
▫️ بسم الله الرحمن الرحیم
📍 از بیتلاکر تا بیتسوئیچ
🔴 هماکنون که این را مینویسم، بوی دود به مشام میرسد؛ اما بیتفاوت از آن، مینویسم. محبوب در راه مانده است، شاید روزی نوشتهام در تلاقی دیدگانش شرفیاب شود؛
🔴 قاب ما از قفل بیتلاکر تا بیتسوئیچ امتداد مییابد. میخواهم بنوازم، کارت صدا خاموش است و عود، تار ندارد؛ جانم را درونش جا میدهم، جاگیر نمیشود. همچنان در دمدمای صبح زوزه میکشد که ای شیخ، راهی بنما؛
🔴 به حال شاگردان مینگرم، من لبریز میشوم و آنها سرریز؛ آخرین شیفتم من، شیفت شب بود، شیفتی منتهی به جاده جود و بخشش. هرچه جلوتر میروم، تعالی پررنگتر میشود؛ چنان فتوگرافی که در تاریکخانه زنده میشود. در اینجا سراب مانع دویدن نمیشود، در عصر کمآبی، تشنگی فراگیر است. خدا را شکر هنوز کورسویی از معرفت زنده مانده تا به ذهنها آرامش دهد. تأملهای بیجا جای خود را به تعاملهای نیک میدهند.
🔴 انسان امروز، انسان تنهایی است و اخلاقگریزی در وجود او امری غریزی شده است. نمیداند به چه چیزی احترام بگذارد و مدام سعی دارد از پوچیهاییدهاند، قدیس بسازد و در محراب خود صلیبنوازی کند. خوشبهحال ما که هنوز نفهمیدهایم خدا یکیست و مسجد یکی. از فرط دیوانگی، دندانهایمان را بههم میفشاریم تا در اقیانوس جوهر رنگ بازیم. به خیال خودمان در حال ساخت اتوپیا بودیم، غافل از آنکه خودمان در دیستوپیای نامحرمان غرق شدیم...
🔴 آیسیها جوابگو نیستند یا شیخ! تکنولوژی صدا ندارد. از همان ته، مقاومت خازنی را افزایش بده تا صدا اندکی بیس بگیرد. سطح را پایین بیاورم، نگویند آمدیم و رفتیم هیچی نفهمیدیم!
🔴 خلاصه بگویم: در کوچهی شما هرچه نواختم، همه آهنگ دوست بود. اگر روزی از آنجا گذر کرد، سلامم را به او برسانید و به او بگویید: (شبهایش تماماً غمآلود شده، از شدت درد خوابش نمیبرد.)
🔴 رو به کویر ایستاده بودم و پیرمرد سرآشپز میگفت: اینجا پر از خالیست. اعتقادی به صناعات ادبی نداشت، ساده صدایم میکرد؛ محمدمهدی، گوجهها را سالم بزن!
🔴 کمکم مهتاب نورگستر کویر میشد. در آنجا دختربچهای با دامن سفید از ما فاصله داشت. زمان مجال نمیداد تا به او برسم. دامن سفیدش را با یک دست بالا گرفته بود، روی زمین خشک کویر لیلی میکرد و آرام شعر آب میخواند. خوشبهحال ستارگان که آن شب نظارهگر او بودند.
🔴 تا بهخود آمدم، خودم را در کوچهپسکوچههای آبادی فراموششده یافتم. از خودم میپرسیدم: سپیدهدم زیباست، درسته؟ الان است که پیداش بشه؛ عمدتاً زمانی که سر و کله یک رفیق حسابی آفتابی شود، آدم را غرور و حماسه میکردم.
پردههای آن شب خیلی زیبا بودند. مطلع فجر تلاش میکرد تا آنها را با نور خودش از یادم محو کند، اما مگر میشد من چنین آثار هنری را به فراموشی بسپارم؟! از نگاهها میفهمید که روشناییاش بدون تاریکی معنایی ندارد!
کویر بیرحم است و از حماسههای خاموش خوشش میآید. این را در رقابت با که میکند؟ کسی چه میداند؛ اما آنها که او را بینام و نشان گذراندهاند، جزء ابدیون هستند.
🔴 هرچند که در راه علم خودمان را وقف کردهایم، اما انتظار نداریم که گوش تو بدهکار باشد. آنی که باید بفهمد، میفهمد، حتی اگر قلم ما را هم متهم کنید. شما غیرتکنیکی باقی میمانید.
✒️ محمدمهدی زبیدی
🔰 @Zobeidy_Medium