیشتری به جهان ارزانی می‌داشتند و چقدر به فهم و شعور جامعه می‌افزودند.

و شاید اگر مارکس و راسل هم‌دوره بودند و در این باره با هم به گفتگو می‌نشستند، به فرجام خوبی می‌رسیدند، نمی‌دانم!



پی‌نوشت‌ها:

[1] برگردان به سبک خودم! / یکی از سخنانی که در بیشینه‌ی فرهنگ‌ها و ادیان به‌گونه‌ای گفته شده است

[2] می‌توان «هر روز چهار ساعت» را با «دو روز هشت ساعت» یا هفته‌ای 28 ساعت (با جمعه) یا چنین چیزی جابجا کرد!

[3] کاری که راسل آن را 4 ساعت در روز برای هر کس پیش‌بینی کرده، همان کار یدی است و کارهای اندیشیدنی و آسیب‌شناسانه را به آن معنا، کار ندانسته چون او چنین فرصتی را برای کارگران و رنجبران فراهم نمی‌بیند تا زمانی برای اندیشیدن به چیزی جز نوکِ هِرَمِ مَزلو (نیازهای اولیه) به آن بپردازند.

[4] این تصویر، نخستین تصویری ست که اشتباه نکنم سال 90، با آن برتراند راسل را شناختم و نگاه راسل را به زندگی شوخ‌طبعانه حدس زدم . . . عکسی که همیشه دوستش خواهم داشت.

در ستایش فراغتکاربرتراند راسلکارل مارکساردوان بیات
نوشته‌های بلند و نیمه‌بلند در اینجا قرار می‌گیرد | قطره دریاست، اگر با دریاست <> وَر نه او قطره و دریا، دریاست | فخرالدین مزارعی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید