صخره منم، دریا تویی
تنها منم، در خواب تویی
مونس و یارم به کجا
همدم و غم خوارم به کجا
دلدار اگر دلدار بود
قایقم پی یار نبود
آری، باد می وزد بر گیسوانم
نوازش می کند بر پلک هایم
اشک هایم را به این سو و آن سو می پراند
تا که در دریای یار اندازد
بلکه رسد گوش یار غم هایم
صدای شر شر اشک هایم
اما یار من سوار قایقی ست
در کنار یار دیگری ست
قایق من خالی ز یار
قایق او، همچون با دلدار
بگذار، بگذرد یارم ز من
او افکارش نشسته در خرمن
خرمن برای افکار او کم ست و بس
او باید بماند در قفس
قفس جای پرندگان نیست
قفس جای افکار پلیدست
پرنده را آزاد رهانید ز قفس
نامرد را گذارید جای پرنده در حبس