Zizo
Zizo
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

رقصنده در رویا!


وقتی از "فون‌تریه" عنوانی را برمی‌داری که ببینی, می‌دانی که مرگ خودخواسته‏‌ی لذت از آرامش را انتخاب کردی... در پیچ و تاب نقاب‌های زشت انسانی سرگیجه می‌گیری و مدام این آینه‌ی شفاف مقابل صورتت قرار گرفته که: "انسان حیوانی بیمار است!" نمی‌توانی به خودت بیایی؛ نمی‌توانی فرار کنی... مفری نیست و مقری هم!

"رقصنده در تاریکی" را برای بار دوم دیدم, انگار بخواهی یک تیغ را دوباره زیر پوستت بکشی تا یک زخم کهنه را تازه کنی! زخمی که به صورتت بیاید و تو را قوی‌تر نشان دهد. "بازگشت به سیاهی" که هربار یک خواننده در مغزت تکرارش کند...
مثل باقی آثار "فون‌تریه" این فیلم مواجه‌ای سترگ اما ظریف از تمام احساس های متضاد درونی‌ست. در هر روایتی به گونه‌ای متفاوت, حسی متفاوت هدف قرار می‌گیرد.

"رقصنده در تاریکی" تقلایی که جبر زندگی, در سیاهی لاجرم مشکلات بر تنت وامی‌دارد و توامان باید به زیستن زیبایت ادامه دهی و نبرد کنی انگار آخرین جرعه‌ی سمی را با لذت می‌نوشی. و چه گریزی زیباتر از هنر؟ و چه هنری خیالی‌تر از موسیقی! وجه اشتراک من و سلما مدام مجابم می‌کند که این زخم قدیمی را باز کنم! انگار که می‌فهمم موسیقی با او چه می‌کند و درک می‌کنم سلما برای فرار از این همه سیاهی چطور می‌تواند گریز کند در خیالی آهنگین! برای چون منی که فیلم موزیکال هرگز دلپذیر نبوده؛ این فیلم معجزه بود! چیزی که الزاما یک فیلم را موزیکال می‌کند موسیقی نیست؛ خیال موسیقی‌ست, اثر موسیقی‌ست و جادوی آن! کاری که فون‌تریه به حد کمال در آن ظاهر شده و مثل شلاقی محکم؛ اسب خیال را می‌تازاند آنچنان که باید دور و تند و تیز.

دوربین روی دست, تو را شاهدی می‌کند عینی, تو را بیشتر فرو می‌کشد. انگار خودت سر بجنبانی و سرک بکشی به زندگی سلما! حرف نمی‌زند, معصوم است... انگار مریم مقدس را آورده‌باشی روی زمین یا اینکه زن در فیلم "ضد مسیح" را بری کرده‌باشی از ستیز و خشم! و دیگر مهم نباشد عیسی چقدر زیبا, غمگین, تنها و یا حتی گم شده باشد! تو فقط قداست مریم را می‌بینی... و یک آن توی صورتت می‌خورد که دنیا چقدر بی رحم است حتی اگر مریم مقدس باشی و دستت به معجزه آلوده باشد و فرزند خدا را زاییده باشی! البته که اغراق زیادی در تشبیه سلما و فرزندش شد. اما این فیلم توامان سلما را از شمایل مریم فرو می‌کشد در زنی خودخواه که صرفا برای میل به داشتن کودکی, حاضر شده با مردی که دیگر در زندگیش نیست هم بستر شود... با آگاهی از تاریکی لاجرمی که میراث مادر خواهد بود بر چشمان کودک! و بعد این پیکره‌ی عصیانگر و خودخواه تبدیل می‌شود به قدیسی معصوم که شبانه روز می‌جنگد تا هزینه‌ی درمان این طفل را جمع کند! با آن چشمانی که به تاریکی فراخوانده شده... با آن قدرتی که از او سلب می‌شود. اما چنان شوالیه ای محکم در تاریکی خود استوار نبرد می‌کند.

عجیب‌ست که انسان‌ها در مواجهه با موجودی چون سلما چگونه‌اند... همان آینه‌ی تمام نمای حقیقت حیوانی آدمی, در تمامی شخصیت‌های فون‌تریه وجود دارد. فریبنده‌ست که در بخش آخر داستان, انسان‌ها بودند که چشمشان حقیقت را ندید و او به تنهایی مرثیه ای شد روشن, در رویای آهنگین خودش.

در تمامی لحظات ما صدای زیبا و فریبنده‌ی سلما را می‌شنویم با تمام زجه‌ها و لذایذی که به همراه دارد! در آمیخته با قطاری که گریزان از واقعیت, ما را بدرقه‌ی خیال می‌کند؛ حتی زمانی‌که در این فیلم موزیکال, موسیقی پخش نمی‌شود و در سکوتی عمیق آماده‌ی گام بعدی خیال سلما می‌شویم و این ارزش مکث در موسیقی را به نمایش می‌گذارد و درک بالای کارگردان از موسیقی!

و در پایان, شما در یک شاهکار سینمای موزیکال غرق خواهید شد.


فیلمفیلم موزیکالموسیقیquot
Photographer | Architect
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید