زری(با یک گل آفتابگردان)
زری(با یک گل آفتابگردان)
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نور جان داده...

از دست رفته. نه در دور دست ها که در همین خانه. آخرین رقص هایش را کرد. تلاش کرد. با آخرین تللو هایش. اما در آخر جان داد. کمی دود و بعد تاریکی محض. تاریک ترین سیاهچاله جهان اینجاست. درست در جایی که نور امید جان داد. چشم ها به ظلمت عادت کرده. می‌بیند. همه چیز را. حتی چیزهایی که در نور نمی‌دید. تا ابد تاریکی است. چه باید کرد؟ کسی کبریت دارد؟ هوا برای سوختن نیست. برای نفس کشیدن. ذره ای در اعماق وجودمان تکان می‌خورد. در تاریکی غوطه می‌خورد. ظلمت می‌شود هوا. ظلمت می‌شود جرقه. از درون قلب هایمان نور ساطع می‌شود. هوا سرد است. اما مسیر روشن. تسلیم می‌شود؛ ظلمت زانو می‌زند. می‌داند چشم‌ها با گلوله کور می‌شوند، گوش‌ها سوت می‌کشند، دست ها می لرزند، قلب ها سوراخ می‌شوند و آدم ها می‌میرند؛ اما در نهایت در درون آن قلب سوراخ و چشم کور برق ایمانی هست که ضد گلوله است.

کوری دقیقا همین است، زندگی در دنیایی که فاقد امید است.
کوری



نورایمانظلمتتاریکی
فقط می ترسم که فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید