آنچنان از واقعیات دم دستی دور شده و به انتزاعیات میپردازند که پر واضح است شیک بودن حرفهای روشنفکرانه را به حل واقعی مسائل ترجیه میدهند. اما واقعیت این است که مسائل روشن و پیش پا افتاده، خیلی هم پیش پا افتاده نبوده و گذرگاه خوبی برای به نتیجه رساندن مسائل ما هستند. انقلابهای تاریخ را ببنید.
انقلاب نمود بارز بینظمی است؛ اما نه بینظمی بیهدف. اصولا این بینظمی برای نفی کلی نظم گذشته و اثبات اجمالی نظم جدید بوده و اصولا حکومتها، نظمهای سیاسی برآمده از خواست مردم را برپا میکنند و البته که مفهوم پربسامدی به نام «قانون»، متضمن حفظ و ثبات این نظم است که جز در سایه آن نمیشود به پیشرفت و کار مدون پرداخت.
اگر این صورتبندی کلی را بپذیریم، آنگاه به یک دوگانه مهم میرسیم که به نوعی محل بحث تمام اندیشمندان سیاسی معاصر و قدیم است: دوگانه ی دولت-ملت (Nation-State). یکی از جهات این صورتبندی دوگانه این است که در سپهر اندیشه سیاسی، ویژگی مهم هر ملت - یا به لسان دینی ما عرف – سیالیت و ویژگی مهم حکومتها، جمود و اینرسی برآمده از نسبتهای حقوقی حکمرانی میباشد. نظم بارزترین هدف هر حکومت برای تدوین پیشرفت است و لذا ذات حکومتها، مقاومت در برابر تغییر است.
انقلاب نقطهای است که ارادههای اجتماعی مردم، از حداقل مشارکت اجتماعی که - به بیان توماس هابز، اندیشمند بزرگ فلسفه سیاست غرب، شامل توافق بر ندریدن یکدیگر است - حرکت کرده و به نقطه والایی از مشارکت میرسند و آنگاه نظم جدیدی در قالب حکومت آینده خواهند ساخت. اما سیالیت ذاتی عرف و جمود ذاتی حاکم بر حکومتها باعث دوری روزبهروز این دوگانه از هم و در نهایت فروپاشی نظم حاکم خواهد شد. طبعا برای جلوگیری از چنین اتفاقی حاکمیتها ناچار به برآورد ساختارهایی برای تامین نظر عمومی در ساختار حکومت هستند و این یعنی انتخابات و پارلمان و دموکراسی!
برگردیم به ایران؛ جایی که در جمهوری اسلامی علاوه بر این دوگانه، مساله مهم دیگری نیز به نام «فقه» داریم. سهگانه چالش برانگیز ما فقه، قانون و مردم هستند که طبعا انطباق این سه، مهمترین مسالهی جمهوری اسلامی است. داستان سیاست در جمهوری اسلامی آنجایی با نظامهای سکولار غربی متمایز میشود که همین عنصر سوم فقه، پای به میدان میگذارد. فقیه، مهمترین تراز تعادل این سه عنصر حیات سیاسی ما میشود. شاید ریشه مفهوم ولایت مطلقه فقیه هم همین باشد. ولایت مطلقه فقیه یعنی عامل بزرگ ایستادگی در برابر تعصبهای حقوقی و حتی شرعی دربرابر خواست امت! و همینطور هادی و راهنما و فرهنگسازی بزرگ میان ملت، برای تامین لوازم نظم سیاسی برآمده از قانون و نیز انطباق دهنده قانون مدرن و فقه مذهبی. میتوان پا را از این هم فراتر گذاشت؛ میتوان گفت اصل معنای حدیث شریف «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلى خَمْسٍ...» همین است.
این است ولایت. ولایت مکانیسم مهمی است که انسدادهای بزرگ تاریخ سیاست را میگشاید. آنها که این فهم عمیق از مساله ولایت را ندارند آنچنان تحلیلهای دور از واقعیتی ارائه میدهند که حیرت در بردارد. واقعیت یعنی آن چیزی که هست و میتواند باشد. چه کسی گفته حکومت دینی ماشین اجرای نعلبهنعل شریعت در جامعه است؟! سیاست یعنی مدیریت کل. آنها که سالهای سال در این مملکت پشت نام ولی فقیه پنهان شده و با هزاران کار خودسر به نفی این حاکمیت کل پرداخته و به هزاران حصار، حکومت دینی را از مردم دور نگه داشتهاند، امروز باید پاسخگوی هر نزاعی باشند که روند حرکت تمدنسازانهی مارا متوقف یا منحرف میسازد.
ولی فقیه نه تنها حاکمی وابسته به ساختار بروکراتیک حکومتی نیست؛ بلکه تامین کنندهی خواست عمومی از چهارچوب حقوقی حاکم نیز هست. ولی فقیه کسی است که برابر مادامالعمر شدن ریاست جمهوری - که نمود عیان تصلب حکمرانی است - میایستد و درعین حال، بر تربیت دینی و قانونی مردم هم نظارت میکند. ولی فقیه صرفا سیاستمدار نیست؛ بلکه دانشمندی انقلابی است!
یک روز جایگاه ولی فقیه را به دعواهای مرجعیت تقلیل میدهند و میخواهند سر به تن مراجع دینی نباشد. یک روز "حضرت آقا"گویان، زنان را از هر نوع حضور اجتماعی منع میکنند و روز دیگر با عنوان دفاع از مقام معظم رهبری، هر فرصت گفت و گویی را به حاشیه میرانند. ملت هم به حکم عقلشان عمل میکنند؛ ولایت فقیه را همانی که هست معرفی کنید. این انحصارطلبیها و تنگنظریها هیچ نسبتی با ولایت فقیه ندارند.