محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۱۵ دقیقه·۲ سال پیش

الهیات دوبُنی و مساله وحی؛ حضور عالم صغیر در باطن عالم کبیر

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبُنی)
  • جلد سوم: موحد چندساحتی و معنای کیهانی ۱
  • فصل دوم: هستی‌شناسی
  • نوشتار چهارم

مطابق آنچه در انسان‌شناسی و هستی‌شناسی مکتب دوبنی آمد، انسان دو کالبد دارد، کالبد مادی (بدن/جسم) و کالبد مثالی (روح/جان، نفس/روان، ذهن/ضمیر)، کالبد جسمانی او فانی و کالبد مثالی او جاودان است. هستی نیز دو کالبد دارد، کالبد مادی (کیهان/طبیعت) و کالبد مثالی (ماوراطبیعت)، جهان زیرین و جهان زبرین.

همچنین چنانچه در نوشتار مدل قرآن‌‌شناسی الهیات دوبنی آمد، قرآن به روایت پیمان از سه دسته محتوا تشکیل شده است. آموزه‌های فرازمانی-فرامکانی که او آن را دین می‌خواند، احکام که او آن را شریعت می‌خواند و بخش سوم معارف کمک آموزشی که برای بیان دین استفاده شده است.

هر سه دسته محتوا که در قالب پنج گروه آیات در قرآن توزیع شده‌اند، مطابق انسان‌شناسی الهیات دوبنی، ابتدا توسط حواس باطنیِ کالبد مثالی محمد نبی در کالبد مثالی هستی دریافت شده‌اند. این دریافت به صورت رویا (سروش)، آگاهی (پیمان)، صوت (مدل سنتی)، با خبر شدن (مجتهدشبستری) و.. رخ داده است. ما مکانیسم‌های وحی داشته‌ایم، نه مکانیسم وحی. برای تمامی رویکردهای نامبرده در قرآن شواهدی وجود دارد، از رویا تا صوت.

حال مطابق چرخه ساحتی انسان در مکتب دوبنی،این سه دسته محتوا پس از دریافت از ذهن پیامبر عبور کرده‌اند (ذهن انسان ۱۴ قرن پیش) و از ضمیر ناخودآگاه قومی و ضمیر ناخودآگاه جمعی او تاثیر پذیرفته‌اند، سپس از روان او عبور کرده و از تاریخچه روانی او تاثیر پذیرفته‌اند و در نهایت در قالب گفتار به لسان قوم آن دوران و درخور فهم آنان توسط پیامبر بیان شده‌اند.

حال با این رویکرد، اگر ذاتی و عرضی این سه دسته محتوا و پنج دسته آیات آن مشخص شوند، پیام‌های فرامکانی و فرازمانی (ذاتی ) از محدودیت‌های ذهنی، زبانی، علمی، مکانی‌ و‌‌.. (عرضی)، تفکیک شوند، چالش‌های متن مقدس اساسا نیازی به تئوری‌های جدید وحی ندارد و با همین رویکرد قابل حل است. این ذاتی و عرضی اما باید دوبنی باشد، هم روان‌شناختی و هم جامعه‌شناختی‌‌.

ذاتی و عرضی دوبُنی

یکی از خطاهایی که برای برخی نظریات شریعتی و نواندیشان متقدم (پیش از انقلاب) در مساله وحی برشمرده می‌شد، خطای زمان‌پریشی ( Anachronisme) بود. 《.. زمان‌پریشی یا نابه‌هنگامی مغالطه‌ای گاه‌نگارانه است که طی آن فرد، رویداد، گفتار یا هر چیز دیگری مطابق با ارزش‌های زمان فعلی ارزیابی می‌گردد. به دیگرسخن فرد رویدادها یا شخصیت‌های تاریخی را با نگاه ارزشی امروزی تحلیل می‌نماید..》. اما درباره خطاهای نواندیشان متاخر چه می‌توان گفت؟ پیشتر در مجموعه نوشتار الهیات دوبنی از افول نواندیشی دینی در دهه نود و برخی دلایل آن سخن گفته شد. در این نوشتار به خطاهای معرفتی یکی از پیشکسوتان این جریان یعنی دکتر سروش در دو نظریه اخیر ایشان پرداخته می‌شود. این خطاها دلیلی دیگر است مبنی بر اینکه چرا نظریات نواندیشان دینی در دهه ۹۰ مانند دهه‌های قبل فراگیر نمی‌شوند. علت عدم فراگیر شدن نظریه‌های رویای رسولانه و دین و قدرت‌ دکتر سروش شاید به این دلیل است که صاحب نظریه در این نظریه‌ها دچار خطاهای تعمیم ناروا و‌ تقلیل‌گرایی روانشناختی شده است.

خطای تعمیم ناروا

تعمیم شتاب‌زده (Hasty generalization) یا تعمیم ناروا به توضیح طاها پارسا《یک نمونه از مغالطات آماری است که در آن شخص مغالطه گر از یک یا چند مثال یا نمونه جزئی، یک حکم کلی را نتیجه می‌گیرد و آن حکم را تعمیم می‌دهد. این در حالی است که آن نمونه‌ها برای صدور آن حکم کلی کفایت نمی‌کنند و یا ناقص‌اند》. دکتر سروش در دهه نود دو نظریه ارائه کرده‌اند که در هر دو نظریه دچار همین خطا شده‌اند. به تعبیر علی ملک‌پور در نقد نظریه دین و قدرت 《..او (سروش) اغلب به روش اقتضایی بحث می‌کند یعنی هر جا که آیه‌ای از قرآن را متناسب استدلال‌های خود می‌یابد از آن بهره می‌گیرد و اگر در موردی آیتی نیافت به روایتی هم اکتفا می‌کند تا دعوی خود را اثبات کرده و حرف خود را به کرسی بنشاند اگر چه حتی به گفته خود او شاید فلان روایت معتبر و مستند هم نباشد!..》

فرضیه اصلی دکتر سروش در این دو نظریه صحیح است که شخصیت پیامبر که متاثر از زمانه اوست، بر روی دین و معرفت دینی اثر گذاشته است. دین و معرفت دینی از معرفت بشری، عرف زمانه در عربستان باستان (زمان و مکان) و قدرت تاثیر پذیرفته است. دکتر سروش پیش از این دو نظریه این موارد را عرضیات دین می‌نامید. نواندیشی دینی از اسلام تاریخی سخن می‌گفت که از آن باید به سوی اسلام معنوی بازگشت. حال دکتر سروش در دو نظریه اخیر آن‌ها را ذاتیات دین کرده است، پیامبر اقتدارگرا راوی رویاهایی است که نشات گرفته از شخصیت اوست. به دلیل اقتدارگرا بودن محمد است که او خدای عبوس و خشمگین در خواب می‌بیند که جهنمی دهشتناک و سوزان برای نافرمانان برپا کرده است. در نهایت شخصیت و روان این پیامبر اقتدارگرا و متاثر از عرف زمانه عربستان باستان علت اصلی مشکلاتی است که در برخی تضادهای دنیای امروز با دین با او مواجهیم. همان ایرادی که دکتر کدیور بر نظریات اخیر دکتر سروش می‌گیرد که ایشان تمامی ایراداتی که خداناباوران می‌گیرند را از سر دین و خدا رفع کرده و به پیامبر نسبت داده است.

در باب مکانیسم وحی، درباره اینکه وحی از طریق صوت (نظریه سنتی)، آگاهی‌ (نظریه پیمان)، با خبر شدن (نظریه شبستری) یا رویا (نظریه سروش) و یا مطابق نظریات سایر نواندیشان دینی به پیامبر منتقل شده است، می‌توان گفت که ما مکانیزم وحی نداشته‌ایم، بلکه مکانیزم‌های متفاوت اتصال پیامبر به امر متعالی برای دریافت وحی وجود داشته است. در قرآن هم شواهدی برای نظریه سنتی است، هم شواهدی برای نظریات جدید. پیامبر هم صوت می‌شنیده که می‌تواند با تکلم یا تبدیل آگاهی به صوت توجیه‌پذیر باشد، هم رویاهایش را برای مسلمانان روایت می‌کرده است که به حج رفتن و کم بودن تعداد دشمنان در جنگ را پیشتر در رویا دیده است و برای مسلمانان روایت کرده است. هم توسط خداوند باخبر می‌شده است و از آیات و افعال خدا و ماهیت جهان و پدیده‌ها فهم پیدا می‌کرده است و آن را روایت می‌کرده است. اینکه فرآیند وحی را به یک مکانیزم خاص تقلیل دهیم، مشکلات را حل نکرده‌ایم بلکه مرتکب تعمیم ناروا شده‌ایم که شواهد بسیاری بر خلاف آن وجود دارد. علت اصلی فراگیر نشدن این نظریات درباب وحی همین موضوع بوده است.

در مورد اقتدارگرا بودن پیامبر هم شواهد بسیاری در نقد آن وجود دارد که ناقدان بیان کرده‌اند و در این مورد هم نباید دچار تعمیم ناروا شد. نیت دکتر سروش باز کردن گره است، اما با تعمیم ناروا نمی‌توان گره را گشود. چرا که مخالفین هم شواهد خود را دارند. از همین رو به دلیل مستدلل نبودن کافی از نواندیشی دینی رویگردان می‌شوند. در نوشتار پیامبر‌شناسی به این موضوع پرداخته می‌شود.

هنوز هم آموزه‌های نواندیشان دینی پیش از دهه نود (که دهه افول آنان است) کاربردی‌تر و کارآمدتر است و علت فراگیر شدن آن آموزه‌ها هم به همین دلیل بود. یکی از این آموزه‌ها این بود که اینکه عرضیات را محصول تاریخ بدانیم. اگر مشرکان مکه دعوت پیامبر را می‌پذیرفتند آیا کار آنان به نزاع می‌کشید؟ اگر قبایل اوس و خزرج به پیامبر پیشنهاد حکومت نمی‌دانند، پیامبر حکومت تشکیل می‌داد؟ آیا اگر بی‌بندوباری جنسی مهاجرین اهل مکه به مدینه نبود تا مردان اهل مدینه به پیامبر شکایت برند (دو روایت معروف در مورد مردانی از اهالی مدینه هست که نزد پیامبر شکایت کردند که مردانی از مهاجرین اهل مکه را در حال همبستری با همسر خود یافته اند هلال بن امیه و عویمر بن زید معروف به ابو دردا)، محدودیت‌هایی برای زنان و روابط بیرون از ازدواج در نظر گرفته می‌شد؟ آیا اگر یهودیان و منافقان نقض پیمان نمی‌کردند پیامبر با آنان وارد نزاع می‌شد؟ گمان کنید در یک تاریخ جایگزین «Alternate history»، مشرکان دعوت پیامبر را می‌پذیرفتند و اسلام به صورت تبلیغی در تمام جزیره العرب رواج می‌یافت. در این صورت هجرت پیامبر، نبردها، حکومت مدینه، احکامی در این مسیرها و در قبال وقایع تاریخی به وجود آمدند و بسیاری از مسائل دیگر وجود نداشتند و به ترتیب دیگری می‌بودند ‌. محمد امین هیچگاه یک فرمانده جنگی و رئیس دولت نمی‌شد. این عنصر تاریخ است که روند آن علی‌بن‌ابی‌طالب را یک فرمانده جنگی و رئیس دولت می‌کند و امام دهم و یازدهم که بیشتر عمر را تحت نظارت شدید و حصر خانگی بوده‌اند (حتی اگر از نظر ویژگی‌های شخصیتی و روانی هم قابلیت تبدیل به یک فرمانده جنگی یا رئیس دولت را داشته‌اند) را مانع شده است. بنابراین مساله اصلی نه شخصیت و روان که وضعیت تاریخی است. یکی از مواریث شریعتی وارد کردن عنصر تاریخ به جریان اصلاح دینی بود.

خطای تقلیل‌گرایی روانشناختی

در مجموعه‌‌نوشتارهای الهیات دوبنی گفته شد دین دو بن فردی و اجتماعی دارد و نواندیشی دینی متاخر به بعد اجتماعی دین بی‌توجه بوده‌ است و الهیات دوبنی در پی توازن بین این دو بعد است. نواندیشی دینی متاخر (سروش، شبستری، ملکیان) دچار نوعی تقلیل‌گرایی روانشناختی شده است. حسن محدثی تقلیل‌گرایی‌ای که ملکیان مدافع آن است می‌نویسد:《..(این نوع تقلیل‌گرایی) امروزه در عُرف علوم اجتماعی‌ی جهان تحت عنوان عارضه‌ی روان‌شناسی‌گری از آن یاد می‌گردد.. این عارضه‌ی معرفتی حکایت از تقلیل پدیده‌های متعلّق به سطوح دیگر واقعیت، به پدیده‌های روانی و فردی دارد که در نتیجه‌ی آن، معرفت‌های دیگر در تحلیل نهایی نیازمند تبیینی روان‌شناختی‌اند. نکته‌ی جالب توجّه این است که در حالی‌که کسانی چون مسکوویچ از فرط تکرار اتّهامی که جامعه‌شناسان و اهالی‌ی علوم اجتماعی به تحلیل‌گران روان‌شناختی وارد می‌کنند و هر کسی را به‌جا یا نابه‌جا دچار عارضه‌ی روان‌شناسی‌گری معرفی می‌کنند، می‌نالد و می‌کوشد به آن‌ها یادآوری کند که پدیده‌های اجتماعی ساحت و بُعدی روانی نیز دارند که نمی‌توان از آن‌ها غفلت کرد، در ایران بسیاری از صاحب‌نظران از مواضع و قلمروهای متفاوت، پدیده‌های اجتماعی را به اموری روانی و فردی تقلیل می‌دهند و این امر تا آن‌جا پیش رفته است که یکی از نظریه‌پردازان اجتماعی‌ واکنش شدیدی به این نوع تقلیل‌گرایی‌ نشان داده است و رشد روان‌شناسی را نیز دست‌کم از جهاتی محصول تضعیف جامعه‌شناسی دانسته است..》.

گفته شد باید به ذاتی و عرضی بازگشت، اما ذاتی و عرضی را هم اینجا باید به قیاس الهیات دوبنی در دو بعد دید. در یکی از نقدهایی که به نظریه دین و قدرت شده است، فردی به نام مستعار سینا موحد نیز به همین موضوع پرداخته است: 《..وقتی تنها ذاتی دین امر شخصی و معنوی و روان‌شناختی است، لاجرم زمینه، پیش‌فرض‌ها و افقی که در آن پیامبر اسلام، متن اسلام و تاریخ اسلام را می‌خوانیم متفاوت می‌شود. ..اما چرا گوهر حقیقی دین نمی‌تواند همان قدر که تجربه شخصی معنوی است، عدالت اقتصادی ای هم باشد که تجسم تاریخی (و عرضی) آن منع ربا شده است؟ چرا نمی‌توانست عدالت سیاسی ای باشد که تجسم تاریخی (و عرضی) آن جنگ با ملاء مکه – که «اموال شان را بین همدیگر دست به دست می‌کنند» – بوده است؟ و چرا نمی‌توانست گوهر یک آیین تعاون و همکاری اجتماعی بین مومنان اش باشد برای کمک به همدیگر و دستگیری از یکدیگر در مصائب و مشکلات؟ چرا جنبه اجتماعی توحید – هم به معنای الاهیاتی آن در نفی طاغوت‌هایی که دنبال قدرت و تفوق دنیوی بر مردم اند، و هم به معنای سیاسی آن یعنی وحدت قبائل متفرق و متنازع برای ساخت ملت/امت-دولت/امام – نمی‌توانست گوهر دین باشد و از ذاتیات ساخت اجتماعی-سیاسی دین به حساب بیاید؟‌ .. وقتی از این گوهرها می‌گوییم، آیا بیش از احضار روح مصباح، با احضار روح شریعتی مواجه نیستیم؟ منظومه شریعتی، با تمام مشکلات فلسفی و استدلالی و زبان شاعرانه و ایدئولوژیکی که داشت، به این تفسیر دوم از ذاتی و عرضی نزدیک‌تر به نظر می‌رسد. و آن بازسازی ای از دین که این جنبه‌های اجتماعی-سیاسی-اقتصادی را در کنار آن جنبه‌های شخصی و روان‌شناسی به توازن رعایت کند امکان حیات و کارآمدی ارگانیک بیشتری خواهد داشت...》.

در نوشتارهای الهیات دوبنی گفته شد که فروکاهش دین به بعد فردی یا اجتماعی خطاست و خصوصی‌سازی دین چه مصائبی در پی داشته است. همانطور که موحد به درستی تصریح کرده است، نواندیشی دینی متاخر در حال فروکاهش دین یک امر شخصی و روانشناختی است : 《..آیا روشنفکری دینی هم دین را به روان‌شناسی شخصی فرونکاسته و جان اجتماعی و سیاسی آن را از آن نستانده است؟ دین فربه‌تر از ایدئولوژی است و قطعا جنبه‌های عارفانه و شاعرانه و شخصی-معنوی دارد، اما دین فربه‌تر – و اندام‌وارتر – از نسخه انعزالی ای از معنویت است که کاری با جامعه ندارد و در خانقاه وجود خود فرورفته و گوشه گرفته است. روح اجتماعی دین به اندازه روح شخصی آن حیاتی است. مولوی – یا مسیح خیالی – ممکن است پیامبران عشق و محبت و معنویت شخصی باشند، اما اگر پیام دین شان راهی به حیات اجتماعی و دردها و مسائل انضمامی جامعه نبرد، محتوم به فقر ساختاری و مرگ ارگانیک اند (به آن نشان که همه اشکال مسیحیت برای حفظ حیات اجتماعی خود نیازمند تعریف جامعه‌محور ارزش‌های مسیحی مانند محبت و خیر جمعی بوده‌اند). روشنفکری دینی نیز اگر جنبه‌های شخصی و روان‌شناختی معنویت را با کارکردهای اجتماعی و سیاسی دین همراه نکند و روح اصلاح دینی را در کالبد نیازها و مسائل جامعه متجسد نکند، محکوم به انتزاع و در نهایت حذف از صحنه اجتماعی است... این انسداد ریشه در انسداد تئوریک روشنفکری دینی و تقلیل دین در آن به امر شخصی و روان‌شناسی دارد. راهکار گشایش این انسداد بی‌شک از سویی در جامعه و انسداد سیاسی آن است. حضور موثرتر روشنفکری دینی به عنوان جریانی اجتماعی-سیاسی در جامعه و درگیری با مسائل اساسی آن برای احیای روح اجتماعی آن ضروری است. در زمانه انسداد اجتماعی عملی اما این احیاء می‌تواند – و باید – از سمت تئوریک روشنفکری دینی آغاز شود. این احیاء تئوریک با نسخه فعلی از روشنفکری و تقلیل‌گرایی روان‌شناختی آن مشکل به نظر می‌رسد. احیاء موثر روشنفکری دینی نیازمند گذار از رویکردی سلبی، واکنشی و تقلیل‌گرا و تلاش برای رسیدن به نسخه ای ایجابی از نسبت دین و امر اجتماعی است. چنین نسخه ای هم برای احیای متوازن دین لازم است و هم برای آینده سیاسی ایران ضروری است..》.

اشتباهات دیگری که در این راستا اتفاق افتاده است، انقطاع از میراث گذشتگان و تبدیل نواندیشی دینی از یک جریان اجتماعی به یک نحله فکری بوده است. به تعبیر آرش سرکوهی《..سروش زمانی...تلاش می‌کرد تا تفسیری از اسلام ارائه دهد که با دموکراسی و حقوق بشر سازگار باشد. نوشته‌های او در آن زمان، هر چند از نظر فقهی در حد نظریات امروزی او رادیکال نبودند، اما به دلیل تاثیر سیاسی و اجتماعی بر لایه‌هایی از جامعه ایران و بر گرایش اصلاح‌طلبان دینی، با اقبال بسیار مواجه بوده و از این رهگذر توجه برخی محافل سیاسی و آکادمیک غربی را نیز به خود جلب کرده بودند... تفکرات سروش و دیگر اصلاح‌طلبان دینی در آن دوران با پروژه سیاسی اصلاحات نسبتی مستقیم داشتند و این دو بر هم تاثیر می‌گذاشتند. پس از شکست نظری و عملی پروژه اصلاحات بود که سروش به دنیای عرفان اسباب‌کشی کرد که پروژه‌ای غیر اجتماعی و فردی یا حداکثر فرقه‌ای است. گرایش سروش به عرفان و تکرار نظریات کسانی چون مولوی هیچ برداشت یا مفهوم جدیدی بر عرفان کلاسیک نیافزوده و نکته‌ای تازه و تاثیری در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی ندارد.نظریات سروش و دیگر اصلاح‌طلبان دینی زمانی برای بخشی از جامعه ایرانی جالب بودند زیرا تفسیرهای درون‌دینی اصلاح‌طلبان دینی تبعات مستقیم سیاسی و اجتماعی داشته و برای مثال در بحث سازگاری اسلام با دموکراسی نقش مهمی ایفا می‌کردند... با شکست پروژه سیاسی اصلاحات تاثیر و حد مطرح بودن نظریات نواندیشان دینی در جامعه کم رنگ و به تقریب به حوزه متخحصصان و گروهی کم‌شمار محدود شد که مباحث فقهی و عرفانی را دنبال می‌کنند... نظرات اخیر سروش، هرچند از نظر فقهی رادیکال و جنجال‌برانگیزتر از پیش، تنها توجه محافل کوچکی را برانگیخته که به مباحث فقهی و تئوریک یا عرفانی علاقه دارند...》.

سنتز الهیات دوبنی

گوهر دین در رویکرد ذاتی و عرضی دوبُنی چگونه هویدا می‌شود؟ وقتی با روان‌شناسی پیامبر و جامعه‌شناسی عصر نزول، ذاتیات را از رنگ و بوی عرضیات ذهنیتی-شخصیتی نبی و تاریخی-فرهنگی جامعه عصر نزول جدا سازیم. حال این جداسازی باید در محتوای وحی در مبداشناسی، فرجام‌شناسی، هستی‌شناسی، انسان‌شناسی، خداشناسی، تاریخ‌شناسی و.. صورت گیرد. حال چرا اساسا باید این جداسازی انجام شود؟ چون آن محتوای ارائه شده به مردی با ذهنیت-شخصیت خاص در دوران باستان و برای جامعه‌ای پیشامدرن و باستانی با مقتضیات و فرهنگ و عرف زمانی و مکانی خود صورت‌‌بندی شده است. حال که ذهنیت-شخصیت و مخاطبان و جامعه‌ای با مقتضیات و فرهنگ و عرفی متفاوت از مردمان باستان پس از ظهور مدرنیته شکل گرفته است، باید آن دسته از محتوا‌ها که آمیخته به عرضیات هستند را با این ظرف مکانی-زمانی جدید مطابق ذاتیات به‌روزرسانی کرد. نکته اما این است که وحی از جهان انسانی نبی یعنی هر دوی جهان شخصی و جهان پیرامونی او تاثیر پذیرفته، بنابراین روان‌شناسی و جامعه‌شناسی را باید در کنار یکدیگر در نظر داشت.مشکل اساسی بنیادگرایی دینی این است که این تفاوت دورانی را درک نکرده است. می‌خواهد به اجبار عرضیات پیشامدرن را بر جامعه مدرن تحمیل کند. در دورانی که اساسا مقتضیات زمانی و مکانی، فرهنگ و عرف، علم و تکنولوژی و نحوه زندگی مردمان تفاوت بسیار زیادی کرده است. سکولاریسم ستیزه‌گر هم از همین حربه استفاده می‌کند تا بگوید دین به جز ارتجاع و واپس‌گرایی و عقب‌ماندگی چیز دیگری نیست. متاسفانه نواندیشی دینی پس از ممنوعیت‌ها و محدودیت‌های بسیار در اقلیت قرار گرفته و صدای آن میان دو صدای بلند بنیادگرایان و سکولارهای ستیزه‌گر شنیده نمی‌شود.

آنچه در مجموعه نوشتارهای الهیات دوبنی توسط نگارنده این سطور پی گرفته شده است و امتداد خواهد یافت، گشودن این گره نه با فروکاهش و تعمیم ناروا یا زمان‌پریشی، بلکه با دیدن تمامی ابعاد دین و پیامبری است. باید میان روان‌شناسی و جامعه‌شناسی توازن برقرار کرد. ذاتی و عرضی دوبُنی از تمامی رویکردهای میراث نواندیشان دینی استفاده می‌کند، رویکرد‌های علمی-انطباقی، تاویلی-تطبیقی، تاریخی- الهامی و ذهنی-رواشناختی اگر به تنهایی به کار برده شوند، دچار خطای تقلیل‌گرایی و تعمیم ناروا خواهیم شد. وحی نه یک مکانیسم داشته و نه چالش‌های آن با یک روش قابل حل هستند. در ادامه با این مدل وحی‌شناسی به مساله کیهان‌شناسی، مبدا و فرجام‌شناسی در الهیات دوبنی و کیفیت رابطه انسان و خدا و هستی در آن پرداخته می‌شود.

الهیات دوبنیمکتب دوبنیمحمد قطبیوحیقرآن
پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید