ویرگول
ورودثبت نام
ژولیده خسته.  ..  ..  .
ژولیده خسته. .. .. .شبی از شبها تو به من گفتی شب باش. من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم ماند شب شب گشتم به امید روزی که شیستان شب من باشی. . ژولیده خسته؟
ژولیده خسته.  ..  ..  .
ژولیده خسته. .. .. .
خواندن ۲ دقیقه·۸ روز پیش

گیلان غرب سال60...یک

پستی در ویگول خواندم گوشه ای از جنگ رو تصویر کرده بود چند روزی تو فکر بودم و یاد جنگ...

خاطرات زیادی از جنگ عراق دارم تلخ و شیرین شیرین به این جهت چون خاطره شده گذر زمان تلخ ترین گذر عمر را ملس میکنه فکر کنم همه تجربه کردین..

میخوام خاطرهایی رو تصویر کنم که در همان زمان برای من تجربه ان هم تلخ و هم بینهایت عصبانیم کرده بود ...

ولی وقتی بهش فکر میکنم خنده کمترینه... غش میکنم این خاطره را برای چند نفری تعریف کردم نمیدونم چرا گریه میکردن وقتی حالشون جا میامد.....

فقط میگفتن مورردم...؟ تازه میفهمیدم دارن میخندن.. از این نوع خاطره رو فکر نمیکنم برای کسی اتفاق افتاده باشه کمتر میشه...

برای شما میگم شاید شما هم بخند ین. بقینا خنده شما باعث شادی من مبشه....

نا گفته نماند این خاطره حقبقیه برای همین براتون میگم اگه گریه تون نگیره حتما میخندین....

سعی میکنم ساده و مختصر باشه تا خسته تون نکنه..

زمستون سال60 در گیلانغرب عملیاتی انجام شد بنام مطلع الفجر که من هم شر کت داشتم. جایی که ما عمل کردیم جایی بود بنام دیزی کش....؟ بخاطر اینکه حمایت نشدیم با هلیکوپتر براحتی قیچی میشدیم ... تانک هاشون سرازیر شدن تا پشت رودخانه منم یه جایی در راس ارتفایی پشت یه تخته سنگ بزرگ سنگر گرفته بودم. حتی وقت نکرده بودم دورش گونی بچینم، مثلا موضع گرفته بودم، سرم رو اوردم بالا یه دیدی بزنم، منو پشت تخته سنگ دید. به دلم افتاده بود از اونجا برم، نشستم تا جامو عوض کنم فقط یه صدا کامل هم نه نیمه، دیدم میان گرد و غبار ستگهای ریز و درشت در حاله پرواز م رو هوا داشتم عربی میرخصیدم بیست متر شاید بیشتر، رو هوا با چشم باز همه جارو نگاه میکردم، تا افتادم ... بچه ها فکر میکردن اون سنگها بدن منه هزار تیکه شدم اخه همه جا گرد و غبار بود دیده بودت پشت تخته سنگم . وقتی غبار خوابید باور کرده بودن تیکه پاره شدم جون منو ندیده بودن توی خاک و خول من کجا بودم توی همون غبار افتادم زمین. بلند شده بودم دیدم طوریم نشده فقط سمت راست بدنم، مویرگهاش پاره شده بود. اول هم متوجه نشدم، نزدیکم یه سنگر که مال عراقیها بود دیدم. رفتم داخل سنگر بد بویی داشت بو گند جنازه هم بلند شده بود.. نشستم گشنم شده بود داشتم کنسرو میخوردم وقتی صدای حسین همرزمم رو شنیدم که ناله میکرد با یه لقمه از کنسرو که دستم بود اومدم بیرون گفتم حسین چه خبره باور میکنید وقتی منو دید چکار کرد سلاحشو گرفت طرفم شروع کرد سمتم تیر اندازی و میگفت تنها خور ........ پست دوم تمامش میکنم

۸
۱
ژولیده خسته.  ..  ..  .
ژولیده خسته. .. .. .
شبی از شبها تو به من گفتی شب باش. من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم ماند شب شب گشتم به امید روزی که شیستان شب من باشی. . ژولیده خسته؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید