
منحصراً تینیجر ها را می گویم؛ و تقسیم بندی های عجیب و غریبشان را کار ندارم؛ اما در جامعه جهانی امروز ما، وقتی میبینم که سیستم تعلیم و تعلم سمت و سویی نئوفاشیستی گرفته، حقیقتاً نمیشه بی طرف موند؛ یه مثال ساده میگم تا مسئله شفاف بشه، شما بیایید ببینید، مثلاً یک فروشنده ای کتابفروشی دارد، بازارش هم کویت است و بفروش کتاباش خوبه، یعنی اگه چرندیات یه پیرمرد که توی یه گوردخمه هم نوشته شده باشه رو بیاره، ملّت می خرن؛ اینجا میخوام یقین بتون بدم که این آقای فروشنده غرض ورزی هایی خواهد داشت به این نحو که مطالبی که به ذائقه خودش خوش میان رو میاره بفروشه، ملت هم چون این آقا بِرند شده هر چه بیاره می خرن، پس در این جا یک سیطره نسبی توسط این کتابفروش ایجاد شده، که خوراک فکری ملت رو خودش تعیین می کنه، حالا این خوراک یا خوبه یا بده من کاری بهش ندارم؛ حالا تو فضای سایبری هم همین مسئله صادقه اما وجه صحبت من در قسمت فاندمنتال هاست0 یعنی اون قسمت های عمقی که برنامه نویس ها بهش نفوذ دارن ) بطوری که اذهان عمومی رو هر مدل که بخوان شرطی سازی می کنن، یعنی با ترسیم الگویی جمعی، فرایند یادگیری ذهن جمعی ملت رو تحت تأثیر قرار میدن؛ حالا بیایید ببینید که ما در فضای بی در و پیکر اینترنت یه بخش عظیمی از یوزرهای تینیجر رو داریم که تأثیر گذاری فوق العاده زیادی دارن،

یک تأثیر گذاری مدیریت نشده، که با یک بی اخلاقی افسار گسیخته پیش می رود؛ یوزری که توانایی تشخیص خوب از بد رو نداره و توی سنی قرار دارد که بیشترین تأثیر پذیری رو داره، در این قسمت مسائل زیستی تأثیر گذار بر نوجوانان من جمله مهندسی دوپامین جمعی رو بررسی نمی کنم، بلکه بدنبال آن حلقه مفقوده هستم که ایدئولوژی ها را به بدنه وصل می کنه، بعبارتی اینو می گم (تأثیرگذاران بر توده کاربرانِ اثر گذار) پس باید دید که آن مؤثر ها از کجا خط می گیرن از کجا تغذیه میشن و آبشخور این چشمه از کجا هست، این خیلی مهمه، چرا که اگه آب که مظهر پاکی باشه خودش ناپاک باشه دیگه وا مصیبتا، بیا و جمعش کن که جمع نمیشه. لذا وقتی شما میای میبینی گولاخای تکنولوژی مث گوگل میان تا روی تینیجرا سرمایه گذاری کنن، باید تماماً حقو بشون بدیم که اینها نسل ها رو هدف گرفتن؛ شما وقتی میبنی روش های دریافت اطلاعات متفاوت تر شده و بخوای با روش های قدیمی بری جلو، هر چقدر هم آدم خبره و مخی باشی هنوز از رقابت چن هیچ عقب تر هستی، سر این مسائل هست که می گیم باید تکنولوژی های جدید مث هوش مصنوعی، متاورس، کوانتوم و... باید حرف برای گفتن داشته باشیم مدیریت این رقابت هم با یه نسل فرتوت امکان پذیر نیست،

حال شما بیایید و اوضاع مدارسمان را ببینید وارد دفتر معلمان که میشوید گویی وارد خانه سالمندان شده اید، احترام به ریش سفیدان خیلی خوبست اما ریش سفیدانی که در گذشته ریشه دوانیده اند و حاضر نیستن از اون فضا بکشن بیرون، صریح هم می گویم اگر اینها را برای چن دهه نگه دارید بعد یکهو بخواهید به نسل جوان منتقل کنید طبیعتاً سیستم گاف میدهد، باید سیلان در سیستم باشد پویایی باشد تا نشاط حکمفرما شود، نه یه مشت آدم بی حال و کسل و حرف نشنو؛ می دانم که این پیران با انواع و اقسام حیله ها جایگاه خودشونو نگه می دارن اما به دنبال نتیجه گرفتن هستن در این فضای نوپای کشور و انقلاب، چرا باید همه چیز را باآزمون و خطا جلو ببریم، این در حالست که ارتباط علوم انسانی با بروکراسی ما قطع هست، همه اینها در خش دولتی و حاکمیتی هستن، اما جامعه از انعطاف بالایی برخوردار است و شما نمی توانی آن را در یک مرحله قفل کنی، در حیطه تعلیم و تربیت نیز همین است، یک محصل حتی احمقانه ترین سؤالات خودش را به هوش مصنوعی عرضه می کند و صرفا همان اولین پاسخی را که دریافت می کند قبول می کند و حاضر نیست پژوهش های بیشتری روی آن انجام دهد و از صحت اون جواب مطمئن بشه. پس اینجا یه قطع ارتباط مفهومی صورت گرفته بین معلم و متعلم، طبیعتاً در این فضا خطاهای شناختی زیاد میشن و آدم ها توانایی درک کردن همدیگه رو نخواهند داشت، ماییم خیالات باطل یه سری نو اندیش تربیتی، گمانه زنی هایی به دور از واقعیت؛ لذا توصیه حداکثری من به عدم قطع ارتباط با نسل نوجوان هست، البته که انسان نیز محدودیت سنی خواهد داشت و محصلین تا یک زمانی او را می پذیرند و بعد از آن چگونه خود را بروز نگه می دارد اون خودش یه چالش اساسی هست.

لذا انسان در برهه های مختلف گارد های مختلف می گیرد و باید در همان سنی که هست کاربردی باشد نه اینکه به چیز دیگری تظاهر کند؛ اما من معتقدم که پدیده هوم اسکولینگ دستخوش تغییر خواهد بود، یعنی اگر آنموقع پدر ها و مادر ها فرزندانشان را به این مسئله ترغیب می کردند، امروزه خود محصلین از سنین پائینتر، راغب به این مسئله هستن، آما آیا آموزش و پرورش به این انتخاب ایشان احترام می گذارد؟ اصلاً و ابداً چنین چیزی وجود نخواهد داشت، به این معنا که دانش آموز را تا پایه دوازدهم تحت شدید ترین فشار ها نگه می دارن و پس از آن به ناگاه او را به حال خود وا می نهند. یعنی در دوره انتهایی مدرسه خود که دبیرستان هست، طوری به دانش آموز فشار می آورند که روح او متألم می شود، و مدام بالاسرش می گویند که فقط آموزش های ما درست استه و صد البته با همین سبک سنتی! حالا ببینید شاید محصل توانایی این را نداشته باشد که روش های تعلیم و تربیت را به صورت علمی زیر سؤال ببرد اما همین بس که خروجی این سیستم طویل و عریض را درون خود می بیند و آن خروجی هیچ می باشد،

و این پوچی شدیداً او را آزار خواهد داد، پس مسلماً در چنین فضای دردمندانه، منظق لذت، یک منطق جذابی برای فرار از این وادی ها خواهد بود و بعبارتی، هر کجا که این لذت ها حاصل می شود او سمت همان ها کشیده خواهد شد. یعنی خود سیستم که بدنبال فرمانبری حداکثری هست خودش بوسیله خودش این چرخه را نابود خواهد کرد؛ یعنی نظام های جمعی هر چقدر هم زیبا باشند، با این تصور که عدالت گستری خواهد شد، احقاق حقوق خواهد شد، اما همین ها هم توانایی حفظ جوهره خود را نخواهند داشت،
عرصه، عرصه بقاست، و برای ماندن باید هزینه های گزاف تر و هزینه های دقیق تری داد و اگر قرار باشد با آزمون و خطا پیش رفت، هیچ مسئله ای حل نخواهد شد؛