یکی از مسائل مهم در مبحث رازهای هستی و معنای کیهانی چگونگی پیدایش هستی و انسان است. در این نوشتار به مبداشناسی به روایت الهیات دوبنی پرداخته میشود.
پیدایش هستی
مهمترین نظریه موجود درباره پیدایش هستی امروز نظریه مهبانگ است.《فرضیه بیگ بنگ میگوید تمام مواد فعلی و قدیمی در جهان همزمان با هم چیزی حدود ۱۳٫۸ میلیارد سال پیش ایجاد شدهاند. در این زمان، تمام ماده در گلولهی بسیار بسیار کوچکی (کمتر از یک میلیون میلیارد میلیاردیم اندازه یک اتم) با تراکم بینهایت و گرمای بینهایت شدید جمع شده بود که به آن نقطه تکینگی (singularity) میگویند.تصور میشود که در چنین حالت بیش از حد متراکم و پرانرژی، چهار نیروی اصلی، یعنی گرانش، الکترومغناطیس و نیروهای هستهای قوی و ضعیف، بهصورت یک نیروی واحد کنار هم جمع شده بودند؛ اما نظریههای فعلی ما هنوز نتوانستهاند سازوکار یک نیروی واحد را توضیح دهند، چون نمیدانیم گرانش در مقیاس زیراتمی چگونه کار میکند. دوره تکینگی که به آن پلانک (Planck) هم میگویند، از نقطه صفر تا حدود ۱۰ به توان منفی ۴۳ ثانیه بعد از بیگ بنگ ادامه داشت. از ۱۰ به توان منفی ۴۳ تا ۱۰ به توان منفی ۳۶ ثانیه، جهان به دمای انتقال میرسد و نیروهای بنیادی که امروز بر دنیا حکمفرما هستند، شروع به جدا شدن از همدیگر میکنند؛ ابتدا نیروی گرانش، بعد نیروی الکترومغناطیس و در آخر نیروهای هستهای قوی و ضعیف. جهان رفتهرفته سردتر، متراکمتر و منبسطتر شد تا کوارکها و گلوئونها به هم بپیوندند و پروتونها و نوترونها تشکیل شوند. ۱۸۰ میلیون سال طول کشید تا اولین ستاره شکل بگیرد. ۴۰۰ میلیون سال بعد از بیگ بنگ، اولین کهکشان متولد شد. میلیاردها سال بعد از آن، ستارهها، کهکشانها و خوشههای کیهانی تشکیل شدند تا سرانجام کهکشان راه شیری و منظومه شمسی متولد شود. در واقع بیگ بنگ، ۱۳٫۸ میلیارد سال پیش به وقوع پیوست؛ اما تقریبا ۱۰ میلیارد سال طول کشید تا منظومه شمسی ایجاد شود. انفجار بیگ بنگ کسری از ثانیه بود؛ اما شکلگیری کهکشانها فرایندی میلیارد ساله.. از پیدایش این کره خاکی ۴,۵ میلیارد سال می گذرد. زمانی که منظومه شمسی شکل گرفت و گاز و گردو غبار را با نیروی جاذبه به سمت خود کشید و زمین را ساخت. ابتدا این سیاره کره ای نیمه مذاب بود که کم کم هسته آن با نشست عناصر سنگین و جبه و پوسته آن با حرکت عناصر سبک تر به سطح آن شکل گرفت. چند میلیارد سال طول کشید تا زمین سرد و جامد شکل بگیرد و جو و اقیانوس ها به وجود آیند. فوران آتشفشان در اقیانوس ها، زمین لرزه ها و حرکت های قاره ای عواملی هستند که زمین ما را دچار تغییر و تکامل می کنند. با گذشت زمان و تغییراتی که در این کره خاکی ایجاد شده آن را مناسب برای رشد و زیست موجودات زنده کرده است...》.
پیدایش حیات
درباره پیدایش حیات پس از تشکیل کره زمین هفت نظریه علمی رایج وجود دارد.《یافتههای جدید نشان میدهد که حیات در زمین حدود ۴ میلیون سال بعد از پیدایش و شکل گرفتن کره زمین آغاز شده است که در مقیاس تاریخ بیشتر از یک چشم به هم زدن نیست》.
《اول تکسلولیها بودهاند، بعد چند سلولیها بودهاند، بعد از آن دایناسورهای بودهاند، بعد اتفاقی نجومی پیش آمده که دایناسورها از بین رفتند و فرصت دادند که بقیه ایجاد شوند. حدود ۱۰ میلیون سال پیش، پیشانسانها آمدهاند، و ذره ذره تکامل و تحول پیدا کردهاند چهار میلیون سال پیش نسل انسانها از شامپانزه جدا شد و حدود پنج تا شش نوع پیشانسان دیگر به وجود آمد تا اینکه انسان خردمند پا به عرصه وجود گذاشت. احتمالاً ۶۰ هزار سال پیش یک تحول ژنتیکی در خانوادهای در شمال آفریقا پیش آمد که تبدیل شدند به انسانهای خردمند ایدآلتو که اجداد ما هستند که شعور زیادی پیدا کردند و حاضر نشدند در صحرای آفریقا بمانند و مهاجرت کردند. از ساحل عربستان آمدند به بینالنهرین و از آنجا منتقل شدند، عدهای به آسیا و عدهای بعدتر به اروپا رفتند و ذره ذره همو نئاندرتالهایی که آنجا بودند را کشتند و حدود سی تا چهل هزار سال پیش تقریباً تثبیت شدند. حدود ۲۰ هزار سال پیش اولین گروه آنها به قاره آمریکا آمدند، آنها از بین رفتند و حدود ۱۰ هزار سال پیش گروه دوم آمدند، و سرخپوستان را تشکیل دادند و بالاخره ذره ذره جمعیت بشر زیاد شد و به خاطر شعوری که پیدا کرد توانست بر همه جهان غلبه پیدا کند》.
اما آیا روایت ادیان ابراهیمی مبنی بر پیدایش انسان از خاک امروز از نظر علمی قابل پذیرش است؟ 《یکی از نظریات پیدایش حیات، پیدایش حیات از خاک رس است. الکساندر گراهام کرینز اسمیت از دانشگاه گلاسکوی اسکاتلند نظریهای را بدین صورت مطرح میکند که اولین ملکولهای زنده ممکن است بر روی خاک رس شکل گرفته باشند. این سطوح ممکن است ترکیبات آلی را بر روی خود جذب کرده و مکانی مناسب برای ترکیب آنها به وجود آورده باشد و همچنین به سازماندهی آنها برای تولید الگوهایی بسیار شبیه به ژنهای کنونی کمک کرده باشد. وظیفهی اصلی DNA ذخیرهی اطلاعات در مورد نحوهی قرارگیری ملکولها در کنار یکدیگر است، توالی ژنتیکی در DNA اساساً دستورالعملی برای چگونگی چیده شدن اسیدهای آمینه در پروتئینها هستند. آقای کرینز اسمیت احتمال میدهد که کریستالهای معدنی در خاک رس بتوانند ملکولهای آلی را به صورت الگوهایی سازمان دهی شده، مرتب کنند و پس از مدتی ملکولهای آلی این کار را ادامه داده و خود را سازمان دهی کنند》. 《آخرین تئوری این است که خاک رس - که در ابتداییترین حالت خود، ترکیبی از مواد معدنی در زمین است - به عنوان آزمایشگاهی برای پرورش مولکول ها و مواد شیمیایی ریز عمل می کند که "مانند یک اسفنج جذب می کند". دانشمندان به ژورنال Scientific Reports گفتند که این فرآیند میلیاردها سال طول می کشد و طی آن مواد شیمیایی به یکدیگر واکنش نشان می دهند و پروتئین ها، DNA و در نهایت سلول های زنده را تشکیل می دهند. مهندسان زیست شناسی از بخش علوم نانومقیاس دانشگاه کرنل در ایالت نیویورک بر این باورند که خاک رس «ممکن است مهد حیات روی زمین بوده باشد». این نظریهای است که قدمت آن به هزاران سال پیش در بسیاری از فرهنگ ها بازمی گردد، اگرچه شاید از همان توضیح علمی استفاده نمی کند.
در متون مذهبی از مصر باستان تا افسانههای چینی، خداوند خاک رس را به شکل انسان در میآورد و سپس از سوراخهای بینیاش جان در او میدمد. حتی پیدایش از این صحبت میکند که انسان از خاک متولد شده و پس از مرگ به خاک باز میگردد، و محققان این را از عبری باستان به معنای گل یا خود زمین ترجمه کردهاند》.
فرگشت
مساله مهم دیگر پس از پیدایش حیات، مساله تکامل است. 《با وجود این که شروع فرگشت انسان به عنوان یک موجود زنده، مانند تمام موجودات زندهٔ دیگر، به زمان پیدایش حیات بر روی کره زمین بازمیگردد؛ ولی بهطور کلی واژهٔ فرگشت انسان به تاریخچهٔ فرگشت نخستیسانان (پستانداران شبیه انسان) و به خصوص سرده انسان، از جمله پیدایش انسانها به عنوان گونهای مجزا از انسانسایان (کپیهای بزرگ) گفته میشود. مطالعهٔ فرگشت انسان زمینههای مختلف علمی از جمله انسانشناسی فیزیکی، نخستیشناسی، باستانشناسی، زبانشناسی، رویانشناسی، و ژنتیک را در بر میگیرد. مطالعات ژنتیک نشان میدهند که فرگشت نخستیسانان احتمالاً در اواخر دورهٔ کرتاسه، ۸۵ میلیون سال پیش، شروع شدهاست. مجموعهٔ سنگوارههای گردآوری شده نیز بیانگر آنست که این زمان پیش از دورهٔ پالئوسن، ۵۵ میلیون سال پیش، بودهاست. خانوادهٔ انسانسایان، یا کپیهای بزرگ، بین ۱۵ تا ۲۰ میلیون سال پیش از خانوادهٔ گیبونها جدا شدند. حدود ۱۴ میلیون سال پیش اورانگوتانها از خانوادهٔ انسانسایان جدا شدند. راه رفتن روی دوپا ابتداییترین انطباق در دودمان انسانتباران است، و نخستین انسانتبارانی که بر روی دوپا راه میرفتهاند، ساحلمردم و اررین بودهاند. آردیکپی که کاملاً بر روی دوپا راه میرفتهاست، اندکی بعد فرگشت پیدا کردهاست. گوریلها و شامپانزهها حدوداً در یک زمان از این دودمان جدا شدند و احتمالاً ساحلمردم یا اررین آخرین نیای مشترک ما و آنها بودهاست. راه رفتن اولیه بر روی دو پا سرانجام منجر به فرگشت جنوبیکپیآسا و بعدها سرده انسان گردید. انسانهای امروزی از انسانسایانی که بین ۲٫۳ تا ۲٫۴ میلیون سال پیش در آفریقا میزیستند، تکامل یافتهاند. نخستین گونههای ثبت شده از سردهٔ انسان، انسان ماهر و انسان گاتنگی هستند که در حدود ۲٫۳ میلیون سال پیش تکامل پیدا کردند. بر طبق شواهد موجود، انسان ماهر اولین گونهای بوده که از ابزار استفاده میکردهاست. اندازهٔ مغز این انسانهای اولیه در حدود اندازهٔ مغز شامپانزه بودهاست. از آن زمان و در طول این چند میلیون سال تاکنون فرایند افزایش اندازهٔ مغز ادامه یافتهاست بهطوریکه با پیدایش انسان راستقامت، حجم جمجمهٔ آن به دو برابر حجم جمجمهٔ انسان ماهر افزایش یافته بود. انسان راستقامت و انسان کارورز نخستین انسانهایی بودند که به خارج از آفریقا کوچ کردند. این گونهها بین ۱٫۸ تا ۱٫۳ میلیون سال پیش در آفریقا، آسیا و اروپا پراکنده شدند. پنداشته میشود که این گونهها، نخستین گونههایی بودند که از آتش و ابزار پیچیده استفاده کردند. دیدگاه غالب در میان دانشمندان این است که خاستگاه پیدایش انسان امروزی با فرضیه اخیر «خروج از آفریقا» یا «تک خاستگاهی» توضیح داده میشود که بیان میدارد آغاز فرگشت انسانهای امروزی در آفریقا بودهاست و سپس بین ۵۰٫۰۰۰ تا ۱۰۰٫۰۰۰ سال پیش آنها به خارج از قارهٔ آفریقا مهاجرت کردند و کمکم جایگزین انسانهای راست قامت در آسیا و نئاندرتالها در اروپا شدند. انسان امروزی که انسان خردمند نامیده میشود تنها گونهٔ بازمانده از انسانتباران است. انسانهای خردمند باستانی بین ۴۰۰٬۰۰۰ تا ۲۵۰٬۰۰۰ سال پیش فرگشت یافتند و از آنان انسانهای بهکالبد امروزی در اواسط دوره پارینه سنگی، حدود ۲۰۰٬۰۰۰ سال پیش تکامل پیدا کردند. بنابر باور بسیاری از دانشمندان انسانهایی با رفتار نوین حدود ۵۰٬۰۰۰ سال پیش تکامل یافتند، هرچند که عدهای آغاز رفتار نوین در انسانها را همزمان با فرگشت انسانهای بهکالبد امروزی میدانند》.
مهبانگ و دین
به تعبیر میثم بادامچی 《در تصور اسلام و سایر ادیان توحیدی، خدایی قادر و متعال جهان را خلق کرده است و همواره آن را در حالت هستی نگه داشته است. در تصور دانشمندان خداباور همچون ایزاک نیوتن، وجود جهان وابستهبه یک علت نهایی و فراطبیعی است که «کور نیست، از سر شانس عمل نمیکند و بسیار در قوانین مکانیک و هندسه ماهر است». نیوتون جهان را ماشین بزرگی میدانست که خدا ساخته است و گهگاه آن را از واپاشی نجات میدهد. در زمانهای گذشته، کیهانشناسی تقریباً همیشه مؤیدی برای خداباوری (theism) محسوب میشد و بسیاری از دانشمندانی که در تکوین علم در سرآغاز مدرنیته نقش داشتند، چون گالیله و دکارت، مذهبی بودند. تنها در قرن بیستم بود که با ظهور انواع جدید کیهانشناسی فیزیکی، کاسمولوژی بهعنوان رقیبی برای خداباوری مطرح شد. نظریات کیهانشناختی استیون هاوکینگ (۸ ژانویه ۱۹۴۲ -۱۴ مارس ۲۰۱۸) و انتشار آن در قالب کتابهای علمی عامهپسندی چون تاریخچه مختصر زمان و طرح بزرگ، نقش مهمی در این زمینه داشته است》.
《استیون هاوکینگ معتقد است خدایی در کار نیست و خدا کائنات را خلق نکرده و «بیگ بنگ» نتیجه اجتناب ناپذیر قوانین فیزیک بوده است. این یکی از اظهار نظرهای بحث برانگیز نویسنده کتاب «طرح بزرگ» در مورد «مرگ خدا» است که به شدت مورد نقد و انتقاد قرار گرفته است. دان پیج، کیهان شناس و استاد فیزیک در کانادا که هشت مقاله با هاوکینگ نوشته، برخلاف استاد سابقش معتقد است که خدای خالقی در کار است. دان پيج میگويد «در باورهای فلسفی نيز مانند آن چندتايی که در کتاب «طرح بزرگ» به آنها اشاره کرده، هاوکينگ جنجالی تر از همه جا است. شايد درست بگويد که دست کم به لحاظ منطقی قابل پذيرش است که شکل گيری کائنات میتواند ناشی از قوانين طبيعت مانند قانون جاذبه باشد. و بدون دخالت خدا. اما می توان گفت که از نظر منطقی الزاما نبايد [شکل گيری کائنات] به اين صورت اتفاق افتاده باشد.» اين استاد فيزيک در کانادا می افزايد «بحث گستردهای در جريان است که آيا هستی بيرون خود هيچ علتی ندارد (يا خارج از قوانين طبيعت، اگر با نظر هاوکينگ معتقد باشيم که باور دارد - يا دست کم زمانی باور داشت - که قوانين طبيعت خارج از کائنات و جدای از آن هستند) و يا اينکه محتملتر است که معتقد باشيم که کيهان توسط خالقی مانند خدا آفريده شده است. به عنوان يک فرد مسيحی، من شخصاً باوردارم که کائنات و قوانين آن توسط خدايی قادرکُل، دانای کُل و بخشاينده آفريده شده است. هاوکينگ البته در اين مورد نظر ديگری دارد، اما من معتقد نيستم که اين پرسش را میتوان صرفاً به کمک قوانين علمی پاسخ داد.» همکار و دانشجوی هاوکینگ برخی از اظهارنظرهای هاوکینگ را فلسفی میداند و نه علمی. وی می گويد «من نيز موافق اين هستم که بسياری از گفتههای هاوکينگ در کتاب "طرح بزرگ" درباره خدا و کائنات بيشتر از آنکه علمی باشد فلسفی است. راستش کمی هم برايم طنزآميز بود که در آغاز کتابش ادعا میکند که فلسفه مُرده است،اما بعد خودش بسياری از گمانههای فلسفی خود را مطرح میکند. من فکر میکنم که اين کتاب نمونه واضحی از برهان خلف ادعای مرگ فلسفه است.» جان لینوکز استاد ریاضیات آکسفورد و نویسنده کتاب های«هاوکینگ و خدا» و «مامور کفن و دفن خدا، آیا علم خدا را دفن کرده است؟» از این نظر هاوکینگ که خدا کائنات را خلق نکرده و «بیگ بنگ» نتیجه اجتناب ناپذیر قوانین فیزیک بوده، انتقاد کرده و می نویسد قوانینی که ما کشف می کنیم، نمی تواند پدید آورنده و خالق چیزی باشد. وی می افزاید قوانین «حرکت» نیوتون می تواند حرکت یک توپ بیلیارد را توضیح دهد ولی این ضربه چوب بیلیارد است که این حرکت را به وجود آورده و نه قانون نیوتون. این استاد ریاضیات می گوید «در جهانی که ما زندگی می کنیم قانون ریاضی ساده ای وجود دارد که ۱+۱=۲. ولی این قانون چیزی به وجود نمی آورد. مطمئنا این قانون پولی به حساب بانکی من اضافه نمی کند. اگر من هزار پوند به حساب بانک خود واریز کنم و سپس هزار پوند دیگر، قانون ریاضی به سادگی توضیح می دهد که من دو هزار پوند در حسابم پول دارم. ولی اگر هیچ پولی به حسابم واریز نکنم و این امر را به قوانین ریاضی به سپارم هیچ اتفاقی نمی افتد.»
لينوکز می افزايد «قوانين فيزيک توضيح میدهند که يک موتور جت چگونه کار میکند اما نمیگويند که اولش چطور به وجود آمد. واضح است که موتور جت تنها با قوانين فيزيک به وجود نيامد، به نبوغ و مهندسی خلاقانه «ويتل» نياز بود. اما فکرش را بکنيد قوانين فيزيک به علاوه «ويتل» هم برای ساخت موتور جت کافی نيستند، علاوه بر اين دو به مواد اوليهای نياز است که ويتل رويش کار کند. شايد در نظر اول ماده بخش پيشپا افتادهای از پيدايش هستی باشد اما [به هر حال] ماده توسط قوانين توليد نمیشود》.
به تعبیر بادامچی 《با اینحال، نادرست خواهد بود که رویکرد هاوکینگی را صورت نهایی کیهانشناسی کوانتومی در نظر آوریم. چنانکه دریس در کتاب ورای بیگبنگ: کیهانشناسیهای کوانتومی و خداوند (۱۹۹۰) میگوید، رویکرد هاوکینگ تنها یک رویکرد در میان رویکردهای رقیب برای تلفیق میان تأثیرات کوانتومی و کیهانشناسی مبتنیبر نسبیت عام است و ما مجبور نیستیم که نتایج خاص «متافیزیکی» نظریه هاوکینگ در مورد منشأ جهان را قبول کنیم. مطابق این نقد، مدل کیهانشناسی هاوکینگی یک وصلهپینه موردی (ad hoc) است؛ بدینمعنا که از تلفیق جامع میان نظریههای نسبیت عام و مکانیک کوانتومی نتیجه نمیشود. بهعلاوه میتوان گفت همانطور که برخلاف گفته برخی خداباوران، انفجار بزرگ بهتنهایی مؤید خداباوری نیست، کیهانشناسی کوانتومی هم بهصورت یکجانبه ابطالگر خداباوری نیست. در واقع، همانطور که کریس ایشام در مقاله «نظریههای کوانتومی از خلقت جهان»، از کتاب کیهانشناسی کوانتومی و قوانین طبیعت (۱۹۹۳) میگوید، توصیف کیهانشناسی کوانتومی از یک جهان بدون مرز، خیلی خوب با تأکید خداباورانه درمورد اینکه خداوند، جهان را در تمام زمانها حفظ می کند، سازگار است. خداباوران متجدد میگویند چرا همانطور که در سدههای میانه، الهیات سنتی ادیان توحیدی، کیهانشناسی ارسطویی را در خود ادغام کرد، ادیان ابراهیمی نتوانند کیهانشناسی کوانتومی را هم در خود ادغام کنند؟》.
یکی از کتابهای ایرانی که به کیهانشناسی کوانتومی و قرآن پرداخته است کتاب قرآن و جهانهای موازی نوشته سعید گراوندی(زاحل) است. بنا بر این پژوهش «طبق آیات قرآن، جهان اولیه بسیار متقارن بوده و رفته رفته این تقارن شکسته شده است. تقریبا مدلهای کیهانشناسی آغاز جهان را در تقارن و وحدتی باشکوه تخمین زدهاند. در مدل تورمی، شکست تقارن همراه انبساطی عظیم و تورمی رخ میدهد، اما در مدل چرخهای این انبساط به آرامی جهانهای موازی را از یکدیگر دور میکند. طبق آیات نیز داشتیم که ابتدا تقارن «سماء» شکسته و سپس تبدیل به «سماوات هفتگانه» میشود و تمام این مراحل را در شش روز یا بهتر بگویم شش مرحله، خوانده است. بهنوعی میتوان گفت در کیهانشناسی قرآنی در مرحلهای از آفرینش یک ارض و یک سماء موجود بوده که یکپارچه و متقارن بودهاند. سپس این تقارن شکسته شده و هفت سماء و هفت ارض پدید میآیند. به عبارتی، میتوان هفت جهان درنظر گرفت که هرکدام یک سماء و یک ارض در موازات یکدیگر دارند. قرآن کریم این هفت سماء را دارای برجهایی که راههایی میان آنها است، میداند. قرآن چنان نمایش میدهد که گویا دروازه و راههایی در آسمان قرار دارند که شاید این دروازه و راهها، ورودی طبقات این هفتگانها باشند. ابن عباس در تفسیر همین هفتگانها میگوید: «در هر زمین همانند ابراهیم وجود دارد» و نیز میگوید: «اگر تفسیر آنرا برای شما بازگویم، شما کافر خواهید شد و معنی کافر شدن شما، انکار آن گفتهها است.» این تعبیر ابن عباس، بسیار به تعبیر اِورتی از نظریه کوانتومی (جهانهای موازی کوانتومی) شبیه است. این نظریه بر این پایه است که جهان پس از هر اندازهگیری ناظر و مشاهدهگر به کپیهای دیگری از خود منشعب میشود.»
ایشان در تعبیرات خودشان تعبیر «سموات و الارض» را معادل با کل جهان هستی و کائنات فرض کردهاند و بر این اساس فرضیه «مَهبانگ» را ناظر به آن گرفتهاند و بقیه نظرات براساس این فرضیه بوده است. نامبرده دقت کردهاند که در قرآن کریم ابتدا صحبت از «سماء» کرده که آن سماء که کل جهان است، سپس در یک مرحله دیگر تبدیل به هفت طبقه و هفت پاره و هفت رشته میشود که اینها به نام «سموات سبع» آمده است.
ایشان مسئله «رتق» و «فتق» یعنی وحدت و فشردگی جهان هستی در آغاز و سپس گشوده شدن و انفجار آنها را که در نتیجه آن طبقات آسمانها و اجرام و اجسام و ستارگان به وجود آمدهاند، مورد توجه قرار دادهاند که بسیار مفید و نیز ابتکاری است》.
فرگشت و دین
به باور محسن کدیور 《 نظریه داروین همانند دیگر مباحث علوم طبیعی تاب سه گونه تفسیر خداشناسانه (theistic)، ملحدانه (atheistic) و لاادری گرایانه (agnostic) دارد، و خود لزوما هیچیک از آنها نیست.
این نظریه به اختصار منشاء واحدی برای همه موجودات زنده قائل است و بر این باور است که حیات همانند درختی با شاخه های فراوان از آن منشأ واحد سرچشمه گرفته است. دلیل تنوعِ انواع، تطابق با محیط بوده که در طول روندی بسیار طولانی صورت گرفته است. انواع سازگار باقی مانده و انواع ناسازگار منقرض شده اند. بقا و انقراض گونه های مختلف جانداران براساس انتخابی طبیعی و بدون هدفی از پیش تعیین شده حاصل شده است. نزدیکترین جاندار در زنجیره تحول نوع انسانی شامپانزه بوده است. بیشک نظریه داروین با لوازم زمین شناختی و زیست شناختی و ژنتیک بعدی آن، از منظر یک خداشناس، الهیاتی پیشرفته می طلبد که با الهیات ایستای گذشته تفاوتهائی دارد. نقاط بحث نظریه داروین در مقایسه با باورهای اسلامی و قرآنی حداقل در چهار محور است: خلقت جهان طی شش روز، حکمت خداوند و نفی بی هدف بودن بودن تکامل انواع، خلقت انسان از خاک، شرافت و برتری نوع انسان بر دیگر موجودات》.
یکی از پژوهشهای اخیر در نقد داروینیسم مادهباروانه، نقد تامس نیگل است که خود یک خداناباور است. به تعبیر یاسر میردامادی 《نیگل در کتاب اخیر خود «ذهن و کیهان: چرا تلقی مادهانگارانهی نو-داروینی از طبیعت، تقریباً به یقین خطا است»، میکوشد نشان دهد اگر ذهن و آگاهی را نتوان به نحوی مادهانگارانه توضیح داد (که در نظر او نمیتوان)، آنگاه چنین امری پیامد مهمی برای جهانشناسی ما دارد. در چنین حالتی، این تصور رایج که علوم فیزیکی میتواند همه چیز (شامل ذهن و آگاهی) را توضیح دهد، خطا از کار در خواهد آمد و از این رو ما نیازمند تلقی متفاوتی از جهان هستیم که در آن آگاهی نیز گنجانده شود. چنین موضعی او را به فراطبیعتباوری -یعنی این دیدگاه که امری کاملاً مجزا از طبیعت وجود دارد که طبیعت وابسته به آن است- سوق نمیدهد، بلکه او به نحوهای طبیعتباوری غیرمادی، که از آن تحت عنوان «همهجاندار انگاری» (پانسایکیزم) یاد میکند، متمایل میشود به این معنا که به نظر او طبیعت دارای جنبهای ذهنی است که اولاً محصول جانبی ماده نبوده است و ثانیاً قابل فروکاستن به ماده یا انرژی نیست. این دیدگاه با نقدهای بسیاری مواجه شده است، که در نقد پلانتینگا، یک نمونه از آنها است. آلوین پلانتینگا، فیلسوف دین مشهور امریکایی، نقدهای نیگل بر مادهانگاری فروکاستگرا را میپذیرد اما معتقد است نیگل به جای همهجاندار انگاری باید خداباوری را بپذیرد و این جایگزین بهتری برای مادهانگاری فروکاستگرا است》. آلوین پلانتینگا، فیلسوف دین و معرفتشناس مسیحی امریکایی واستاد فلسفهی دانشگاه نوتردام از فرضیات نیگل استفاده کرده و از آن برای سازگاری تکامل و خداباوری بهره میگیرد 《طرح اولیهی نیگل دارای دو مؤلفهی اصلی است. مؤلفهی نخستِ آن، همه جاندار انگاری یا این اندیشه است که ذهن، یا ذهنی نخستین، یا چیزی شبیه به این، در لایهی زیرین هر چیزی وجود دارد. مطابق این دیدگاه، ذهن هیچگاه در جهان پدید نیامده است: بلکه از همان ابتدا حاضر بوده است، حتی ابتداییترین ذرات جهان نحوهای ذهنمندی از خود بروز میدهند. اندیشهی همهجاندار انگاری البته این نیست که هر ذرهی ابتداییای قادر به انجام محاسبات ریاضی است، یا اینکه هر ذرهای خودآگاهی دارد؛ بلکه این است که هر ذرهای از نحوهای ذهنیت برخوردار است. نیگل طرح خود را به این شیوه عرضه میکند تا از آنچه که فقدان فهمپذیری در دوگانهانگاری دکارتی مییابد، پرهیز کرده باشد. البته ممکن است فردی بپرسد: چه مزیت عمدهای دارد که بر اساس دیدگاه همبستگی، دو دسته امور اساساً متفاوت را به سود دو نوع ویژگی اساساً متفاوت انکار کنیم. و خود نیگل به این نکته آگاه است که دیدگاه او با پدید آمدن اذهان انسانی هنوز مشکل دارد، اذهانی که به مقدار قابل توجهی قادر به درک جهاناند. ما میتوانیم (به هرحال تا حد قابل توجهی) این نکته را دریابیم که چگونه اشیاء مادیِ پیچیدهتری میتوانند از اشیاء مادی سادهتر پدید بیایند: اشیاء فیزیکی عادی از مولکولها تشکیل شدهاند، مولکولها از اتمها تشکیل شدهاند، اتمها از الکترونها و کوآرکها تشکیل شدهاند (در مرحلهی کوآرکها اشیاء در مجموع کمتر واضح اند). اما هیچ ایدهای نداریم که چگونه موجودی با ذهن انسانی میتواند از موجودات کوچکتری که نحوهای ذهنمندی دارند، ترکیب یا ساخته شده باشد. چگونه اذهان ابتدایی با ذهن کمتر ابتدایی ترکیب شده اند؟ مؤلفهی دوم طرح اولیهی نیگل چیزی است که میتوانیم آنرا غایتشناسی طبیعی نام نهیم. ایدهی او به نظر چیزی شبیه به این میرسد: در هر مرحله از تطور جهان ما (تطوری که چه بسا میتوانیم شروعاش را با مهبانگ بدانیم) در باب آنچه پیش خواهد آمد، امکانهای متعدد و متفاوتی وجود دارد. برخی از این امکانها گامی در جهت به وجود آمدن موجوداتی با ذهنهایی شبیه به ما هستند. مطابق غایتشناسی طبیعتی نیگل، جهان نحوهای سوگیری ذاتی نسبت به امکانهایی دارد که به اذهان ختم میشوند. نیگل پیشنهادات خود را شرح و بسط نمیدهد. با این حال، نباید از او به این خاطر انتقاد کرد: او احتمالا حق دارد باور داشته باشد که این پیشنهادها فکر و زمانی طولانی میطلبد تا مبدل به جایگزینی واقعاً ماندنی برای طبیعتباوری مادهانگار و خداباوری، هر دو، شود. پیشتر گفتم که نیگل جنبهی سلبی طراحی هوشمند را تحسین میکند اما دربارهی جنبهی ایجابی آن تردید دارد؛ من نیز خود را نسبت به کتاب «ذهن و کیهان» نیگل در جایگاهی مشابه مییابم. حملهی مهیب او بر طبیعتباوری مادهانگار را تحسین میکنم؛ در باب همه جاندار انگاری و غایتشناسی طبیعی او تردید دارم. از نظر نیگل اگر طبیعتباوری مادهانگار درست میبود، ذهن در جهان پدید نمیآمد-اما این چگونه به [معقولیت] این فرض که ذرات بنیادی به یک معنا دارای ذهن هستند، کمک میکند؟ همه جاندار انگاری چگونه این نکته را فهمپذیر میسازد که میبایست موجوداتی با توانایی پژوهش در فیزیک و فلسفه وجود داشته باشند؟ و نیز توانایی در شعر، هنر و موسیقی؟خداباوری در سازگار ساختن حیات و ذهن موفقتر به نظر میرسد. بر اساس خداباوری، ذهن در جهان جایگاهی بنیادی دارد: خداوند خود شخص اعلی و ذهن اعلی است؛ او همیشه وجود داشته است، و همانا واجب الوجود است. خداوند میتوانسته چنین اراده کند تا موجوداتی -که خدا بتواند با آنها دوستی برقرار کند- وجود داشته باشند. از این رو، او میتواند انسانهایی متناهی بیافریند که بر صورت خداوند آفریده شده باشند: موجوداتی قادر بر عشق و قادر بر دانستن چیزهایی در باب خود، جهان، علم، ادبیات، شعر، موسیقی، هنر و غیره. با فرض گرفتن خداباوری، این امور آشکارا و به خوبی فهمپذیر است. همانطور که نیگل خاطر نشان میکند، مشابه چنین چیزی را در باب طبیعتباوری مادهانگار نمیتوان گفت. اما آیا همه جاندار انگاری و غایتشناسی طبیعی وضع بهتری دارند؟ به نظر نمیرسد که انکار خداباوری توسط نیگل ریشهی فلسفی داشته باشد. حدس من این است که ناخشنودی از خداباوری پدیدهای نسبتاً وسیع است. خداباوری، خودمختاری بشر را شدیداً محدود میکند. بر اساس خداباوری، ما انسانها در بهترین حالت، شرکای جزییِ جهان ذهن هستیم. ما خودمختار و سرخود نیستیم؛ ما برای وجودمان و حتی نفسکشیدنمان کاملاً وابسته به خداوندیم. حتی بیش از این میتوان گفت: برخی از افراد در خداباوری نحوهای یورشِ تحملناپذیر به حوزهی خصوصی خود میبینند: خدا به همهی فکرهای من دانا است و همانا قبل از اینکه من فکر کنم، فکر من را میداند》.
در سنت نواندیشی دینی نیز 《متفکرانی مانند یدالله سحابی (در کتاب قرآن و خلقت انسان)، محمود طالقانی (در کتاب پرتوی از قرآن)، و علی شریعتی از باورمندان به نظریه عدم تضاد فرگشت (تکامل) با توحید هستند. در جهان اسلام، محمد اقبال لاهوری نیز از معتقدان به نظریه تکامل موحدانه است. در تاریخ اسلام جریانهایی مانند جنبش عقلگرای اخوان الصفاء نیز چنین اعتقادی داشتند. مرتضی مطهری نه تنها نظریه تکامل را ضدالهی نمیداند بلکه معتقد است که با اصل تکامل بهتر میتوان دخالت قوهای مدبر و هادی را در وجود موجودات زنده و هدفمداری جهان اثبات کرد. مطهری داستان خلقت بشر در قرآن را زبان سمبلیک میداند》. نواندیشان پس از انقلاب نیز قائل به سازگاری آفرینش و تکامل بودهاند.
آفرینشگرایی مهبانگی-فرگشتی
درباره سازگاری فرگشت و آفرینش در جهان نظریه فرگشت الهی مطرح است و در ایران افرادی نظیر دکتر یدالله سحابی و درباره سازگاری بیگبنگ و آفرینش افرادی نظیر گراوندی کتابهایی منتشر ساختهاند. در مبحث مبداشناسی در منظومه الهیات دوبنی از آفرینشگرایی مهبانگی-فرگشتی با کاربست ذاتی و عرضی در کیهان شناسی قرآنی دفاع میشود. در کیهانشناسی اسلامی 《آمیزههای اسلامی سراسر کیهان را به دو دامنه اصلی تقسیم میکند: جهان نادیده (به عربی: عالم الغيب) که بهطور عمومی برای انسان قابل درک نیست و ویژگیهای آن بر ما پوشیده است که شامل الله (به صورت استعارهآمیز)، فرشتگان، پردیس، دوزخ، هفت آسمان (به عربی: السماوات السبع) و العرش (عرش الرحمن) میشود و جهان قابل مشاهده (به عربی: عالم الشهود) که توسط حواس پنجگانه قابل درک است. در قرآن چنین آمدهاست که «او پروردگاریست که جز او پروردگاری نیست، داننده نادیدهها و دیدهشدههاست، او بخشاینده مهربان است.»》.
چنانچه در نوشتار پیشین آمد سه دسته محتوای وحیانی که در قالب پنج گروه آیات در قرآن توزیع شدهاند، مطابق انسانشناسی الهیات دوبنی، ابتدا توسط حواس باطنیِ کالبد مثالی محمد نبی در کالبد مثالی هستی دریافت شدهاند. مطابق چرخه ساحتی انسان در مکتب دوبنی، این سه دسته محتوا پس از دریافت از ذهن پیامبر عبور کردهاند (ذهن انسان ۱۴ قرن پیش) و از ضمیر ناخودآگاه قومی و ضمیر ناخودآگاه جمعی او تاثیر پذیرفتهاند، سپس از روان او عبور کرده و از تاریخچه روانی او تاثیر پذیرفتهاند و در نهایت در قالب گفتار به لسان قوم آن دوران و درخور فهم آنان توسط پیامبر بیان شدهاند. حال با این رویکرد، اگر ذاتی و عرضی این سه دسته محتوا و پنج دسته آیات آن مشخص شوند، پیامهای فرامکانی و فرازمانی (ذاتی ) از محدودیتهای ذهنی، زبانی، علمی، مکانی و.. (عرضی)، تفکیک شوند، چالشهای متن مقدس اساسا نیازی به تئوریهای جدید وحی ندارد و با همین رویکرد قابل حل است. این ذاتی و عرضی اما باید دوبنی باشد، هم روانشناختی و هم جامعهشناختی. این ذاتی و عرضی در کیهانشناسی قرآن هم باید در نظر گرفته شود. کاری که سعید گراوندی انجام داده است روایتی از قرآن سازگار با کیهانشناسی کوانتومی است. اما مهم در نظر داشتن ذاتی و عرضی در کیهانشناسی نیز هست. ذاتیات در مبداشناسی چیست؟ خالقیت و ربوبیت خداوند بر هستی و انسان. دو کالبدی بودن هستی و انسان، کالبد دیدنی و کالبد نادیدنی. حضور روح در کالبد نایدنی انسان و حضور موجودات ماورایی نظیر فرشتگان و عوالم برزخ، بهشت و جهنم در کالبد نادیدنی هستی. برگزیدن آدم از میان آدمیان و امتحان او و هبوط او.
به باور سحابی مطابق آیات قرآن آدم نخستین انسان آفریده شده نیست و نخستین انسان برگزیده شده است. عبدالعلی بازرگان درباره روایتهای مبداشناسانه قرآنی بر این باور است که 《خلیفه یعنی نسل جدید اخلاف نسل پیشین، جانشین نسل خود اوست و آدم نسل جدید گونه قبل از خودش بود و اختیار و اراده داشت و از بند غرایز آزادتر. فرشتگان نیروهای گرداننده و کارگزار جهان هستند و قرآن سمبلیک و به اندازه فهم ما ماجرای انسان و فرشتگان را نشان میدهد. انسان را که اختیار دهی نظم جهان را بهم میزند اما فرشتهها اختیار نداشتند. انسان قابل اصلاح و رشد بعد از خطاهاست،
آزادی و آگاهی پس از آن به وجود میآید. این داستان فرا زمانی است و ما هنوز داریم اسما را یاد میگیریم و علوم را و تسلط بر طبیعت را، این داستان سناریو شده تا برای ما قابل فهم شود. سجده کردن یعنی در خدمت یک سیستم بودن، سجده فرشتگان یعنی در خدمت این موجود باشید، یاد دادن معلما و در خدمت رشد و کمال شاگردان بودن. بهشت آدم محیطی خارج از زمین نیست.
بهشت آنها یه شرایط بود و یک محل بدون وظیفه و مسئولیت و حق و تکالیف. خدا آنان را مورد امتحان قرار داد و گفت آزاد هستید و فقط به آن درخت دست نزنید.
داستان چون فرازمانی فرامکانی است به صورت سمبلیک و استعارهای گفته شده تا قابل فهم باشد. هر زمانه خوانش متفاوت از آن داستان دارد.شجره منظور یک سیستم معرفتی است، یک سیستم شیطانی هست. وعده جاودانگی و سلطه و مالکیت داده است شیطان شجره را دست زد بدیهای انسان آشکار شد. عریانی مقصود عریانی از لباس تقواست. هبوط خلع درجه است. بهشت اخروی اما بیرون از جهان ماست چون نابود میشود. اراده آزاد آغاز دشمنی ها و تضادهاست و از اینها انسان ساخته میشود. انسان پیش از اختیار مانند حیوان بود. آدم پشیمان میشود و توبه میکند و خطاهایش رو جبران میکند》.
در مدل آفرینشگرایی مهبانگی-فرگشتی، هستی شناخته شده توسط مهبانگ به وجود آمده است و انسان نیز به روایت منشا حیات از خاک رس پدیدار شده است. آفریدگار و پروردگار، خالق و رب هستی و انسان، خداست. آدم نخستین انسان برگزیده خداوند از میان آدمیان بود که مورد امتحان قرار گرفت و مسئولیت و اراده و حق و تکلیف به او تفهیم شد. انسان و هستی هر دو، دو کالبد دارند، کالبد مثالی و کالبد مادی. کالبد مثالی هستی هم مانند کالبد فیزیکی هستی دارای جهانها و عوالم موازی است. برزخ، بهشت اخروی، جهنم، باغ عدن نمونهای از این عوالمند که توسط قرآن بیان شدهاند. این جهانها و موجودات آن کیفیتی متفاوت با جهان فیزیکی دارند. متاسفانه برخی از نواندیشان دینی تحت تاثیر فشار سکولاریسم، روی به طبیعی کردن الهیات آوردهاند و عوالم و موجودات ماورایی را طبیعی کردهاند. در صورتی که اساس دین باور به ماوراطبیعت و موجودات ماوراطبیعت و ایمان به وجود آنهاست. از سوی دیگر عرفا و فلاسفه تلاش کردهاند عالم غیب را طبقهبندی کنند که این هم از نظر قرآنی قابل پذیرش نیست. آنچه از قرآن درباره کیهانشناسی بیان شده است همین است که پیشتر آورده شد. در نوشتار بعدی و فرجامشناسی مبحث جهانهای موازی اشاره شده مورد بحث قرار خواهد گرفت.
آیا دوران تفسیر علمی (سحابی-بازرگان)، تفسیر عدالتجویانه (شریعتی-طالقانی) یا تفسیر آزادیخواهانه (سروش-شبستری) به سر آمده است؟ به باور نگارنده هیچکدام از این تفاسیر که در پی چالش علم و دین، چالش عدالت و دین و چالش آزادی و دین شکل گرفتهاند، از میان نمیروند. چون این چالشها کماکان در عصر مدرن پابرجاست. دین نمیتواند مخالف علم و عدالت و آزادی باشد. میتوان قرائتی از دین ارائه داد که چنین نباشد، در ایران امروز عبدالعلی بازرگان و لطفالله میثمی گروه اول، پیروان و نزدیکان به حلقه ایرانفردا گروه دوم و پیروان و نزدیکان به حلقه کیان گروه سوم را نمایندگی میکنند.
نقطه عطفهای کیهان شناخته شده، نخست پیدایش هستی بود حدود ۱۳/۸ میلیارد سال پیش، دوم پیدایش حیات در کره زمین حدود ۴ میلیارد سال پیش، سوم پیدایش انسان خردمند در بین ۴۰۰٬۰۰۰ تا ۲۵۰٬۰۰۰ سال پیش بوده است و چهارمین نقطه عطف این کیهان احتمالا نابودی هستی، نابودی حیات و نابودی انسان خردمند خواهد بود. انبساط هستی و فرگشت انسان و موجودات ابدی است. خالق، رب و باقی به باور نگارنده بزرگترین نامهای خداوند هستند، بزرگترین خالق، بزرگترین گرداننده و پروردگار و یگانه باقی.
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ