محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۲۵ دقیقه·۱ سال پیش

انسان و اراده الهی؛ حضور مؤثر خداوند در جان آدمی

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبُنی)
  • جلد چهارم: موحد چندساحتی و معنای کیهانی ۲
  • فصل سوم: خدا، انسان و هستی
  • نوشتار پنجم

پیشتر در جلد دوم از دفتر فلسفه دین (طرح‌واره‌ای از الهیات دوبنی) درباره ارتباط انسان و خداوند به مسائلی چون پرستش و عبادت، ایمان، تقوا و نیایش پرداخته شد. در این نوشتار به حضور مؤثر خداوند در جان آدمی در هستی پرداخته می‌شود.

قضای الهی و تدبیر انسانی؛ جبر و اختیار

در الهیات دوبُنی خداوند کارگردان یک نمایش-واقعیت است. نقش قضا و قدر در این کارگردانی چگونه است؟
"قضا و قدر در الهیات بحث این است که حوادث جهان تا چه اندازه به خواست و قانون ثابت خدا هستند و تا چه اندازه به اختیار موجودات به ویژه اختیار انسان... سید محمد جواد غروی در کتاب چند گفتار به بررسی موضوع قضاء و قدر می‌پردازد. او می‌گوید: قضاء به معنای حکم ازلی ثابت در قانون عالم است و معلولات و اسباب و مسبباتی است که تغییر نمی‌پذیرد؛ و قدر تعین قضاء ازلی در اندازه‌ای معین است که در اختیار انسان می‌باشد بنابراین قضاء حتمی است و قدر به اختیار انسان موکول شده‌است. پس قضاء و قدر دو امر متلازم هم و از یکدیگر منفک نمی‌شوند زیرا قدر به منزلهٔ اساس، و قضاء به منزلهٔ بناء است. به عنوان مثال خداوند قضاء نموده که آتش هر چیز قابل سوختنی را بسوزاند، حال اگر این حکم در معرض ظهور واقع شد قدر است و در اختیار انسان قرار گرفته و هرگاه بخواهد آن را به کار گیرد مکان و زمان و سایر شروطش را به حکم عقل و شرع معین می‌سازد".

ما اسیر جبرهای بسیاری هستیم، یکی از حرکات آونگی هستی، حرکت میان جبر و اختیار است. هستی همانطور که عدم‌آمیز، فناپذیر، بی‌ثبات، فسرده و ملال‌انگیز است، جبرآلود هم است. جبر جغرافیا، جبر تاریخ، جبر جامعه، جبر محیط، جبر وراثت و ژنتیک و.. ما میان انبوهی از جبرها احاطه شده‌ایم. شریعتی از چهار زندان طبیعت، تاریخ و جامعه و خویشتن برای انسان هنگام زیستن در هستی سخن گفته است. ذهن ما اسیر ناخودآگاه است، گرفتار خطاهای شناختی، تحریفات‌ شناختی و اختلالات ذهنی‌. روان ما اسیر تاریخچه روانی ماست، گرفتار دام‌های نفسانی و اختلالات روانی. جسم ما اسیر ژنتیک ماست، گرفتار بیماری‌های ارثی، واگیردار و اختلالات جسمانی. تمام این جبرها می‌شود قضای ما. حال اختیار ما در مقابل این جبرها، مقابله و رهایی از این جبرهاست و حرکت به سوی تکامل، خودشکوفایی و خداگونگی. رهایی از این زندان‌هاست. صحنه هستی و نقشی که ما در پازل هستی در این نمایش-واقعیت بازی می‌کنیم، محدودیت‌هایی برای ما ایجاد می‌کند، این محدودیت‌های همان جبرهای ماست. اختیار ما نیز فائق آمدن بر این جبرها، پذیرش جبرهایی که غیرقابل تغيير است و بازی کردن با وجود این جبرهای غیرقابل تغییر. یکی از قضاهای غیرقابل تغییر آدمی، اجل حتمی و مرگ است. برخی از این‌ موارد قضای حتمی الهی است که تدبیر انسانی در برابر آن کاری از پیش نمی‌برد. ما باید همیشه برابر قضای الهی در حالت خوف و رجا باشیم. تقدیر الهی اما برای بازیگران این نمایش واقعیت قابل تغییر است. "بِدا یا بداء در لغت به معنای ظاهر شدن است، و در اصطلاح به معنای تغییر مقدرات از سوی خداوند بر اساس پاره‌ای حوادث و وقایع و تحت شرایط و عوامل ویژه‌است". آنچه در الهیات اسلامی از تقدیر الهی با اراده انسانی قابل تغيير است، با کنش‌های دینی چون دعا، صدقه، نذر، توکل، صله رحم، توبه و... تغییر می‌پذیرد. همچنین از سوی دیگر کارهای ناپسند و گناهان بزرگ نیز می‌تواند موجب تغییر تقدیر الهی شود.

خوف و رجا

گفته شد صورتی که در الهیات دوبُنی بر چهره خدای بی‌صورت زده می‌شود، رفیق محتشم است. خدایی که هم رفیق است، رفیقی که به تعبیر هدی صابر همراه نزدیک‌دست است، تیماردار است، رهگشا است و رفیق اول و آخر. از سوی دیگر نیز محتشم است، حشمت و احتشام دارد و موحدچندساحتی نسبت به او شرم دارد. حال خوف و رجا در نسبت با چنین خدایی چگونه معنا می‌یابد؟

به تعبیر کدیور خوف بر دو نوع است: "خوف در لغت به معنای ترس در مقابل امن است و در آن توقع ضرر مشکوکی که گمان وقوعش می رود شرط است. از این ماده ۱۲۵ بار در قرآن استعمال شده که حداقل ۱۹ مورد آن خوف از مؤمنین نفی شده و دست کم در ۸۶ مورد آن  خوف از خداوند توصیه شده است. از موارد خوف منفی أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ (یونس ۶۲) «آگاه باشید كه دوستان خدا نه بیمی بر آنها خواهد بود و نه اندوهگین می‌شوند.» این خوف از غیرخداست. دوستان خدا به اتکای ایمان و توکلشان از آینده بیمی ندارند و از چیزی نمی ترسند، و از گذشته شان هم اندوهگین نیستند. به عبارتی مؤمن به میزان ایمانش به مقامی امن رسیده است، آرامش درون، اطمینان خاطر و سکینه، دقیقا مقابل افسردگی از بیماریهای دوران مدرن است. واضح است که «خوف از غیرخدا» رذیلتی است که باید کوشید آن را از ساحت جان زدود و به آن مبتلا نشد. در مقابل، «خوف از خدا» یا آنچه به او متعلق است به عنوان فضیلت در قرآن مطرح شده است. این خوف دوگونه است، گاهی خوف از معصیت، خوف از عقاب اخروی، خوف از عذاب دنیوی یا اخروی، و خوف از احوال قیامت است، نتیجه این خوف اجتناب از عمل ناشایست است. گونه دوم خوف، «خوف از مقام خداوند» است و خضوع و خشیت در مقابل عظمت کبریایی ربوبی. واضح است که این دو خوف مربوط به دو درجه متفاوت از حالات انسان هستند و حکایت از دو رتبه مختلف کمال آدمی می کنند".

رجا نیز به باور او "توقع حصول خیر و میل به سوی آن است. رجا و امید به رحمت الهی از ارکان ایمان است. قرآن ۲۷ بار رجای به خداوند را بکار برده است.ناامیدی از رحمت خدا گناهی بزرگ است. این ناامیدی با واژه های قُنوط و یأس تعبیر شده است.بین خوف و رجا تقابلی نیست. این دو متلازم هستند. قرآن مؤمنان را به حفظ هر دو در کنار هم دعوت کرده و از پشت پا زدن هر یک به شدت نهی کرده است. مؤمن کسی است که خوف از خدا و قیامت را با رجا به فضل و کرم و رحمت الهی جمع کرده است.خوف از خدا خشیت و خشوع در مقابل عظمت اوست که با محبت و امید به رحمت، کرم و فضل او همراه است. خوف به این معنی فضیلت است و با توجه به حکمت و عدالت و رحمت الهی کارکردی کاملا سازنده دارد. ثانیا خوف از خدا با باور به قدرت خداوند مشکلی ندارد. باور به قدرت مطلقه الهی در کنار حکمت بالغه و رحمت واسعه خداوند از لوازم ایمان اسلامی است.. دینداری در اسلام با تسلیم مختارانه به خداوند آغاز می شود و با خوف توأم با رجای به رحمت او ادامه می یابد..".

عبدالکریم سروش خوف آدمی نسبت به خداوند را به مدهوشیت تعبیر می‌کند: "عارفان‌ گفته‌اند كه‌ هيبت‌ ناشى‌ از جلال‌ خداوند است‌ وانس‌ و لذت‌ ناشى‌ از جمال‌ او .خداوند محبوبى‌ است‌ جليل‌ و جميل‌ و عارف‌ متوازن‌ با دو چشم‌ به‌ حق‌ مينگرد و هر دو چهره‌ او را مى‌بيند. حق‌ اين‌ است‌ كه‌ عشق‌ ناشى از احساس‌ نزديكى‌ و خوف‌ ناشى‌ از احساس‌ دورى‌ است‌. خداوند همان‌ قدر كه‌ به‌ ما نزديك‌ است‌ ازما دور است‌ (يا من‌علافى‌ دنوه‌ دنافى علوه‌) و همين‌ دورى‌ و نزديكى‌ است‌ كه‌ خوف‌ و محبت‌ را باهم‌ توليد ميكند و هيبت‌ و خوفى‌ كه‌ در اين‌ جا از آن‌ ياد مى‌كنيم‌ هم‌ جنبه‌ عقلانى‌ دارد وهم‌ جنبه‌ وجودى‌. اين‌ هيبت‌ عبارت‌ است‌ از فروريختن‌ استوانه‌هاى وجود خويش‌ و به‌ لرزه‌ افتادن‌ اركان‌ هستى آدمى‌ در برابرخداوند اين‌ يك‌ ترس‌ و اضطراب‌ ژرف‌ وجودى‌ است‌ و بايد از آن‌ به‌ (مدهوشيت‌) تعبير كرد".

موحدچندساحتی به خدایی که رفیق است، یا رفیق من لا رفیق له، امیدوار است و همانطور از احتشام او در شرم و خوف است. از اینکه با رفیق اعلی بدعهدی کند یا اینکه از مسیر خداگونگی دور شود در شرم و خوف است. این شرم و خوف یک حالت وجودی-فلسفی است. در آینده و در دفتر فلسفه اجتماعی به الهیات امید پرداخته می‌شود.

توکل و نصرت

در جلد نخست از دفتر الهیات دوبُنی گفته شد که هدی صابر پیامبران را عناصر فعال هستی و صاحب پروژه می‌دانست که با خداوند پروژه مشترک تعریف کرده و به مشارکت با خداوند دست می‌زنند و خداوند نیز به نسبت داشته‌هایی که انسان می‌آورد و تلاشی که می‌کند او را یاری می‌کند و رفیق رهگشا و همراه نزدیک دست می‌شود. قرآن مثال‌هایی از توکل پیامبران و مؤمنان به خداوند زده است. برای آنکه دچار شرک نشویم، باید تنها به خداوند اعتماد کنیم و بر او توکل کنیم. به تعبیر کدیور: "توکل از لوازم توحید است و با ایمان و امید پیوندی وثیق دارد.معنای لغوی توکل واگذاری و تفویض امور به غیر توکل به غیر و اعتماد به اوست.توکل به خداوند یعنی سپردن امور به او و او را تنها موثر حقیقی دانستن و اعتماد و اطمینان به این واگذاری.توکل به خداوند نه تنها مانع از فعالیت بشری و بهره گیری از وسائط و اسباب طبیعی و مادی نیست،بلکه متوقف و مشروط بر آنهاست.انسان متوکل همانند دیگر آدمیان از کوشش و فعالیتهای متعارف برای رسیدن به مقصود معاف نیست.فرق او با دیگر آدمیان وقوف به عظمت خداوند در هستی است و اینکه بدون خواست و اراده الهی چیزی اتفاق نمی افتد.مومن متوکل با اذعان به این حقیقت به نیروی لایزال دست می یابد.توکل تسلیم به اراده لایزال هستی و اعتماد به آن است.هرگونه باور به تاثیر استقلالی غیر خداوند یا امید به رفع مشکل توسط دیگران با غفلت از نقش مسبب الاسباب دوری از توکل و توحید است... توکل مرحله ای متأخر از توحید، ایمان و رجاء است. انسان در ابتداء به خداوند به عنوان تنها موثر حقیقی در وجود و مسبب االسباب معرفت پیدا می کند. آنگاه به چنین خدائی ایمان می آورد. سپس به او یاریش به خود امید پیدا می کند و باالخره به او توکل کرده و کارهایش را به او می سپارد. پس هر متوکلی موحد و مومن و راجی است، اما لزوما هر موحدی یا هر مومنی یا هر راجی به مقام توکل نرسیده است. اگرچه توکل الزمه توحید و ایمان و رجای کامل است".

موحدچندساحتی همواره در حال توکل بر همراه نزدیک‌دست، رفیق رهگشا و تیمارداری است که به رفاقت او با خود و نصرت او به عناصر فعال هستی ایمان دارد.

توبه و مغفرت

توبه از نخستین مراحل حرکت به سوی خداگونگی است، نخست باید از راه طی شده کناره گرفت و تغییر مسیر داد به تعبیر دکتر سروش: "توفیق در توبه .. عبارت است از به خود آمدن و در پیش خود و خداوند، شخصیت خود را عریان نهادن و دفتر گذشته‌ی خود را ورق زدن، و در برابر خود عصیان کردن، و از افراط‌ها و تفریط‌ها ندامت حاصل کردن، به کژی‌ها و نقص‌های خود اعتراف کردن و از خداوند مغفرت خواستن و پشیمانی و تلخی ندامت را با ژرفای جان احساس کردن، و عزم اکید بر ترک گناهان و تغییر مسیر در باقی‌مانده‌ی عمر ورزیدن است. توبه یکی از اصیل‌ترین مفاهیم دینی است. بیرون از دین، ما دگرگون شخصیت و تغییر منش و رفتار داریم، اما چیزی به نام توبه نداریم. این مفهوم، یک مفهومی است که تنها در بستر اندیشه‌ی دینی می‌روید و انجام آن فقط برای انسان دیندار میسر است. بشارتی که خداوند به توبه‌کاران داده است و کرامت و مغفرتی که نصیب آنان می‌کند و آن پاکی و قدسیتی که پس از توبه دست می‌دهد، تنها برای یک انسان دیندار درک‌شدنی و حاصل‌شدنی است. پیامبران هم در ابتدای ظهور و بعثت‌شان یکی از مهم‌ترین دعوت‌هایشان، دعوت به توبه بود و ندای «توبوا الی الله» سر می‌‌دادند. این توبه، هم روی‌دل با خدا کردن بود و دست از معبود‌های کاذب شستن و هم از گناهان عذر خواستن و دل را از گرد رذیلت پیراستن. عارفان و سالکان هم گفته‌اند که نخستین مرحله از مراحل سلوک، توبه است. پس از این که تنبهی در کسی حاصل شد و در اثر ترغیب و توصیه‌ی صاحب‌دلی عزم کرد که در جاده‌ی سلوک دینی و اخلاقی پا بگذارد، باید که در مرتبه‌ی اول، بر خود و گذشته‌ی خود پا بنهد و تولد نوینی پیدا کند. توبه، پا نهادن بر گذشته‌ی خویش است. ابتدا توبه کردن از گناه داریم و این نازل‌ترین مرتبه‌ی توبه است که البته مرتبه و مرحله‌ی فوق‌العاده مهمی است و آن را نباید کوچک شمرد؛ چراکه مبیّن و متضمن شجاعت به اعتراف و شجاعت در مقام عمل است. سپس توبه از خیال را داریم، یعنی بر درِ دل نشستن و بیگانه را اذن ورود ندادن. تکیه کردن بر خداوند در مقام توبه، از ویژگی‌های اندیشه‌ی دینی است. این فضیلت بیرون از دین یافت نمی‌شود. انسان اگر می‌توانست با خویشتن خویش هم‌آوردی کند و به تنهایی قدم بر سر نفس خود گذارد و گذشته‌ی خود را بشوید و جامه‌ی چرکین پیشین خود را درآورد و جامه‌ی پاک و پیراسته‌ی تازه بر تن کند، در مقام توبه این همه عذر نمی‌تراشید و این‌قدر از آن دور نمی‌ماند و این‌قدر اسیر غفلت نمی‌شد. این کار به تنهایی شدنی نیست. نفس ما، یعنی همان که به ما جفا کرده است، بی‌جهت برنمی‌گردد و وفا نمی‌کند. کس دیگری را باید در میان آورد.
از جای دیگر باید مدد جست. قرآن به ما آموخته است که خداوند توّاب است. او نیز به سوی توبه‌گران گرایش دارد و توبه‌ی آنها را می‌پذیرد. توّاب بودن خداوند یعنی این که در واقع، توبه از او شروع می‌شود و حداقل هنگامی که از این سو کسی بر توبه عزم می‌کند، خداوند نیز از آن‌سو دستش را می‌گیرد. در این کشاکش دوسویه است که شخص از غربت و تنهایی، از ضعف و زبونی، بیرون می‌آید و نیرویی تازه می‌یابد. بر پیشینه‌ی خود که بر او چیره بود، غالب می‌شود و از پوسته‌ی پیشین خود می‌شکفد و بیرون می‌رود. اما توبه کردن در پیشگاه خداوند، تنها مددخواهی از وی نیست. اقرار کردن به گناه نیز می‌باشد. پس در توبه، در وهله‌ی نخست، مفهوم گناه نهفته است. اگر کسی یا کسانی به امری به نام گناه معتقد نباشند، توبه هم برای آن‌ها معنای روشنی نخواهد داشت. این تفکر را ادیان آموزش داده‌اند.."

از توبه می‌توان برای سلوک به سمت خدا از مسیر خلق نیز بهره گرفت، به تعبیر عبدالکریم سروش: "..توبه جزو واجبات است . درست مثل روزه و نماز و سایر تکالیف شرعی جزو واجبات است. برخی خیال می کنند توبه کردیم، کردیم و نکردیم ، نکردیم . شخص مومن و مسلمان باید هر کار ناروایی انجام می دهد در اولین فرصت توبه کند. توبه یعنی به گناه اعتراف کند . عزم به عدم بازگشت به گناه کند . نادم بشود . و کار نیک انجام بدهد . این جنبه اثباتی امر. کار نیک انواعی دارد. ممکن است شما دوست داشته باشید روزه بگیرید یا نماز بخوانید. این هم کار نیک است. به شما عرض میکنم واجبات خود را انجام دهید . اما کار نیک ، کاری است که خیرش به دیگران می رسد..همیشه در کار نیک ، دیگران را منظور کنید . خدا این را خیلی دوست دارد . الخلقُ عِیالُ الله . خدمت به خلق خیلی خیلی مهم است از آن طرف هم البته بد کردن به خلق . آنهم معصیت بزرگی است. آدمیان عزیز کرده های خداونداند . خدا خیلی دوستشان دارد".

توبه دور زدن به سوی خداوند است. به تعبیر مصطفی ملکیان: "انابه: بازگشت. این نکته را در قرآن توجه کنید. قرآن نمی‌فرماید متوجّهاً الیه (لفظ توجه را به‌کار نمی‌برد) به جز یک مورد در بقیه موارد لقب “انابه” را به‌کار می‌برد. انابه یعنی اصل در اینست که رو به او داشته باشید به او پشت کرده‌اید پس باید برگردید.  توجه یعنی روی‌کرد و این یعنی او روبروی ماست. اما حالت انابه یعنی از حالت عادی رو به‌سوی تو داشتن) بیرون رفته‌اید و بنابراین اگر بخواهید باز او را ببینید باید برگردید. اگر درحالت عادی باشید حتی اگر بی‌التفات باشید اگر بخواهید از حالت بی‌التفاتی خارج شوید، به‌سوی او گام برمی‌دارید اما اگر خدا پشت سر من(حالت غیرعادی) باشد و من  بخواهم به او توجه کنم. باید برگردم و این برگشتن دو گناه را نشان می‌دهد: ۱) بی‌التفاتی، ۲) گام زدن در جهت عکس. به‌همین جهت قرآن در مورد خدای متعال لفظ “توجه” را به‌کار نمی‌برد بلکه از الفاظ “توبه و انابه” و یا “رجوع” و “صیرورت” استفاده می‌کند. به تعبیر دیگر انسانی که در مسیر است ممکن است دچار سستی شود، اما لااقل در مسیر است. اما آن‌که از مسیر بیرون افتاده، هم سستی کرده و هم در جهت خلاف مسیر راه می‌پیماید. در قرآن در مورد بازگشت از دو نوع لفظ استفاده می‌شود: ۱) رجوع و صیرورت (یرجع الیه الامور- … الی الله المصیر…) ۲) توبه و انباه. هر دو به معنای بازگشت هستند اما فرقی که دارند اینست که رجوع و صرورت بازگشت وجودی، فلسفی و تکوینی است. همه انسانها چه کافر چه مشرک و چه موحد و … به او بازخواهند گشت. امری اجباری و اضطراری است. اما توبه و انابه، بازگشت روانشناختی، خلقی و عاطفی است. امری خبری است. بعضی انسان‌ها توبه می‌کنند بعضی نمی‌کنند".

موحدچندساحتی برای رسیدن به خداگونگی نیاز به طی کردن چهار مرحله خودآگاهی، خودشناسی، خودسازی و خودشکوفایی دارد. توبه‌گری در تمامی مراحل این مسیر باید وجود داشته باشد. باید در همه حال رو به خدا باشد، رو به خدا برگردد. به تعبیر صابر رابطه‌ای مستمر، همگانی و استراتژیک با خداوند داشته باشد. همه آدمیان نیازمند مغفرت الهی هستیم.

دعا و مناجات

درباره نیایش‌گری در الهیات دوبنی در جلد دوم از این دفتر سخن گفته شد. در اینجا به این موضوع پرداخته می‌شود که دعا چگونه می‌تواند موجب تغییر تقدیر شود؟. استجابت دعا پیش‌نیازهایی دارد. قواعد استجابت دعا به باور کدیور شامل پنج قاعده می‌شود:

"قاعده اول: اخلاص در دعا: مؤمن خالصانه حاجت خود را فقط از خدا بخواهد، و احدی را در تقاضای خود جز خدا منظور نکرده باشد. خلوص دعا به سازگاری زبان و قلب، و بی شائبه بودن قلب آدمی است. قلبا خالصانه خدا را بخواند. به ناتوانی و فقر ذاتی خود باور داشته باشد. در دعای خود یقین داشته باشد که خدا صدایش را می شنود، از دلش بهتر از خودش خبر دارد، توان برآوردن حاجت او را دارد، و حاجتش را حتما و یقینا برآورده می کند.

قاعده دوم: نفع حقیقی حاجت: أولا حاجت امری معقول باشد، محال عقلی نباشد، یعنی امکان عقلی داشته باشد. ثانیا آن حاجت «حقیقتا» به نفع درازمدت آدمی باشد، نه توهما و اینکه موقتا نافع و در درازمدت به ضرر او باشد. فراوان اتفاق افتاده چیزی را با إصرار خواسته ایم که به ضرر ما بوده است. انتظار نداشته باشیم که خدواند چنین حاجات حقیقتا مضرّی را اجابت کند. فراموش نکنیم که ما از بسیاری از آنچه به نفعمان یا به ضررمان است اطلاع نداریم. خدا نفع و ضرر ما را بهتر از خودمان می داند. دانش ما از جهان و خودمان بسیار ناچیز است.

قاعده سوم: سه گونه استجابت دعاها: در حاجات عقلی نافع، زمان استجابت سه گونه است: فوری، با تاخیر در دنیا، در آخرت. این‌که وقت اجابت دعا چه زمانی است یا به زبان دقیق‌تر چه زمانی اجابت دعا بیشترین نفع حقیقی را برای دعا کننده دارد کسی تصمیم می گیرد که عالم بر هر چیزی و خیرخواه مطلق است. ما با علم اندکمان کجا می توانیم چنین جزئیاتی را تشخیص دهیم.

قاعده چهارم: عدم نقض سلسله أسباب و مسببات: اجابت دعا از سوی خداوند نقض سلسله أسباب و مسببات یا سنن الهی نیست. اما این سلسله سبب و مسبب منحصر به علل و معلولات مکشوف بر آدمی نیست. چه بسا اجابت دعا از طریقی خارج از سلسله علل و معلولات عادی صورت گیرد. شفای بیماری که علم پزشکی بیماریش را لاعلاج تشخیص داده، یا فرزندآوری زن یا مردی که پزشکی آنها را نازا اعلام کرده، معنایش نقض قوانین حاکم بر بدن انسان نیست. بر همین منوال در کلیه معجزات سنن الهی و قوانین حاکم بر جهان نقض نشده است، یعنی رعایت دقیق سنن الهی (سلسله أسباب و مسببات واقعی) اما أسباب و مسبباتی که در زمان وقوع بر دانش بشری مکشوف نبوده اند. اگر جهول و عجول نباشیم، دیر یا زود شاهد استجابت دعاهای خود خواهیم بود.

قاعده پنجم: ضرورت دعا برای دستیابی به برخی حاجات
دعا برای دستیابی به برخی حاجات ضروری است، به این معنی که بدون دعا این قبیل حاجات برآورده نمی‌شود. به عبارت دیگر در نظام قضا و قدر الهی تحقق این أمور متوقف بر تقاضای آدمی است به نحوی که دعا از اجزای سبب وجودی این أمور است. أمور عالم بر دو دسته است. دسته اول: خداوند این أمور را با تقاضای وجودی مخلوقاتش محقق می کند و اختیار مخلوق در آن نقشی ندارد. دسته دوم: اموری که دعای آگاهانه و با اختیار آدمی در آنها نقش دارد. این دسته از حاجات بدون دعای مصرّانه آدمی محقق نمی شوند.

اولا هر دعایی به مصلحت انسان باشد مستجاب می شود قطعا. اما باید باور کنیم بسیاری اوقات ما مصالح خفیه احوال خود را تشخیص نمی دهیم. حداقل برای خود من شخصا مکررا اتفاق افتاده که بعد از مدتی متوجه شده ام مصلحتم عدم استجابت برخی دعاها بود و من بی توجه بودم و چقدر خدا را شکر کردم که آنچه صلاح من بوده محقق کرده نه آنچه من خواسته بودم و مطالبه کرده بودم. ثانیا قطعا خدا برخی دعاها را مستجاب کرده است. تجربه شخصی هر یک از ما گواه است. من شهادت می دهم که این امر برای خودم رخ داده است. ثالثا استجابت برخی دعاها خرق عادات عادی است اما نقض سنن الهی یا اسباب علت و معلول نیست. رابعا استجابت بسیاری از دعاها به گونه دیگری است، به جای تصرف در واقعیت خارجی خداوند جان دعاکننده را به گونه ای تغییر می دهد که او راضی می شود، یعنی گسترش وجودی دادن به او، ظرفیتش را بالا بردن، او را هم‌سو با رود خروشان هستی نمودن و راضی به رضای خود کردن. مؤمن چنان اعتمادی به خدا دارد که می داند اگر استجابت دعا به مصلحتش باشد قطعا صورت می گیرد و اگر مستجاب نشود قطعا به مصلحت او نبوده است و در هر صورت در دعا چنان حالی به مؤمن دست می دهد که به عاشق در حال معاشقه با معشوق".

رزق و برکت

خداوند در قرآن روزی و برکتی که نصیب آدمیان می‌شود را به اراده خود دانسته است. حضور مؤثر خداوند در اینجا از طریق قوانین معنوی جاری در هستی در زندگی آدمیان اعمال می‌شود. به تعبیر ملکیان: "به نظر من تئوری برکت یا رزق یا انفاق یک تئوری معنوی است، انفاق به معنی ظرف را خالی کن تا پرتر بشود. این نظریات نظریاتی نیستند که با قوانین علوم تجربی طبیعی یا انسانی قابل تبیین باشند. در نظریه برکت می گوید ما هر دو یک کار مشابه به لحاظ فیزیکی انجام می دهیم ، اما جهان هستی یکی از این دو کار را نشو و نما یعنی روئیدگی و بالیدگی می‌دهد و دیگری را نمیدهد. این نظریه از عهد عتیق در آیین های غربی وجود داشته است
و از زمان کنفوسیوس در چین هم وجود داشته است. 
هنوز هیچ نظریه حتی در روانشناسی نمی تواند بگوید چه کارهایی نشو و نمای کیهانی پیدا می کند و چه کارهایی نشو و نمای کیهانی پیدا نمی کند. در نظریه رزق می گوید ممکن است هر دوی ما ماهی سه میلیون درآمد داشته باشیم، یعنی هر دو اگر مسئله مالکیت باشه ، مالکیت ما به لحاظ اقتصادی مساوی است. و فرض هم بکنید در یک شبکه مناسبات اجتماعی زندگی می کنیم. یعنی در یک جامعه با همان بیکاری و تورم و اقتصاد هر دو زندگی می کنیم. ولی یک وقت می بینید شما سه میلیون به صورت کامل رزق شما شد، ولی دیگری ۵۰۰ هزار تومن هم رزق او نشد و دو میلیون و نیم دیگر از گلوی دیگری پایین نرفت. یعنی شما با این سه میلیون کاری انجام می‌دهید که دیگری با ۳۰ میلیون هم نمی تواند انجام بدهد. مثلاً دیگری سه یک میلیون دارد ولی پانصد هزار تومانش خرج بیماری بچه اش میشود و ۲۰۰ هزار تومانش هم داخل تاکسی جا می گذارد و در یک معامله کسی یک میلیون کلاه سرش می گذارد و انگار دو میلیون و نیمش هدر رفت ،ولی برای شما چنین مسائلی پیش نمی آید. نظریه رزق می‌گوید مالکیت هیچ ربطی به تمتع (برخورداری یافتن) ندارد.
ممکن است کسی مالکیتش ده برابر من باشد، ولی تمتع‌اش یک دهم من باشد. پس ممکن است با وجودی که پولی دست تو می آید، ولی رزق تو نیست ، یعنی عائد تو نمی شود. نظریه انفاق یعنی اینکه تو این ثروتی که داری را بده و به محض اینکه یک ظرفی را تو با اراده خودت خالی کردی، حتماً پرتر از قبل می شود. مثلا تو این ۱۰ میلیون را بده و حتماً یازده میلیون به تو بر می گردد. اینجا اصلا بحث استحقاق و عدم استحقاق نیست، بلکه یک نوع رایگان بخشی در هستی برقرار هست.
پس وقتی هستی به طور رایگان می دهد، تو هم به هستی رایگان برگردان، آن وقت می بینی که هستی باز بیشتر به تو بر می گرداند. این‌ها قوانین معنوی هستند که مثلاً با روانشناسی قابل تبیین نیستند، ولی انگار واقعیت دارند".

سنت الهی در زمینه مالی سفارش به قرض‌الحسنه، انفاق، ذکات، صدقه، فعالیت‌های نیکوکارانه، اخلاق‌گرایی در معامله و ایجاد نهادهای مولد تولید و خدماتی که واسطه روزی‌رسانی به خلایق شوند تا روزی و برکت زندگانی آدمی افزون شود. گفته شد راهبرد موحدچندساحتی در مسیر خداگونگی تقریر حقیقت است و تقلیل مرارت. در دفتر فلسفه اجتماعی بیشتر به مسأله‌ تقلیل مرارت پرداخته می‌شود.

ابتلا و استدراج

نوع دیگر از حضور موثر خداوند در جان آدمی، ابتلا و استدراج است. مسأله‌ای که نسبتی با شرور انسانی نیز دارد. به تعبیر کدیور: "ابتلا به معنای امتحان، آزمایش، آزمون و فتنه است. ابتلا یکی از سنن لایتغیر الهی است...با بلا ما فی الضمیر خود را بروز می دهیم و خودمان می فهمیم چکاره ایم. خدا بدون ابتلا هم می داند ما چکاره ایم. او انسانها را مبتلا می کند تا قابلیتهای خودشان را به منصّه ظهور برسانند. امتحانهای بشری علاوه بر این آگاه شدن ممتحن هم در پی دارد. این فایده در امتحان ربوبی منتفی است. امتحان می شویم تا ارتقای وجودی پیدا کنیم و آماده گرفتن پاداش شویم. مورد آزمایش قرار می گیریم تا نیکوکارترین انسانها، مجاهدین و صابرین از دیگر مردم متمایز شوند.. ابتلا یا آزمایش و امتحان یک سنت لایزال خداوند است. همه انسانها بدون استثنا در این آزمایش وارد می شوند، حتی پیامبران خداوند.. تمام پدیده های حیات از خیر و شر مواد آزمون هستند. هر دادن و گرفتنی مصداق آزمون الهی است. از جمله به ترس، گرسنگی، نقص در اموال، نقص در انفس، نقص در ثمرات، زندگی، مرگ، و تکثرهای فرهنگی و دینی آزمایش می شویم.. ابتلا فقط با شرور و امور نامطلوب رخ نمی دهد، ابتلا با خیرات و امور مطلوب هم اتفاق می دهد. هم با گرفتن هم با دادن امتحان می شویم. امتحان دو گونه است: خیر و شر، حسنه و سیئه، یا حیات و مرگ. هم زندگی ابتلاست هم وفات..زمان آزمایش زندگی دنیوی است. نام دیگر دنیا دار ابتلاست. در آخرت نتیجه آزمون دنیوی مشخص می شود.. در مقابل آزمون الهی وظیفه ما چیست؟ دو وظیفه: در مقابل امتحان به خیر وظیفه «شکر» است.شکر بکار گیری نعمت در جهتی است که منعم قرار داده و از ما خواسته است. در امتحان به شر وظیفه «صبر» است.. ما به متاع دنیا، مال، فرزند و همسر آزمایش می شویم. ما انسانها به یکدیگر نیز مورد امتحان قرار می گیریم. اگرچه همواره و با همه چیز از نعمت و نقمت آزمون می شویم، اما حداقل سالی یک تا دوبار آزمایش می شویم، و این قاعدتا آزمایشی بزرگتر از آزمونهای روزمره است. ماهیت آدمی در طول آزمون تکوین می یابد. هدف آزمون علاوه بر این، تمییز طیب از خبیث است. احدی به فلاح و رستگاری نمی رسد جز اینکه از بوته آزمایش سربلند بیرون آید.. {مورد بعدی کفاره گناهان است} خداوند با برخی بندگان مومن صالح خود اینگونه رفتار می کند که با رنجهای دنیوی و بیماری های جانکاه و مرگ سخت  گناهانشان را در همین دنیا کیفر دهد و یا با با ابتلا به عذاب قبر و عقاب در برزخ آخرت راحت و لذات بهشتی تحصیل کنند، و یقینا این به نفع آدمی است، چرا که موقتا رنج می کشد اما جاودانه در سرای دیگر لذت می برد.. خدا هرگز به بندگان مومنش پشت نمی کند. هرگز آنها را فراموش نمی کند، محال است آنها را به حال خود واگذارد، او صدای دعای ما را می شنود و آنگاه که خود مصلحت بداند اجابت می کند. البته زمان اجابت دعا بدست ما نیست. وظیفه‌ی ما دعا کردن و استغفار و توبه و ذکر اوست، بقیه اش بدست اوست..ناامیدی و یاس از رحمت الهی بزرگترین گناهان است. مومن هرگز از رحمت خدایش ناامید نمی شود. باید بیاموزیم زندگی و سلامت از اوست، نه از ما اجازه گرفت که ما را به دنیا آورد، نه از ما اجازه می گیرد که چه زمانی یا چگونه ما را از دنیا ببرد. وظیفه‌ی ما صبر و تحصیل رضایت اوست که آنچه از دوست رسد جمله نکوست. حضرت زینب در دشوار ترین لحظات فاجعه‌ی کربلا مکررا فرموده «والله ما رأیت الا جمیلا» بخدا قسم که من جز زیبایی از خدا ندیدم. در لحظات درد و بیماری و رنج رابطه‌ی خود را با خدا محکمتر کنیم، امیدمان را افزایش دهیم، صبرمان را بیشتر کنیم و آماده پذیرش تقدیر الهی – هرچه که هست – در حق خودمان باشیم".

موحدچندساحتی باید چون آرکتایپ (Archetype) یا کهن‌الگو و ایده‌آل‌‌تایپ (Ideal type) یا نمونه آرمانی‌های آرمانی خویش در کوره ابتلا آبدیده شود تا به شکوفایی تمامیت خویش برسد و ایمان و باورش آزمون شود. چنانچه موحدی چندساحتی چون چمران گفته است: "دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست".

بنابه آنچه آمد، خداوند که کارگردان یک نمایش-واقعیت است، با بازیگران صحنه هستی رابطه‌ای مشارکت‌جویانه، دوسویه، همگانی و استراتژیک دارد و بازیگران را نیز به مشارکت فرامی‌خواند. در این رابطه مفاهیمی چون پرستش، عبادت، ایمان، تقوا، توکل، دعا، توبه، رزق، ابتلا و استدراج و مفاهیمی نظیر آن معنا می‌یابد که حضور مؤثر خداوند در جان آدمی در راستای این مفاهیم صورت می‌پذیرد. چنانچه در جلد دوم از این دفتر آمد این مفاهیم در جهان شخصی موحدچندساحتی به صورت وجودی-فلسفی و در جهان پیرامونی او به صورت اجتماعی-سیاسی ظهور پیدا می‌کنند.

مکتب دوبنیالهیات دوبنینواندیشی دینیمحمد قطبیخداشناسی
پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید