برمیگردم به روز اول، از دیزی کش ررفتیم چغالوند، و اماده شدیم بریم تپه گچی . عرض کنم، اگه دقت کنید زیاد وارد عقاید دینی یا ملی نشدم، که با احساسات در مورد جنک و دفاع از وطن، چیزی بگم یقینا در وجود ش عشقی هست که سلاح به دست گرفته و جانش رو فدا میکنه، باور درونیش و دینیش برای خاکی که فداییش میشه. جای شک نمیزاره . بر میکردم، به خاطره، دم غروب بود، رفتیم سمت تپه کچی ها، بعد از چغالوند، بین ان با، تپه کچی ها قسمتی بود، 100 متر کاملا تو دید تک تیر اندازشون بود. برای همین شبا تردد میکردیم . این صد متر منو یاد محمد مینداخت، همانجا تیر خورد تو پاش، ولی دو طرفش مین گذاری شده بود. ساعت اول حمله بودـ. همانجا به خاطر خونریزی شهید شد. خوب، مین گذاری ها هم پاکسازی نشده بود که بیارنش، اون قسمت هر وقت رد میشدم بلند فریاد میزدم محمد سلام .... حضورشو حس میکردم، جسدش ده متر انور تر بود. توی روز معلوم بود. موقع مهتاب هم میشد دیدش. طاق باز رو به اسمان، یکی دوتا دیگه از بچه ها بودن تک تیر اندازه زده بود.... جسد عراقی ها هم بود یه بار برای شناسایی و تله نارنجک گذاری رفتم جلو، نزدیکای شیاکوه فکر کنم، نزدیک هشت نفر میشدن، عراقی بودن معلوم بود اسیر بودن، دستاشون بسته بود. نتونسته بودن تخلیه شون کنند، تو پاتک های خودشون زیر باران خمپاره کشته شده بودن. دایره وار نشسته بودن توی یه گودال، بچه های خودمون نتونسته بودن برگردن، چه برسه اونا، رو بیارن عقب، دور هم مثل این بود جلسه گرفتن یه دوربین میخواست، فقط.چند روز اول تعداد پاتک هاشون زیاد بود. کاملا در دیدشون بود یم. فاصله کم صدای همدیگه رو میشنیدیم. شب ا ول که تپه، نگهبانی دادم یادم نمیره.. سنگر. پدافندی نداشتیم جایی که من بودم، یه شیاری بود که هم تپه 3 دید داشت هم من، دید تپه سه بیشتر بود. پایین تپه یه سه راه بود اگه میتونستن از اتش تپه 3 رها بشن، توی اتش من قرار میگرفتن، از یه جا به بعد نمیتوننستن حمایت کنند تمام اون روزها یه بار تونستن اونم سه ای چهار نفرشون.. مثل اینکه مست بودن، میامدن بالا و کل میکشیدن. بل تیربار. مرگشون رو، جشن گرفتم براشون، وقتی رد میشدن از تپه سه حمایت خمپاره شصت شون رو داشتیم که احتمال زدن خودمون هم بود.. از دیگاه ما فقط میتونستیم به سمت شیار دراز کش رو خاک موضع بگیریم، چون زمین گچی خاک کم داشت بجز اون یه جعبه یا دوتا گونی رو هم میزاشتیم کار تمام بود. گفتم ما روبروی انها بودیم میدیدن چیزی جابجا میشد.. فاتحه، هو، فقط تنها شجاعتی که بخرج دادم تو ی روز رفتم سمت تپه 5. ببینم دیدشون چقدره فکر کردم ظهر وقت خوبیه نهار میخورن طلپ میکنند، قطب نما بردم دیدم کل تپه مثل کف دستشونه، ریسک کردم که دیدم. فقط دو تا گونی رو هم بزارم نبینن، یه پلیت نیم گرد کوچک پشت ان میشد. و قسمت تپه سه که زاویه پیدا میکرد روبروی همون شیار سه تا گونی بزارم که گونی نداشتیم جعبه مهمات چیدم. بهر صورت شد دوتا گونی که ترکش و گلوله خیلی کم بتونه از ما محافظت کنه، یه تیر بار ژ3 بود روبروی شیار گذاشتم دراز میکشیدیم، خوب بود. توی روز که رفتم جلوی سنگر عراقی ها یه شهید از نیروهای خودی دیدم. خیلی فکرم رو مشغول کرد سنگر های تپه چهار درش رو به شمالب بود.. ی؟ عنی دید کامل تو سنگر ما سنگرهایی که در ان رو به شرق بود انتخاب میکردیم.. ان سنگر که بودیم یه ردیف گونی داخل میچیدیم ترکش نخوریم کلا 6 نفر بصورت چمباتمه چسبیده بهم، زانو تو بقل همان طور میخوردیم و میخوابیدیم بیرون میرفتیم بهشت بود. بی ادبی نباشه فقط زمان ادرار روبروی در وقتی کارمون رو میکردیم صدای خندشون میامد با دوربین دار ادرار ما رو میزدن. کم کم عادی شده بود. ما مسخرشون میکردیم هورا میکشیدیم . بساطی بود خدایی😂 اب فقط برای خوردن همه شپیشی بوی گند وای خدا.... ان شهید که دیدم، تصمیم گرفتیم غسلش کنیم و توی همون سنگری که درش رو به عراقی هاست بزاریم، و لای پتو که زیاد بود بپیچیم، سرتون درد نیارم این کارو با یکی از بچه ها انجام دادیم که باعث زخمی شدن من شد. ولی انجام دادیم. از ناحیه سر موقع برگشتن تویک سنگر رو باز پناه گرفتم، خوب میدیدن منو، زمان گرد و خاک بلند میشد یم... خمپاره به دیواره برخورد کرد یه جعبه توش خاک بود افتاد رو سرم فرقم باز شده بود.. بهر صورت یکی دیگه بچه ها هوا گرگ و میش شد اومد منو برد . همون شب رفتم نگهبانی سنگره که چه عرض کنم دوتا گونی ها رو بچینم اینکار رو کردم. فردا شب همون اتفاق که این همه براش سینه زدم میرسه... پس تا فردا.... برم سرم رو بخیه بزنم یه دوش هم بگیرم خاکی شدم 😂🌹🤣🙏🏼
واق