بله همه مریزیم. فحش هم نیست. اتفاقاً هرکسی مریز نباشه یا مرز خوبی برای خودش انتخاب نکرده باشه، مثل ویندوزِ بدون آنتیویروس، یا خونِ بدون گلبول سفید و یا حلیم بدون شکره.
البته نامردیه اگه نگم که این واژه رو از خودم در وَکَردم ?
اول یک مقدمه درباره واژهٔ مریز بگم.
مریز
تقریبا همهٔ ما حداقل آشنایی اجمالی رو با زبان عربی داریم. بالأخره بخواهیم یا نه، فارسیای که ما ایرانیها صحبت میکنیم و مینویسیم، به عربی نزدیکه (البته عربی قدیم و فصیح. نه الآن که مردم با لهجههاشون داغونش کردن).
مریز بر وزن فعیل، صفت مشبهه است و یه جور ثابت بودنِ مرز داشتن رو میرسونه، یعنی تا دنیا دنیاست و ما توش زندگی میکنیم، مرز هم داریم.
حالا وقتی یک نفر برای خودش و بهتر بگم، برای تفکرش مرزی انتخاب میکنه، میگیم این آقا/خانم مریز شدن و چه مریزی بهتر/بدتر از این میتونه باشه!
حالا چرا [بهتر/بدتر]؟
چون مرزی که برای تفکر انتخاب میکنیم، خیلی وقتها موقع نتیجهگیری، یا Error میده و مجبور میشیم با غریزه (به تنهایی) تصمیم بگیریم، یا اررور نمیده و نمیفهمیم اشتباهی نتیجه گرفتیم! همون «جهل مرکب منطقی».
بعضیها هستن وقتی عقلشون یه چیزی رو میگه و نمیتونن نتیجه بگیرن، سریع انکارش میکنن. مثل آتئیستها که تا از معاد براشون میگی، انکارش میکنن. در حالیکه در بهترین حالت باید بگه «نه میتونم قبولش کنم نه رد»! چون دلیلی برای رد کردن نداره.
یا بعضی هم هستن وقتی یه چیزی رو نفهمیدن انکارش میکنن. یعنی حتی از مورد قبلی هم بدتر! باز هم مثل آتئیستها که انکار میکنن، مَر وجود خدا را! در حالیکه هنوز حتی دلیلی برای انکار براهین عقلی وجودِ خدا ندارن، چه رسد به وجود خودِ خدا که یه امر غیر مادیه و نمیشه با شناخت تجربی دربارش فکر کرد.
این دو دسته، اونایی هستن که لجبازی (یا هر چیزی از خانوادهٔ غریزه مثل غرور، تنفّر، ترس و…) رو مرز خودشون برای پیدا کردن حق قرار دادن.
یه دسته دیگه هم هستن که تونستن (و به سختی هم تونستن) عقل رو مرز و خط قرمز قرار بدن. از تمام زوایا به بحث نگاه کردن (یا حداقل از تمام زوایایی که شده، نگاه کردن).
این دسته مریزایی هستن که گفتیم چه مریزی بهتر از اینا میتونه توی دنیا باشه.
خب میدونید، خیلی سخته که تشخیص بدیم کی از کدوم دستهٔ مریزهاست.
چون توی همه گروههای انسانها، مریز از هر دو دسته هست. مثلاً ممکنه یکی مسلمون شده باشه ولی حتی یه بارم به ذهنش نیومده باشه که چرا مسلمونه؟! یا یه یهودی که چون مادرش یهودی بوده یهودیه، یا آتئیستی که باز در این مورد حداقل میدونه مرز داره و از دو دستهٔ قبلی یه ذره فقط از این جهت جلوتره. و الّا آدم به چیز خوبی نزدیک شده باشه و ندونه نزدیکه، بهتره که دور شده باشه و فکر کنه نزدیکه.
نتیجه:
نتیجهای که میخوام بگیرم اینه که ما اوّلاً باید برای سیستم تفکر خودمون مرزهای حق و باطل و درست و غلط رو روشن کنیم.
چون در هر صورت به صورت خودکار یک سری مرزها توی ذهنمون شکل میگیره و اگه خودمون مرزهای عاقلانه درست نکنیم، ممکنه غریزهٔ ما این کارو انجام بده و بعدش باید فرقون بیاریم و سیمان بار بزنیم!
نگیم همه تفکرات درسته. نه، این اول از همه برای خودمون خطرناکه. ثانیاً باید توی قضاوت دیگران خیلی منطقی رفتار کنیم. ممکنه مخاطب یا خودِ ما توی یکی از مرزبندیها اشتباه کرده باشیم که این فقط با یک بحث منطقی و احتمالا چندین جلسهای و طاقتفرسا میتونه درست بشه.
اینم بگم که حداقل مرزی که یه مریز میتونه داشته باشه ادبه. هیچ بحثی بدون این مرز نمیتونه پایان خوشی داشته باشه، مگه اینکه جمع رفاقتی باشه که خیلی از کلمات اونجا بیادبی حساب نمیشه که بگیم ادب اونجا تعطیله.