در نوشتار پیشین، به مقوله دین خادم، نهادمحوری و همکاری اجتماعی در اندیشه و عمل امام صدر و مهندس بازرگان پرداخته شد و تاکید شد برای دستیابی به توحید و سلوکی انسانگرا باید ابتدا قرائتی انسانگرایانه از خود دین داشت و اینکه برای “عبادت خدا از طریق خلق” در جهان مدرن توجه به نهادگرایی و همکاری اجتماعی ضروری است. در این مقاله با توجه به آموزههای شریعتی و اقبال به آگاهی رهاییبخشی که حرکتبخش موحد سالک است پرداخته خواهد شد.
تقریر حقیقت و تقلیل مرارت
مصطفی ملکیان کارکرد روشنفکر را تقریر حقیقت و تقلیل مرارت میداند. درباره تقلیل مرارت در دفتر فلسفه اجتماعی سخن گفته خواهد شد. در این نوشتار و نوشتار بعدی به مقوله تقریر حقیقت پرداخته میشود. به باور ملکیان «..روشنفکر: اولاً: چون از اهمیت تراز اول و بلامنازع فرهنگ ـ یعنی مجموعه امور درونی و انفسی (subjective) یکایک افراد ـ در بهبود وضع بیرونی و آفاقی (objective) جامعه غافل نیست و میداند که تا دگرگونی مثبتی در ساحت ذهن و ضمیر افراد روی ندهد دگرگونی مثبتی در صحنه اجتماع رخ نمیتواند نمود، و نیز از آنجا که در میان مؤلفههای فرهنگی ـ یعنی باورها، احساسات و عواطف، و نیازها و خواستهها ـ باورها را تعیینکنندهتر و مؤثرتر از همه میداند و احساسات و عواطف و نیازها و خواستهها را نیز تحت تأثیر شدید باورها میبیند، تا آنجا که در توان دارد، از نیروهای باوراننده سود میجوید تا بتواند، به صورتی مستمر و دیالکتیکی، باورهای درستتر را به آستانه آگاهی شهروندان بکشاند و آنها را جانشین باورهای نادرستتر سازد؛ و ثانیاً: علاوه بر پرداختن به علل و عوامل درونی زاینده درد و رنج، به علل و عوامل بیرونیای که مانع کاهش درد و رنجها میشوند میپردازد و، در این میان، علیالخصوص نقد بیامان به علل و عوامل انسانی، یعنی کسانی که قدرتهای اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی خود را در جهت افزایش ـ یا منع از کاهش ـ درد و رنج آدمیان به کار گرفتهاند، روی میکند».
آگاهی رهاییبخش
شریعتی مانند امام صدر انسان را محور تحولات میداند و تاکید بر آگاهی توأم با عمل دارد. آگاهیای که رهاییبخش است و مبتنی بر درد، عشق و عمل. در نوشتارهای پیشین گفته شد که به باور شریعتی، اقبال در پی برساختن دوباره مسلمان تمام بود و آن را در چهره امام علی دیده میدید و اقبال را نیز مسلمان تمام مینامید. سوسن شریعتی معتقد است این آگاهی رهاییبخش است که از اقبال یک انسان چندبعدی ساخته است، آگاهی چندبعدی که از نوع آگاهی منجر به عمل است و نه آگاهی انتزاعی: « .. آگاهی عنصر مهمی در آثار اقبال و شریعتی به حساب میآید؛ آگاهیای که منجر به حادثه و اتفاقی میشود؛ نه آگاهی انتزاعی و ذهنی و تاثیر این نوع آگاهی است که اقبال را چندبعدی ساخته و همزیستی متفاوتی را خلق کرده است. آگاهیای که اقبال از آن سخن میگوید، آگاهی بیواسطه و مستقیم است و فقط محصول ماشینی به نام ذهن نیست، بلکه به طور طبیعی آگاهیای است که مهاجم است و معطوف بر زندگی و درحقیقت بر سه عنصر درد و عشق و عمل مبتنی است. این نوع آگاهی چون معطوف به زندگی است، شکل و فرم میگیرد و تحقق پیدا میکند و در تمامی ساحتهای زندگی تعریف میشود و در نسبت من با امر قدسی، در نسبت من با امر اجتماعی، در نسبت من با مای اجتماعی و زمانه تاریخی و در ترکیب در عشق و عمل است. این نوع آگاهی، نه در چشم بستن بر زندگی و خلوتگزینی و به تعبیر شریعتی در خزیدن در خویش نیست، بلکه در پذیرفتن دعوت به زندگی شکل میگیرد و به همین دلیل است که منجر میشود به یک اتفاق و به یک حادثه میرسد و بلافاصله تاثیرش را در زندگی فردی نشان میدهد. این نوع آگاهی همانند انسان قالبی و یک وجهی نیست و اضلاع متعدد دارد و همین آگاهی باعث میشود زندگی متفاوتی بهوجود آید و به همین دلیل است که شریعتی وقتی به حوزه دینداری وارد میشود، باز به اقبال رجوع میکند. چراکه این نوع آگاهی چون مبتنی بر درد و عشق و عمل است و زیست موازی و چندبعدی خلق میکند، تجربهی متفاوتی نیز از دینداری ارائه میدهد«… میان این آگاهی و عمل باید رابطه متقابلی برقرار باشد، دکتر علی شریعتی در این مورد باز هم به امام علی ارجاع میدهد: ..»اخلاص، یکتایی وجودی و به تعبیری توحید وجودی، وحدت بخشیدن میان اندیشه و عمل است. رابطه میان اندیشه و عمل یک رابطه متقابل است. به بهترین تعبیر آنچنان که علی گفته است (کسی که خود نیز نمونه چنین توحیدی است):
«من الایمان یستدل بالعمل و من الاعمل یستدل بالایمان».
«از ایمان به عمل راه برده میشود و از عمل نیز به ایمان راه برده میشود».
موحد چندساحتی، یا من علیوار، هارمونی بین اندیشه و عمل و به تعبیر اقبال مستی کردار دارد و انسانی تکبعدی و تکساحتی نیست. به عقیده سوسن شریعتی این مستی کردار آن آگاهی است که منجر به عمل میشود و ملغمهای است از درد و عشق و عمل، به عقیده او در دینداریهای مستی کرداری اقبالی نیز ما شاهد یک هارمونی بین زیست تجربی و مادی هستیم: «…ما با آدمی سر و کار داریم که در نهایت حریت است و به تعبیری که خودش به کار میبرد، آدمی است که مستی کردار دارد؛ همان که دکترعلیشریعتی هم به آن اشاره دارد و میگوید یک تیپ دیندار است که مستی گفتار دارد، کسانی هستند که مستی افکار دارند، اما من به دنبال کسی میگردم که مستی کردار دارد و یکی از اشعار اقبال است که دکترعلیشریعتی نیز به آن تاکید زیادی داشت و بارها تکرارش میکرد:
از همه کس کنارهگیر صحبت آشنا طلب
هم ز خدا خودی طلب هم ز خودی خدا طلب
از خمش کرشمهای کار نمیشود تمام
عقل و دل و نگاه را جلوه جدا جدا طلب
یعنی بحث سهبعدی و تثلیثی که بود: درد و عشق و عمل. عقل و دل و نگاه را جلوه جدا جدا طلب، یعنی برای دیدن یک حقیقت از سه زاویه مختلف میتوان استفاده کرد، عقل، دل که همان کشف و شهود است و نگاه که یعنی رویکرد بیواسطه، تجردی و مادی، درنتیجه میگوید برای رسیدن به یک حقیقت یک مؤمن یا متفکر باید مدام جایش را تغییر دهد و این جابهجایی است که اقبال آنرا “روح مهاجر” مینامد. هجرتی که موجب میشود انسان قالبی نیندیشد و دیندار یکجا ثابت نباشد و سیال و مواج مدام در حال کشف و شهود باشد. بنابراین باعث میشود که راههای ورود به آن حقیقت متکثر شود، همچنین نگاهی است که از آن مستی کردار بیرون میآید و اقبال نشان داد که این مستی کردار آن آگاهی است که منجر به عمل میشود که عمل اجتماعی یکی از وجوهش است؛ درحالیکه این آگاهی منجر به زیست متفاوت میشود. به همین دلیل در دینداریهای فیلسوفانه و دینداریهای صوفیانه، شاهد نوعی اسکیزوفرنی و دوپارگی بین زیست و عمل و اندیشه فرد هستیم، درصورتیکه در دینداریهای مستی کرداری اقبالی ما شاهد یک هارمونی بین زیست تجربی و مادی هستیم. به همین دلیل است که او الگوپذیر است و شریعتی به او تکیه میکند و اگر از آن آگاهیای بیرون میآید که ملغمهای است از درد و عشق و عمل یا به بیانی دیگر کار و مبارزه اجتماعی و عبادت… دکترعلیشریعتی از این جهت دنبال این تثلیث بود که بتواند ساحتهای مختلف زندگی را طی کند و با هم آشتی دهد و در همان لحظه که کسی مبارزه میکند، شعر بگوید، در همان هنگام که مبارزه اجتماعی میکند، بیاندیشد و احساس کند، به همین سبب هیچگاه دچار هیچ کدام از بیماریهای این یا آن بودن نمیشود.. او حتی به مبارز صرفا سیاسی عملگرا هم حمله میکند و میگوید کسی که بعدهای دیگر شخصیتاش را قوی نکرده باشد، به یک پراگماتیستی تبدیل میشود که بهراحتی میتواند ملعبه این و آن شود…». به تعبیر سارا شریعتی «شریعتی عالیترین شاخص آگاهی انسان را آگاهی به خود، خدا و جامعه میداند. در این تعریف جامعه در حد خود و خدا اهمیت دارد». بنابراین آگاهی رهاییبخش یک آگاهی مهاجم و معطوف به عمل است، مستی کردار است، متکثر و چندبعدی است و از عقل (اندیشه) و دل (کشف و شهود) و نگاه ( مشاهده بیواسطه) بدست میآید و مبتنی است بر درد، عشق و عمل. از همین رو دچار دوپارگی میان اندیشه و عمل نیست.
آگاهیافزایی
«آگاهیافزایی (Consciousness raising) شکلی از کنشگری است که در سالهای آخر دههٔ ۶۰ میلادی در ایالات متحده آمریکا رواج یافت. این فعالیت اغلب در قالب تشکیل گروهی از افراد است که تلاش میکنند توجه گروه بزرگتری را به مسئله یا وضعیتی جلب کنند. مسائل عمومی شامل بیماریها (مثلاً سرطان پستان، ایدز) منازعات (مثلاً نسل کشی دارفور، گرمایش جهانی) جنبشها (مثلاً صلح سبز، پتا، ساعت زمین) و احزاب سیاسی یا سیاستمداران است. از آنجا که آگاهیبخشی به مردم درباره یک دغدغه عمومی معمولاً نخستین گام برای تغییر رویکرد نهادها به آن مساله است، بالا بردن آگاهی عمومی اغلب اولین فعالیت هر گروه فعال اجتماعی است».
از دیدگاه برخی شریعتیستها آگاهیافزایی به دو صورت افقی و عمودی انجام میشود. آگاهی عمودی، همان آگاهی منتقل شده توسط روشنفکران به متن جامعه و آگاهی افقی، 《همان آگاهی است که جامعه مدنی جنبشی در عرصه پراکسیس سیاسی – اجتماعی خود حاصل مینماید. آگاهی عمودی مربوط به آگاهیهای سیستماتیک نظری میباشند، در صورتی که آگاهیهای افقی همان آگاهیهای مشخص زندگی اجتماعی گروههای مختلف جامعه هستند».
از دید آنان این آگاهی همان آگاهی مهاجم است: « از آنجائیکه که خود این «آگاهیهای» موضوع انتقال، امری مشخص و کنکرت میباشند که توسط «پراتیک اجتماعی» کشف میگردند، در نتیجه این آگاهیهای خودآگاهیساز مضمون مفاهیم مجرد و انتزاعی و کلی و عام پندارند، به عبارت دیگر در عرصه حرکت افقی «آگاهیهای از قبل تعریف شده وجود ندارد» بلکه برعکس همیشه این آگاهیهای کشف شده (نه اختراع ذهنی) مشخصی میباشند که در چارچوب پراتیک اجتماعی و تحلیل مشخص روشنفکران حاصل میشوند».
آنان در خصوص این آگاهیها معتقد به «تلفیق دو مؤلفه مختلف آگاهیهای افقی و آگاهی عمودی در وجدان گروههای مختلف اجتماعی جامعه میباشند». «روشنفکران در عرصه ارائه تحلیل مشخص از شرایط مشخص، جهت ارائه راه حل مشخص، برای اینکه گرفتار کلیبافی و مجرداندیشی و رویکرد انتزاعی ارسطوئی نشوند، مجبورند که برای بررسی مشخص از یک موضوع، بررسیهای سیستماتیک با بررسیهای تاریخی، یا به عبارت دیگر بررسیهای عمودی با بررسی افقی با هم ترکیب نمایند. قابل ذکر است که در بررسیهای عمودی یا بررسیهای سیستماتیک باید در چارچوب مفاهیم علمی موضوع مورد تحلیل و آنالیز قرار گیرند، در صورتی که در بررسیهای افقی یا تاریخی باید موضوع به صورت مشخص و کنکرت در چارچوب شرایط مشخص میدانی آن موضوع مورد تحلیل و آنالیز قرار بگیرد..بنابراین بدین ترتیب است که «تنها تلفیق دو نوع آگاهیهای عمودی (پیشگامی) و آگاهیهای افقی (جنبشی) هستند که میتوانند در عرصه پراتیک اجتماعی افقی، کامل و تأثیر گذار باشند». لذا در صورتی که هر کدام از این آگاهیهای دوگانه به صورت منفرد باشند، برای مثال اگر جنبشها تنها بخواهند در چارچوب منفرد آگاهی افقی خود قناعت کنند و نسبت به آگاهیهای عمودی یا سیستماتیک خود را بینیاز بدانند، حرکت آنها گرفتار فقر تئوریک و نظری میشوند. در نتیجه این آسیب میتواند حرکت آنها را حتی منجر به شکست نماید و یا بالعکس اگر پیشگامان در عرص حرکت افقی خود بخواهند تنها بر آگاهیهای نظری عمودی یا سیستماتیک خود قناعت نمایند و خود را بینیاز از کسب آگاهیهای مشخص میدانی یا آگاهیهای افقی مشخص جنبشی کنند حرکت آنان هم گرفتار مشکلات روشنفکران پیشین میشود که نتوانستند تغییر پایداری ایجاد نمایند».
از دید آنان استراتژی آگاهیبخشی در سه فرایند مختلف آگاهیبخشی ترویجی، آگاهیبخشی تبلیغی و آگاهیبخشی تهییجی رخ میدهد که روشنفکران «نباید عرصه مختلف آگاهیبخشی ترویجی با آگاهیبخشی تبلیغی و آگاهیبخشی تهییجی به صورت بی در و پیکر در هم کنند» و نباید «بدون قانونبندی مربوطه اقدام به هر گونه آگاهیبخشی بی در و پیکر کنند.» ثانیاً باید عنایت داشته باشند که هرگز «بدون آگاهیبخش ترویجی نمیتوانند به صورت بالبداهه وارد عرصه آگاهیبخشی تبلیغی بشوند». آنچنانکه «بدون آگاهیبخشی تبلیغی نمیتوانند وارد عرصه آگاهیبخشی تهییجی بشوند.» ثالثاً باید توجه داشته باشند که «کار آگاهیبخشی ترویجی ریلگذاری برای آگاهیبخشی تبلیغی و آگاهیبخشی تهییجی است.» رابعاً «هدف آگاهیبخشی تبلیغی و تهییجی، تودهای کردن آگاهیبخشی ترویجی است.»».
استحمار و خودآگاهی
همانطور که آگاهی رهاییبخش وجود دارد، آگاهی کاذب نیز وجود دارد که ناشی از استحمار بوده و موجب انقیاد میشود. شریعتی نخستین بار واژه استحمار را برساخت و سخن از نهضت ضداستحماری میگفت. به تعبیر احسان شریعتی《 «استحمار» نه تنها خود پیچیدهترین شکل «استضعاف»، که زمینهسازِ سایر اشکال آن ارزیابی میشود. استحمار (از ریشهٔ حمر، کُند و سنگین شدن همچون حمار)، با حمق و حمل (نگا. دو نوع «حمل»، کشیدن بار چونان «چارپایی بر او کتابی چند»، و حامل یا عامل بودن عالم در قرآن، جمعه/۵) نسبتی دارد و همچون «محملِ» انواع استضعاف عمل میکند. کلیدواژهٔ «استحمار» از مفاهیم اصیل و اصلی قاموس شریعتی است. پادزهر آن نوعی خودآگاهی معنوی و اخلاقی است که در تثلیث «عرفان، برابری، آزادی» ساحتی تاریخی-اجتماعی و سیاسی-اقتصادی مییابد.جایگاه این نوع معرفت عرفانی با دو ضلعِ «سوسیال-دمکراتیک» آن، نشانگر انضمامی یا رهاییبخش بودن این نوع از شناخت و آگاهی عملی و رفتاری است که موضوع آن «حکمت» (معادل سوفیا در فرهنگ ما)، همچون سبک زیستی آزاد و عادلانه، و رشد و تعالیجویی است. در اینجاست که آماج رهاییبخشی سلبی آزادیخواهی ایجابی، یعنی آشتی با زندگی و همسویی با مسیر هستی میشود. «لیبرته» آزاد شدن از یک بند است، فقط، اما فلاح دربردارنده یک آزادی تکاملی وجودی است، نه آزاد شدن یک فرد از توی یک زندان. یک برداشتنِ مانع نیست، بلکه یک نوع رشد است، یک شکوفایی است.»(م۲/ص۴۱)
از دید شریعتی «استحمار علتالعلل همۀ پریشانیهاست و بر دو گونه است؛ استحمار کهنه و استحمار نو». وی دین را مهمترین ابزار استحمار کهنه میداند و از دو چهرۀ «استحمارزده» نام میبرد: «کهنه مذهبیها» و«نو نیمه روشنفکران». به تعبیر سارا شریعتی 《بحث شریعتی در یک کلام این است: سلطه، انسان را از مسیر خودآگاهی اجتماعی یعنی احساس مسئولیت در زمان و جامعه و از مسئله یا مسائل اصلی غافل میکند و به مسیر دیگری میاندازد و با این انحراف زمینه را برای سلطۀ خود فراهم میکند. استحمار نزد وی با مفهوم سلطه پیوند میخورد. سلطۀ یک قدرت حاکم بر زمان. یک تثلیث حاکم بر تاریخ، زر و زور و تزویر. ملا، مترف و رهبان. تیغ و طلا و تسبیح. سلطۀ «روباه و موش و گرگ بر سر خلق که همه میشاند». سلطهای که جامعه را به فرادست و فرودست تقسیم میکند: «تیغ جلادان سهگانۀ تاریخ در میانۀ بنیآدم افتاده و توحید بشری را قطعهقطعه کرده است: ارباب-نوکر. حاکم-محکوم، سیر-گرسنه، غنی-فقیر، خواجه-بنده، ظالم-مظلوم. ...استحمارگر-استحمارشده».. «نظامی که بر تاریخ حکومت میکند». وی سلطه را با این تثلیث تعریف میکند، قدرت سیاسی در سیمای استبداد و زور، قدرت اقتصادی در سیمای استثمار و زر و قدرت مذهبی در سیمای استحمار و تزویر. در این تعریف، استحمار یکی از ضلعهای نظام سلطۀ حاکم بر کل تاریخ است. از نظر شریعتی اضلاع سلطه جز در رابطۀ با هم امکان بقا ندارند. استبداد نمیتواند بدون استثمار بقا یابد و این دو به نظام مشروعیتبخشی نیاز دارند که استحمار فراهم میکند. اما مهمترین ضلع این تثلیث را شریعتی بر استحمار مبتنی میکند... همۀ ارتباطات عوضی، غافلشدن از مسئلۀ اصلی، در این تحلیلها شریعتی نقش روشنفکران را برجسته میکند زیرا از نظر وی، هم میتوانند مهمترین عامل استحمار باشند و هم مهمترین عامل مبارزه و مقاومت در برابر آن. و مینویسد: «بزرگترين مسئوليت روشنفكر در جامعه اين است كه علت اساسي و حقيقی انحطاط جامعه را پيدا كند و عامل واقعي توقف و عقبماندگي و فاجعه را براي انسان و نژاد و محيطش كشف نمايد، آنگاه جامعۀ خوابآلود و ناآگاهش را به عامل اساسي سرنوشت و تقدير شوم تاریخ و اجتماعي بياگاهاند و راهحل و هدف و مسير درستي را كه جامعه بايد براي حركت و ترك اين وضع پيش بگيرد به او بنماياند و براساس امكانات، نيازها، دردها و همچنين سرمايههایی كه جامعهاش دارد، راهحلهایی را كه براي ملت موجود است بهدست آورد و برمبناي يك طرح و مكتبي كه بر استخدام درست سرمايهها و شناخت دقيق دردها مبتني است، به پيدا كردن «ارتباط حقيقي» و «علت و معلولی» و علمي ميان انحطاط و ناهنجاريها و بيماريها و عوامل و پديدههایی كه در داخل و خارج و جود دارد بپردازد و مسئوليتي را كه خود احساس ميكند از گروه محدود روشنفكران به متن عام جامعه خودش منتقل نمايد و «تضادهاي اجتماعي» را كه در بطن جامعهاش هست وارد خودآگاهی و احساس مردم كند».
حال پس از شریعتی میتوان در عصر امروز از استحمار فرانو سخن گفت. با شکلگیری شبکههای اجتماعی، این پلتفرمها، عرصه تاخت و تاز و یارگیری بنیادگرایی دینی و ملی، انحراف افکار عمومی توسط دولتها و مخالفینشان با ایجاد رباتها، اخبار جعلی و.. شدند و روند استحمار را پیچیدهتر و امواج آن را قدرتمندتر کردهاند. در این میان گونهیِ سومی از استحمار برکشیده شد که پیش از این با وجود حیات خود در نشریات زرد، چنین قدرت و عمومیتی نداشت. این استحمار را میتوان استحمار زرد نامید و آن را شاخهای از استحمار نو قلمداد کرد. عاملان استحمار زرد نیز امروز سلبریتیها، اینفلوئنسرها، پاپاراتزیها، بلاگرهای اینستاگرامی و.. هستند که علاوه بر نقش خود در انحراف از خودآگاهی انسانی و اجتماعی؛ با ترویج میانمایگی و ابتذال، همان بلایی را سر مخاطبان میآورند که یک مذهب یا ایدئولوژی استحماری میآورد. استحمار زرد جذابترینِ استحمارهاست، خطر زردزدگی کمتر از خطر ایدئولوژیزدگی یا شستوشوی مغزی توسط مذهب استحماری نیست.
ابتدا تئولوژی، سپس ایدئولوژی و در نهایت تکنولوژی ابزاری بودند که در طول تاریخ از سوی پیامبران، روشنفکران و دانشمندان برای رهایی از سلطه پیشنهاد شدند، اما تجربه تاریخی نشان داد که این ابزارهای رهاییبخش هم میتوانند در جهت استحمار و انقیاد مردمان مورد سواستفاده قرار گیرند. سلطه خود را در هر دوران، با رویکردی جدید بازسازی و بازتولید میکند. بنابراین سلطه و مبارزه با سلطه تمامشدنی نیست. امروز مردم تحت بمباران شدید اطلاعاتی سخنرانان بنیادگرا، مروجان شبه علم، تئوری توطئه، مبلغان روانشناسی زرد و موفقیت، عرفانهای کاذب، سلبریتیهای مروج سایت شرطبندی، اینفلوئنسرهای سبک زندگی و... قرار دارند. همه اینها برای سرکیسه کردن و استثمار مردم شکل گرفتهاند. حسابهای کاربری بدل به بنگاههای رویافروشی شدهاند که جذابتر، پولدارتر و لاکچریتر، موفقتر، مومنتر، آگاهتر و... شدن را تبلیغ میکنند. در این میان این محتوای رهاییبخش است که میان امواج توفنده ابتذال و استحمار گم میشود.
میتوان امروز از وجود سه استحمار سرخ (ایدئولوژی انقیادبخش)، سیاه (مذهب تخدیری و عرفانهای کاذب) و زرد بر بستر شبکههای اجتماعی سخن گفت. از استحمار فرانو که توده منفعل و تحت انقیاد میسازد. استضعاف، از عاملیت، فاعلیت و سوژگی تهی شدن است. استضعاف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی همیشه پس از استحمار اتفاق میافتد. "زردزدگی" امروز بخشی از مستحمرگی است. مستحمرگی در روزگار استحمار فرانو ترکیبی است از زردزدگی، ایدئولوژیزدگی و تئولوژیزدگی. برای مستحمره نشدن در روزگار استحمار مضاعف، نیازمند خودآگاهی مضاعفیم.
خودآگاهی رهاییبخش
«خودآگاهی» (برعکس فلسفه و منطق یونانی ارسطوئی و افلاطونی) امری ذهنی و مفهومی و نظری و انتزاعی نیست که تنها به درد فضای آکادمیک و دانشگاهی و روشنفکرانه بخورد، بلکه برعکس «خودآگاهی»، «سنتز دیالکتیکی حاصل انتقال آگاهیهای مشخص و انضمامی طبقاتی و اجتماعی و سیاسی و غیره به وجدان گروههای مختلف میباشد»».
از دید آنان اگر این خودآگاهی تبدیل به احساس دیالتکیکی نشود، این آگاهیها نمیتواند موجب تحرک شود: 《بدین ترتیب تنها توسط این «خودآگاهی» است که گروههای مختلف اجتماعی میتوانند نسبت به محیط کار و زندگی روزمره خود «احساس دیالکتیکی» پیدا کنند و احساس بیتفاوتی و یا احساس یکطرفه نسبت به محیط خود نداشته باشند. در نتیجه همین «احساس دیالکتیکی، مولود انتقال آگاهیهای مشخص به وجدان گروههای اجتماعی، توسط پراتیک اجتماعی است که میتوانند موجب تحرک جامعه شود.». پر واضح است که «تا زمانیکه این آگاهیهای مشخص در وجدان این گروهها بدل به خودآگاهی و در ادامه آن بدل به احساس دیالکتیکی نشوند، آگاهیهای مشخص فی نفسه (هر قدر هم که عظیم باشند) نمیتوانند باعث به حرکت درآوردن گروههای اجتماعی شوند»».
احساس دیالکتیکی زمانی اتفاق میافتد که « واقعیتهای ناهنجار اقتصادی و اجتماعی و سیاسی موجود جامعه را وارد احساس و آگاهی تودههای اعماق جامعه نکنند، نمیتوانند «زندگی و حرکت افقی آنها را تحت تأثیر استراتژی آگاهیبخش خود قرار بدهند»؛ زیرا از وقتی که واقعیت وارد آگاهی و ایمان تودههای اعماق جامعه بزرگ و رنگین کمان بشود میتواند زندگی آنها را تحت تأثیر خود قرار بدهد. برای مثال در جنبش رهائیبخش پیامبر اسلام بزرگترین تحولی که پیامبر اسلام در بستر حرکت آگاهیبخش خود به انجام رسانید این بود که او توانست «الله یا خداوند در وجود و هستی را به عنوان یک واقعیت وارد آگاهی و احساس و ایمان مردم بکند» و از بعد از وارد کردن «خداوند به عنوان یک واقعیت در احساس و آگاهی و ایمان مردم بود که پیامبر اسلام توانست بزرگترین تحول در مردم بادیهنشین آن جزیره ایجاد نماید». در این رابطه بود که در طول سه سال اول بعثت پیامبر اسلام شعار او تنها همین شعار «قولوا لا إلَهَ إلَّا اللَّهُ تُفلِحوا» بود. بدین ترتیب است که تا زمانی که «واقعیت زندگی مردم آنچنانکه هست، توسط پیشگامان وارد احساس و آگاهی تودهها نشود، امکان تحول و جنبش و حرکت اجتماعی و سیاسی و صنفی و مدنی و غیره در حرکت تودهها به صورت فراگیر و سراسری حاصل نمیشود». «خودآگاهی به عنوان یک سنتز جدید، حاصل همان وارد کردن واقعیتهای ناهنجار اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و سیاسی زندگی تودههای اعماق جامعه به احساس و آگاهی مردم میباشد.» از نظر شریعتی تنها توسط خودآگاهی سیاسی و اجتماعی و طبقاتی، سنتز انتقال دیالکتیک طبقاتی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی به احساس گروههای مختلف مردم ایران است که میتوان جنبشهای خودبنیاد و خودرهاساز و خودسامانگر و خودسازمانده و خودرهبر را به حرکت درآورد و قطعاً بدون خودآگاهی طبقاتی و خودآگاهی سیاسی و خودآگاهی اجتماعی، جنبشهای خودبنیاد گروههای مختلف جامعه صورت خود به خودی پیدا میکنند که در تحلیل نهایی همین جوهر خود به خودی بسترساز رکود و شکست این جنبشهای خودبنیاد میگردد.ثانیاً لازمه اینکه «آگاهیهای برونی شخص و گروه و جامعه در عرصه معرفتی بتواند بدل به خودآگاهی بشوند، لازم است که آن آگاهیها به صورت یک واقعیت وارد آگاهی فرد و جریان و طبقه و جامعه بشوند» و تا زمانی که آن واقعیت برونی توسط روشنفکران وارد آگاهی و احساس و وجدان فرد و جامعه و طبقه و گروه نشوند هرگز «خودآگاهی نسبت به واقعیت برونی برای فرد و طبقه و جامعه (که همان تضادها و تبعیضهای گوناگون از تضادها و تبعیضهای طبقاتی تا جنسیتی و تا سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فرهنگی میباشند) حاصل نمیشود». نباید فراموش کرد که تا «زمانی که واقعیتهای برونی در عرصه استحاله اپیستمولوژیک بدل به خودآگاهی در انسان و طبقه و جامعه نشود، هرگز خودآگاهی و واقعیت فی نفسه نمیتواند عامل حرکت و جنبش بشود». بدین خاطر در این رابطه است که شریعتی در چارچوب همان منظومه معرفتی خودش که «آبشخور هر گونه حرکت و جنبشی خودآگاهی یا آگاهی استحاله یافته به خودآگاهی تعریف مینماید»، او در بستر خود تبیین خودآگاهی، خودآگاهی را به دو قسم خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی، تقسیم مینماید» .
در باور شریعتی «خودآگاهی چیزی است که دائماً مرا از بیرون از این مشغولیتهای دائمی که مرا قربانی میکند به خودم فرا بخواند. مرا جلو آینه دائماً هر چند یکبار قرار بدهد تا من خودم را ببینم... خودآگاهی بالاتر از آگاهی از فلسفه آگاهی از علم آگاهی از تکنیک آگاهی از صنعت است اینها آگاهی است نه خودآگاهی یعنی چیزی که مرا به خویش بنمایاند، چیزی که مرا استخراج کند، چیزی که مرا به خودم معرفی کند، چیزی که متوجهم کند که من چقدر ارزش دارم. هر کس به میزان ایمانی که به خویش دارد ارزش دارد...و تنها چیزی که ایمان به خویشتن را برای آدم فراهم میکند، خودآگاهی است یعنی در مرحله اول من بفهمم که مربوط به چه نژادی، به چه ملیتی، به چه تاریخی، چه فرهنگی، چه زمانی، چه ادبیاتی هستم و به چه افتخارات نبوغها ارزشهائی وابستهام. این یک بازگشت به آگاهیخودآست به خودآگاهی. از این بالاتر خودآگاهی فکری و از این هم بالاتر خودآگاهی وجودی است به اینکه من خودم را به عنوان یک پدیده انسانی به عنوان یک موجود انسانی در اوج خدائیش حس کنم، بیایم و کاملاً خودم را بشناسم با خودم انس بگیرم متوجه خودم باشم...همین من وقتی که خودش را کمی کشف میکند و به خودآگاهی میرسد به عظمت تمام آفرینش میشود...بنابراین دو تا آگاهی است: یکی خودآگاهی و دیگر آگاهی اجتماعی...فقط خودآگاهی است که میتواند آدمی را که در این حد مقلد شده و تا این حد مصرف کننده هرچه که تولید میکنند متوجه خودش کند که چه چیزها تباه شده و آگاهی اجتماعی است که قادر است متوجهش کند که تقدیر جامعه او در برابر چنگالهائی اسیر شده و او متوجه نیست. بله فقط این دو تا آگاهی است که میتواند انسان را از این بلاهت لوکس، بلاهت زیبا، بلاهت فریبنده نجاتبخشد اما فلسفه و علم و تکنیک نیست. اگر خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی نباشد (حالا اصطلاحش را پیدا کردم آن اولی را میگویم خودآگاهی انسانی این دومی را میگویم خودآگاهی اجتماعی درست روشن است) تکنیک هر چه بیشتر پیشرفت کند وسیلهای در راه هرچه بیشتر و سریعتر تباه کردن آدمی میشود. ملت و جامعهای که خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی ندارد مهندسش تعمیرکار و مونتاژگر ماشین غربی است وسیلهای است که هر چه بیشتر کالای تولید کننده غربی را برای مملکتش بیاورد...خودآگاهی انسانی است که مذهب متعالی ماوراء علمی از آن سخن میگوید و خودآگاهی اجتماعی است که مسئولیت پیامبرانه روشنفکر و ایدئولوژی از آن سخن میگوید؛ و این دو باید ملاک باشد برای هر انسانی به خصوص برای دنیای سوم بالاخص برای جوامع اسلامی و شرقی که اگر جز با این دو ضابطه مسائل را ارزیابی کند گول میخورد».
به باور شریعتی «خودآگاهی بر دو قسم است: "خودآگاهی انسانی" و "خودآگاهی اجتماعی" و هر نقشی، هر حرفی، هر دعوتی، سعادتی، لذتی و حتی هر پیشرفتی که در مسیر "خودآگاهی انسانی" و در مسیر "خودآگاهی اجتماعی" مطرح نشود، اغفال اندیشهها از انسان بودن و از مستقل زیستن و در حقیقت استحمار است. و این استحمار بزرگترین مصیبت و قویترین قدرتی است که هرگز در طول تاریخ، به مقدار امروز نیامده است. چرا که استحمار در گذشته فقط نبوغ استحمارگران بود و ذوقشان و تجربهشان. امروز "علم" هم به کمکش آمده. استحمار تکنیکی شده، فنی شده و مجهز به علم شده! این است که شناختش هم به همان اندازه مشکل شده است. وی در ادامه به توضیح انواع استحمار از قبیل مذهب، زهد، شعر، قومیت، و گذشتهپرستی پرداخته و متد استحمارگری را شرح و بسط میدهد. و در پایان راههای استحمار جدید همچون تخصص، علم، توانایی مادی و بدنی، تمدن، آزادیهای فردی، آزادی جنسی، آزادی زن، و تقلید را معرفی میکند. در پایان وی عقیدهی خود را چنین بیان میکند که: "ولی من چنین فکر میکنم که هر مسالهای که در پیرامونمان مطرح است چه فردی و چه اجتماعی، چه به صورت علم و چه به صورت ادب، چه به صورت مسالهی اجتماعی و چه به صورت مسالهی اخلاقی، چه به صورت هنر و چه به صورت فلسفه و چه زیباییشناسی، چه به شکل دین و چه به شکل بیدینی، همه و همه، اگر ببینیم که در مسیر "خودآگاهی انسانی" یعنی توجه به خویشتن خویش"، و در مسیر "خودآگاهی اجتماعی" یعنی احساس مسئولیت در زمان و در جامعه، و توجه "من" به مجموعهای که وابسته به آن هستم، نباشد، نامش و عنوانش هرچه باشد ولو هرقدر هم حق و مقدس، "استحمار" است: استحمار کهنه، یا استحمار نو! » که گفته شد باید استحمارفرانو را هم به آنها افزود و ما امروز نیازمند خودآگاهی مضاعفیم.
احسان شریعتی درباره اندیشه رهایی در بینش شریعتی معتقد است که نیل به خودآگاهی «کامل»، نیازمندِ مشارکتِ فعّالِ سوژهی رهاییبخش در نوعی پراکسیس معنویِ عاشقانه یا عارفانه است: «.. نخستین گام برای فهم مفهوم «رهایی»، شناخت شکلهای متنوع «اسارت» است (ارائهی یک تعریف سلبی): از رسیدن کودک به مرحلهی بلوغ و رها شدن از ولایت قهری و قیمومت والدین گرفته تا رهایی از سُلطهی استبدادِ سیاسی، انقیادِ استثمارِ اقتصادی، و «استحمارِ» سنن فرهنگی تاریخی-اجتماعی (خواه دینی، خواه عُرفی)… علی شریعتی که همزمان ناقدِ سنّتِ دینی و سیاسی-اقتصادی جوامع ما بود، و منتقدِ مدرنیتهی جهانخوار و سرمایهسالارِ سکولار، با وامگیریِ تعبیری از فرانتس فانون، در جستجوی «انسانیّتی نو، با پوستی به رنگ دیگر» است. نزد او، رهاییبخشی با مفهوم باخودبیگانگی (الیناسیون) مرتبط است، به این معنا که آزادی همواره تلاش برای رهایی از انواع «جنزدگی» است. پس از اشاره به و از سرگیری مبحث الیناسیون، در دو روایت هگلی-مارکسی و اگزیستانسیالیستی آن، در کنار شکلهای مُدرن باخودبیگانگی انسان، به انواع بومی الیناسیون میپردازد. «جن» در اینجا، استعارهای است از همهی ساحتهای «پنهان» و مغفولِ روانی-رفتاری فردی و اجتماعی ما. از اینرو، وجه عمیقتر رهایییابی، خودآگاهی یا زدودن همهی اشکال بیگانگی است. در اومانیسم توحیدی اقبال و شریعتی، آزادی نخستین هدیهی ذاتی خدادادی انسان است که در وهلهی نخست، با «اختیار» یا توان و حق «انتخاب»، تعریف میشود (امکانِ نزدیکشدن به شجره و چشیدن میوهی ممنوعهی خودآگاهی). نه تنها «هستی»(وجود) آدمی در اینجا، بر آگاهی به «چیستی»(ماهیت) خود تقدم دارد، بلکه تعریف چیستی انسان همین هستی آزاد اوست. بنابراین، نخستین مالکیّت ذاتی انسان که بیش از هرچیز از آنِ اوست، و «خود» او را میسازد، آزادی است. خودآگاهی بازیافتِ «ذاتِ» از کفداده و بازیابی و تصاحب مالکیت (Appropriation) غصبشده است. انسان همچون گذرگاه، و به تعبیر نیچهای «پُلی»، میان حیوان و ابرانسان (در اینجا، خدا)، موجودی آزاد و عملِ انتخاب است. بدون این آزادی نه مسئولیتی متوجه اوست و نه «کرامتی». بزرگی او در همین وجدانِ شکنندکی (امکان گناه)، یا به تعبیر پاسکال، «نیِ اندیشهناک» بودن اوست. در انسانشناسی اگزیستانسیال-توحیدی شریعتی، آدمی که در بُعد فردیِ اخلاقی، همواره دستخوش سه نیروی روانشناختیِ «نفع، ترس، و جهل» است، سه «رانه»ای که سرمنشأ ساختار اجتماعی سهوجهی «زر-و-زور-و-تزویر»محور است، در ساختمان اساسی خود، در اسارتِ نوعی زندانِ چهارضلعی بسرمیبرد؛ و زندگی حقیقی او با نوعی مبارزهی استعلایی مستمر، در راستای فرارفتن از این تناهیهای چهارگانهی طبیعی، تاریخی، اجتماعی، و روانشناختی، تبلور مییابد… نیل به خودآگاهی «کامل»، نیازمندِ مشارکتِ فعّالِ سوژهی رهاییبخش در نوعی پراکسیس معنویِ عاشقانه یا عارفانه است. و «مگر روح خداوند نه همین ٬انسان رستگار از این چهار زندانِ ناخودآگاهی٬ است؟…».
او درباره موانع خودآگاهیِ رهاییبخش از دید شریعتی مینویسد: «..تلاش و جهدِ رهائیبخش، در آنِ واحد، منتجه و مستلزمِ نوعی زمانآگاهی، یا استشعار نسبت به گذرا بودنِ وضع موجود و «امکانِ» تغییر-و-تحول است، با تصور و تخیّل یک وضع مطلوبِ محتملِ «دیگر». این شناخت و آگاهی اما، بنوبهی خود، محصولِ کُنشگری آزمونی-انتقادی و «ساختگشایانه» است. این «خودآگاهیِ رهاییبخش» در حینِ مبارزه برای برداشتن موانعِ سیاسی-اقتصادی و فرهنگی، بتدریج بدست میآید. در نگاه شریعتی، از میانِ همهی شکلهای «استضعاف» (همچون استعمار، استبداد، استثمار، و..)، این «استحمار» یا با«خود»بیگانگی فرهنگی-عقیدتی و روانی-اخلاقی است، که اصلیترین مانع رهایی و تعالی بهشمار میآید. در جوامع سنتی، از میان عناصر سازندهی «فرهنگ»، همچون، زبان، هنر، دین، شیوهی زیست (و تولید و درجهی رشد فنآوری)، و تاریخ، هستهی اصلی دین یا «مذهب» است. در کشورهای اسلامی، روشنفکران مسلمان باید یک جنگ آزادیبخش را برای رهایی خود اسلام آغاز کنند..؛ «اگر مسلمانها نجات پیدا کنند و اسلام زندانی باشد، باز دو مرتبه میافتند در داخل زندان ارتجاع». در سطح جهانی و پیشرفتهترین کشورهای صنعتی اما، نقد ایدئولوژیها و در رأس آنها «نولیبرالیسم»، بهعنوان شکلهای «استحمار نو»، در دستور کار مبارزهی آگاهیبخش است. …هم سادهی «الهیاتِ رهائیبخش» شریعتی اما، با کلیدی که خود او بدست می دهد، ممکن است: آزادی، همچون عدالت و معنویت، یکی از سه رُکن این تفکر را میسازد. تحقق این درک از آزادی، در نسبت با برابری و خودآگاهی، مبنای طرحی انضمامی را برای رهائیبخشی تدریجی و مرحلهای درمیافکند که از آزادی لیبرال به برابری سوسیال و تا فلاح اسپریتوآل بسط مییابد. ویژگی رستگاری غایی مورد نظر او اینست که این مهم تنها در جامعهای آزاد و برابر متصور و ممکن خواهد شد، و در غیراینصورت، فراسوی بُعد فردی و در سطح اجتماعی، دم زدن از هرگونه معنویت و اخلاق و عرفان، فریبی بیش نخواهد بود! زیرا در یک کلام، رهایی از غیر و نفی بیگانگی، پیشنیازِ تحققِ آزادی و بازیافتِ خویشتنِ خویش است..».
تفکیک آگاهی و خودآگاهی
به باور شریعتیستها 《از نظر شریعتی «بین آگاهی و خودآگاهی تفاوت وجود دارد». چراکه «خودآگاهی در رویکرد شریعتی همان احساس آگاهی است»؛ به عبارت دیگر تا زمانیکه «آگاهی توسط فرد و طبقه و جامعه احساس نشود، آن آگاهیها بدل به خودآگاهی نمیشوند». بیافزائیم بر این مطلب که «شریعتی خودآگاهی را موتور حرکت فرد و جامعه و طبقه میداند» بنابراین شریعتی در تعریف وظایف پیشگامان «مسئولیت آنها را در دو فرایند آگاهیسازی و خودآگاهیبخشی تقسیم مینماید» و «خودآگاهیبخشی را توسط احساس آگاهی در فرد و طبقه و جامعه تعریف مینماید» و در این رابطه است که «شریعتی حتی خود خودآگاهی را به دو قسم خودآگاهی انسانی و خودآگاهی اجتماعی تقسیم مینماید» و دلیل این امر هم آن است که «شریعتی بین آگاهی انسانی و آگاهی اجتماعی تفاوت قائل است.» شریعتی در تحلیل نهائی چه در عرصه خودآگاهی انسانی یا معراج و چه در عرصه خودآگاهی اجتماعی یا اسری «معتقد به انتقال واقعیت توسط سرپل آگاهی به احساس انسانی و اجتماعی میباشد» و لذا در این رابطه است که میتوان نتیجهگیری کرد که «شریعتی مانند علامه محمد اقبال لاهوری هم خودآگاهی انسانی و هم خودآگاهی اجتماعی را امری تجربی میداند نه مجرد و ذهنی» بنابراین بر پایه همین جوهر تجربی خودآگاهی در رویکرد شریعتی است که روشنفکران در بستر استراتژی آگاهیبخش باید «مسئولیت انسانی اجتماعی خودشان را در عرصه پراکسیس سیاسی – اجتماعی – انسانی جامعهای که در آن زندگی میکنند تعریف نمایند نه در صورت عام و کلی و مجرد و انتزاعی» و از اینجا است که میتوانند حتی خود روشنفکران در عرصه استراتژی آگاهیبخش «به دو دسته روشنفکران انطباقی و تطبیقی تقسیم کرد.». به این ترتیب که «روشنفکران تطبیقی شامل آن دسته از روشنفکران میشود که دستیابی به آگاهی و خودآگاهی به صورت امر تجربی در پراکسیس انسانی – سیاسی – اجتماعی دنبال میکنند» در صورتی که «روشنفکران انطباقی در بستر استراتژی آگاهیبخش اشاره به آن دسته از روشنفکرانی است که دستیابی به آگاهی بسترساز خودآگاهی به صورت امری مجرد و انتزاعی و ذهنی و روشنفکرانه و عام و کلی تعریف میکنند.». رویکرد پیامبر اسلام در دوران 13 ساله حرکت مکی خودش در پرورش پیشگامان تطبیقی در بستر پراکسیس سیاسی – اجتماعی – انسانی به انجام رسانید و توسط همین پرورش پیشگامان تطبیقی در فرایند 13 ساله مکی بود که پیامبر اسلام توانست کادرهای همه جانبهای تربیت نماید که «در فرایند مدنی یا جامعهسازانهاش هر کدام تابلوئی به عنوان مالم الطریقه همه بشریت برای همه زمانها میباشند» که بدون تردید یکی از آنها خود امام علی است.》.
از دید شریعتی خودآگاهی مسئولیت میبخشد: «روشنفکر کیست؟ روشنفکر، در یک کلمه، کسی است که نسبت به “وضع انسانی” خودش در زمان و مکان تاریخی و اجتماعیای که در آن است خودآگاهی دارد، و این “خودآگاهی” جبراً و ضرورتاً به او احساس یک مسئولیت بخشیده است…».او معتقد بود در پس این خودآگاهی بخشی از متن جامعه قهرمانانی بر خواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند:«… روشنفکر عبارت است یک انسان آگاه نسبت به ناهنجاریهای اجتماعی، آگاه به عوامل درست این تضاد و ناهنجاری، آگاه نسبت به نیاز این قرن و این نسل، و مسئول در ارائهی راه نجات جامعه از این وضع ناهنجار محکوم و تعیین راهحل ایدهآلهای مشترک برای جامعه، و بخشیدن یک عشق و ایمان مشترک جوشان به مردم، که در متن سرد و منجمد اجتماع منحط سنتیاش حرکت ایجاد کند و آگاهی و خودآگاهی خویش را به مردماش منتقل نماید، و در یک کلمه، برای جامعهاش پیغمبری کند، ادامهدهندهی راه پیامبران تاریخ که ایجاد عشق و ایمان و هدف و حرکت بود برای “هدایت و عدالت”، زباناش متناسب با این زمان، و راههایش متناسب با این ناهنجاریها، و سرمایهاش متناسب با این فرهنگ… ».
«… روشنفکر رسالتش رهبری کردن سیاسیی جامعه نیست. رسالت روشنفکر خودآگاهی دادن به متن جامعه است، فقط و فقط همین، و دیگر هیچ. اگر روشنفکر بتواند به متن جامعه خودآگاهی بدهد، از متن جامعه قهرمانانی بر خواهند خاست که لیاقت رهبری کردن خود روشنفکر را هم دارند. و تا وقتی که از متن مردم قهرمان نمیزاید، روشنفکر رسالت دارد… بنابراین تمام رسالت روشنفکر در این جور خودآگاهی دادن است… ».
بسیاری از منتقدان از جدایی روشنفکران از مردم دوران کنونی سخن می گویند. شریعتی شاید میان نواندیشان دینی بیش از دیگران به اهمیت دانستن زبان سخن گفتن با توده های مردم واقف بود:
«… تا مردم به آگاهی نرسیدهاند، و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی، و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی، نشدهاند، و از مرحلهی تقلید و تبعیت از شخصیتهای مذهبی و علمیی خود، که جنبهی فتوایی و مقتدایی دارند، و رابطهی میانِ آنها با مردم، رابطهی مُرید و مُراد، عامی و عالِم، و ماموم و امام است، به مرحلهای از رشدِ سیاسی و اجتماعی، ارتقاء نیافتهاند، که در آن، رهبراناند که تابعِ اراده و خطِمشیِ آگاهانهی آناناند، و…، رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعههایی، در یک کلمه، عبارت است از: وارد کردنِ واقعیتهای ناهنجارِ موجودِ در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهیی توده. روسو میگوید: برای مردم “راه” نشان ندهید، و تعیینِ تکلیف نکنید، فقط به آنها “بینایی” ببخشید! خود، راهها را، به درستی، خواهند یافت، و تکلیفشان را خواهند شناخت…».
«… نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن “متن مردم” است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم، باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم، و اکنون گنگایم. ما روشنفکران، از آغاز پیدایشمان، زبان آنها را از یاد بردهایم، و این بیگانگی، قبرستان همهی آرزوهای ما و عبثکنندهی همه تلاشهای ماست… ».
بنا به آنچه آمد، وظیفه موحدچندساحتی تحریر حقیقت است و تقلیل مرارت. تحریر حقیقت در منش شریعتی و اقبال بر اساس آگاهی مبتنی بر عمل است. آگاهی مهاجم مبتنی بر پراتیک اجتماعی که به دو دستی افقی و عمودی تقسیم میشود. این آگاهی مهاجم منجر به احساس دیالکتیکی میشود و در پس آن خودآگاهی رخ میدهد. خودآگاهی نیز بر دو نوع است، خودآگاهی فردی و اجتماعی. مقابل آگاهی مهاجم، آگاهی کاذب قرار دارد که نتیجه استحمار است، استحمار به سه دسته کهنه، نو و فرانو تقسیم میشود. خودآگاهی پادزهر استحمار است. تحریر حقیقت میتواند توسط روشنفکران تطبیقی که دستیابی به آگاهی و خودآگاهی را به صورت امر تجربی در پراکسیس انسانی – سیاسی – اجتماعی دنبال میکنند و روشنفکران انطباقی که دستیابی به آگاهی بسترساز خودآگاهی را به صورت امری مجرد و انتزاعی و ذهنی و روشنفکرانه و عام و کلی تعریف میکنند صورت گیرد که تاکید شریعتی و اقبال بر روشنفکران تطبیقی است. استراتژی آگاهیبخشی بر اساس ترویج، تبلیغ و تهییج است که آگاهیبخشی ترویجی، آگاهیبخشی تبلیغی و آگاهیبخشی تهیجی خوانده میشود. اما آیا سه مرحله آگاهیبخشی، احساس دیالکتیکی و خودآگاهیبخشی صرف موجب حرکت میشود؟ به باور نگارنده این پازل نیازمند یک تکه دیگر است. برای اینکه انسان به خودآگاهی رسیده، موحد چندساحتی در پراکسیس معنوی و عاشقانه بین مثلث خدا، خلق و خود به حرکت درآید و به حرکت ادامه دهد نیاز به انرژی اتوپیایی دارد، نیاز به روشنفکران پیامبرگون مانند شریعتیها، صابرها و حنیفنژادها دارد. روشنفکران خودآگاهیبخش و انرژیبخش. در فرسته بعدی به مساله انرژی اتوپیایی و جنبشگرایی اتوپیایی پرداخته میشود.