در این فصل نشان داده شد که احکام کیفری و احکام جنگی قرآن چگونه دستاویز بنيادگرايان دینی برای ترویج خشونت تحت لوای دین شده است و نحوه مواجهه با این احکام در دوران مدرن نیز مورد بررسی قرار گرفتند. در آخرین نوشتار از این مبحث به مسأله مهم جهاد و شهادت در اسلام و تحریف آن پرداخته میشود.
جهاد
در نوشتار پیشین گفته شد که جهاد در اسلام تنها دفاعی بوده و تهاجمی و ابتدایی نیست. فتوحات و کشورگشاییهای خلافتهای اسلامی و پس از آن دریافت جزیه نیز از نظر شرعی و قرآنی قابل تأیید نیستند.
به تعبیر حسن یوسفی اشکوری: " بی تردید یکی از موضوعات مهم و مناقشه برانگیز در تاریخ صدر اسلام (و تا کنون نیز) موضوع «جهاد» است که پس از تدوین شریعت اسلامی و حاکمیت فقه و اجتهاد به عنوان یک حکم شرعی در کنار احکامی چون نماز و روزه و حج و زکات قرار گرفته است. این حکم شرعی از عصر فتوحات به بعد چنان اهمیت یافته و نقش آفرین شده که عملا اسلام بدون جهاد بلاموضوع می نماید. کار به جایی رسید که جهاد ابتدایی به مثابه ابزاری برای جهانگشایی خلفا و سلاطین مسلمان و تحمیل ایمان و عقیده در آمد و فقیهان فتوا دادند که بر خلیفه مسلمان واجب است حداقل سالی یک بار در بلاد کفار جهاد کند. هرچند در چند قرن اخیر جهاد تا حدودی فراموش شده و عملا چندان جایی نداشت ولی در دو قرن اخیر به مقتضای مواجهه با استعمار این فریضه بار دیگر احیا شد و اکنون دستاویز گروه های جهادی جزم اندیش و ضد تمدنی چون القاعده و طالبان و داعش قرار گرفته است".
همچنین گفته شد که جهاد در اسلام به جهاد درونی و جهاد بیرونی تقسیم میشود. به تعبیر محسن کدیور "در تعالیم اسلامی جهاد به دو معنی به کار رفته است: جهاد درونی یا مبارزه با شیطان درون و تلاش برای تهذیب نفس که از آن به جهاد اکبر تعبیر شده و فعلی شخصی و اخلاقی است. جهاد بیرونی یا مبارزه با دشمنان اسلام که از آن به جهاد اصغر تعبیر شده و جهاد با مال (تامین هزینه های مالی جنگ) و جهاد با نفس (شرکت در میدان جنگ نظامی) را شامل می شود".
انحراف دوم پس از جهاد ابتدایی، عوض شدن جای محارب با مجاهد و جلاد و شهید در تاریخ اسلام بود.
مجاهد و محارب
مجاهد آن است که با جان و مال و توان خویش در جنگ نرم و جنگ سخت تحمیلی مجاهدت میکند. این مجاهدت میتواند برابر تهاجم نرم و سخت یک کشور متجاوز خارجی یا یک حکومت طاغوت ستمگر صورت گیرد. مجاهد آن است که با توان و جان و مال خویش در راه رضای خداوند با بیگانه متجاوز یا حاکم ستمگر مبارزه میکند. معنای مجاهد و محارب در تاریخ اسلام به تدریج عوض شد. بنیادگرایان دینی که برای کسب قدرت یا حفظ قدرت دست به کشتار و ترور مردم میزنند محاربند نه شهید. ایشان دست به تحریف مفهوم شهادت میزنند. آن داعشی که برای کسب قدرت آدمکشی میکرد و آن طالب که برای حفظ قدرت و تحکیم استبداد دینی در افغانستان آدمکشی میکند و در این راه کشته میشود، محارب و جلاد است و نه شهید و شاهد.
به تعبیر عرفان ثابتی :" بیش از ۲۵۰۰ سال قبل، کنفوسیوس ــ اندیشمند چینی ــ هشدار داد که وقتی از کلمات سؤاستفاده شود، عدالت از میان میرود. شگفت نیست بنیادگرایی دینی معنای واژگانی همچون شهید و محارب را تحریف میکند. محارب در عربی به معنای «جنگسالار» و «پیکارجو» است ــ کسی که در کشتار و نبرد مهارت دارد. شهید اما در اصل، و در یونانی، به معنای «شاهد» و «گواه» است ــ کسی که به علت باور به عقیدهای (خواه دینی یا غیردینی) و خودداری از انکار عقیده، به قتل میرسد. سقراط، مسیح، جوردانو برونو، تامس مور، سوفی شول، ماهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ و یرژی پوپیووشکو به حقیقت گواهی دادند و بی آنکه دست به خونِ کسی بیالایند در راه عقیده جان باختند و در زمرۀ شهدا جای گرفتند. همچنین آنانکه در راه «فاشگوییِ حقیقت» یا «مقاومت مدنیِ خشونتپرهیز» جانِ شیرین فدا کردند «شهید» هستند. از سوی دیگر بنیادگرایان دینی شبهنظامی که ادعای جهاد و شهادت دارند و جان مردم بیگناه را میستانند، محارباند. هر روز باید کوشید تا «روح معنا» را به «کالبد الفاظ» بازگردانید زیرا یکی از راههای مقابله با ستم و بیعدالتی، مقاومت در برابر تحریف معنای واژگان است".
"آرش نراقی بین خودکشی، ترور و شهادت مینهد از نظر وی خودکشی اقدام به آسیب به خود در جهت منافع خود یا دفع ضرری از خود است و ترور؛ آسیب به دیگران در جهت منافع و خیر خود و خودیها است اما شهادت؛ آسیب به خود در جهت منافع و خیر دیگران است. قدیس اخلاقی آسیب بزرگی را متوجه خود میکند به امید آنکه به دیگران خیر بزرگی برسد".
شهید به مثابه گواه
علی شریعتی پیرامون واژه شهید مینویسد: " شهید در لغت، به معناى حاضر، ناظر، به معناى گواه و گواهى دهنده و خبر دهنده راستین و امین و هم چنین به معنى آگاه و نیز به معنى محسوس و مشهود، کسى که همه چشمها به او است و بالاخره به معنى نمونه، الگو و سرمشق است". او همچنان شهادت را مرگی در جهت فاشگویی حقیقت میداند: "... شهادت، رسواگری، افشاگری، روشنگری و پردهدری و پیداسازی است. عیان کردن و بیان کردن و برملا کردن و آشکار ساختن تمامی آن چیزهایی است که انکار کردهاند،به فراموشی سپردهاند، و از آن سخن نمیگویند ، قربانی توطئه سکوت کردهاند. کمکم میخواهند بگوئید "اساسا "چنین چیزی و اینجور چیزها وجود ندارد تا چندی که گذشت نهتنها دیگر حرفش را نزنند که فکرش را هم نکنند. و اندیشهها بهرچیزی و چیزکی مشغول باشند و سرگرم و سربند باشند، الا آن فاجعهها که گذشته و میگذرد! الا آن حقیقتها که کتمان شده و از یاد میرود، الا آن دردها ، نیازها و آرمانها که از عمق اندیشه و احساس و وجدان جامعه ریشهکن شده و تلفظش و تصورش نیز جرم. و الا آن خواستها که انسان بودن انسان بدانها است و پنهانکاران و دسیسهبازان و قدارهبندان و آدمخواران همانها را در نفس انسانها و در نفسانیات جامعهي انسانی میکشند، و این از کشتن انسان و قتلنفس و قتل عام فجیعتر است. و «شهادت» که جهاد حق پرست است در عصر نتوانستنها ، عصری که حق خلع سلاح است و خلق زبون و پریشان و خو کرده به ظلمت و ظلم و قربانی و خاموشی و فراموشی و لاجرم هرکس پوزه در خاک میچرد و سر در آخور فرو برده میخورد و نهتنها "چگونه زیستن"اش که "چگونه بودن"اش را نیز همچون پالان و افسار براو بار میکنند و چون معتادی که زوال و اضمحلال وجودی خویش را میبیند و بدان عادت کرده و تن به مرگ داده است آزادی و خشم و خروش و رهائی و زندگی و سلامت و سعادت را برزبان نیز نمیآورد و بر خیال نیز نمیگذراند. در چنین امنیت سیاه و آرامش مرگ و سکوت گورستانی که هر موجودی تابوتی شده است و هر روحی جنازهای و تنها متولی قبرستان است که کروفر میکند و عساکرش جنازهکشان و مردهشوران و کفن دوزان و گورکنان و لحد تراشان و تلقین دهندگان و نماز میت خوانان و گدایان و قاریان و کفتاران و ناگهان یکی تابوتش را بشکند، گورش را برشورد، هستیاش را صور میکند و در آن اسرافیلوار بدمد و فریادی در سکوت مرگ برکشد و روح را فراخواند و نام «زندگی» را برزبان آرد... « شهید » است. "
از همین رو شهید را قلب تاریخ میداند: " شهید، قلب تاریخ است؛ هم چنان که قلب به رگ هاى خشک اندام، خون، حیات و زندگى مىدهد، جامعهاى که رو به مردن مىرود، جامعهاى که فرزندانش ایمان خویش را به خویش، از دست دادهاند و جامعهاى که به مرگ تدریجى گرفتار است، جامعهاى که تسلیم را تمکین کرده است، جامعهاى که احساس مسئولیت را از یاد برده است و جامعهاى که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است و تاریخى که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است؛ شهید همچون قلبى، به اندامهاى خشک مرده بىرمق این جامعه، خون خویش را مىرساند و بزرگترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را مىبخشد. شهید حاضر است و همیشه جاوید؛ کى غائب است؟"
سیر تحول مفهوم شهادت
اما مفهوم شهادت چگونه تطور یافت؟ وقتی دین سازمانی و نهادینه شده و قدرت گرفته، برای حفظ خود دست به تحریف شهادت زد. رضا جاسکی پیرامون تحول مفهوم شهادت در تاریخ مینویسد: "کلمه شهید برگرفته از کلمه یونانی martys به معنی شاهد است. آن در واقع یک اصطلاح حقوقی برای شهادت در دادگاه قانون بود. اما در آغاز مسیحیت در روم به خاطر آزار مسیحیان مفهومی دیگر یافت. در آن زمان معتقدین به مسیحیت حاضر به مشارکت در فعالیتهای مذهبی دولتی که یک وظیفه شهروندی محسوب میشد، نبودند از این رو آنها را به عنوان مجرم به دادگاه فرا میخواندند. بسیاری با وجود خطر شکنجه و مرگ به اعتقادات دینی خود اعتراف میکردند. از این زمان به بعد کلمه شهید مفهومی دیگر یافت. با این حال، این کلمه دو مفهوم متضاد را در بر میگرفت: از یک طرف شاهدین مسیحی در مقابل دادگاه به خاطر اعتقادات خود محکوم بودند، یک مفهوم حقوقی، از سوی دیگر از نظر مسیحیان، محکومین مسیحی کاری قهرمانانه در دفاع از عقاید مذهبی خود انجام میدادند. به عبارتی شهید از یک طرف در مقابل قانون خطاکار و در میان طرفدارانش یک قهرمان بود. و در مورد مسیحیان روم نیز میتوان گفت که آنها در حوزه سکولار محکوم و در حوزه دینی قهرمان گشتند. نکته دیگر آنکه آنها جنگجو نبودند و به شکل فعال بر علیه حکومت روم نیز فعالیت نمیکردند بلکه پذیرش رنج در سکوت و عدم مشارکت در اعتراض فعال، مشخصه اصلی انان بود. پس از آنکه مسیحیت به مذهب رسمی امپراتوری روم تبدیل شد، بتدریج مفهوم شهید عوض شد و در جنگهای صلیبی شهادت از شکل مقاومت آرام و در اپوزیسیون، به مشارکت در جنگ، دفاع از دین با شمشیر بر علیه دشمن دینی بدل گشت. اما این به معنی قبضه شدن این اصطلاح توسط نیروهای مذهبی نیست. آن در ابتدا مفهومی کاملاً سکولار داشت و سپس دستگاه مذهبی ادیان بزرگ سعی نمودند کلمه را به انحصار خود درآورند. مشکل اصلی آن بود که این کلمه حتی در ابتدای مسیحیت با فعالیت در اپوزیسیون گره خورده بود. مقاومت مسیحیان در دادگاه و دفاع از عقاید خود از آنجا عملی قهرمانانه محسوب میشد که فرد به خاطر اعتقادات خود، به خاطر زیر پا گذاشتن یک قانون دولتی غیرانسانی به محاکمه کشیده میشد. در مکتب شیعه نیز حسین و یارانش به خاطر آنکه در اپوزیسیون قرار داشتند و در جنگی نابرابر به دست سپاه یزید کشته شدند، از آنها به عنوان شهدای بزرگ یاد میشود. زمانی که سربازان جنگهای صلیبی لقب شهید گرفتند، آنها بخشی از نیروهای حکومتی بودند. بنابراین تغییر دیگری صورت گرفت. شهید دیگر فردی خطاکار در برابر قانون نبود بلکه فقط به خاطر اجرای وظایف قانونی خود لقب شهید را به خود گرفت".
حسین و احیای مفهوم شهادت
حسینبن علی از آن رو سیدالشهدا است که این تحریف را رسوا ساخت. او را محارب و باغی و فتنهگر نامیدند و لشکریان یزید را مجاهد و شهید. حسین اما این تحریف را رسوا ساخت. به تعبیر علی شریعتی: «…حسین مرز فاصل حقیقت و دروغ و دیوار جدا کننده جلاد و شهید است در نظامی که هم شهید و هم جلاد یک کتاب دارند و یک پیامبر و یک دین …».
پس از نیم قرن از درگذشت پیامبر، دستگاه خلافت بدل به یک نظام تمامیتخواه رانتی و استحماری دینی شده بود و مردم تحت حاکمیت آن به "زیستن در چنبره دروغ" عادت کرده بودند و تحت سلطه این نظام دچار "ابتذال شر" و "پیشوپاافتادگی قساوت" شده بودند. به همین دلیل بود که این حجم از بلاهایی که دستگاه اموی بر سر اهل بیت محمد و میراث او آورده بود واکنش مهمی از سوی مردم تا پس از فجایع عاشورا در پی نداشت.
به باور محمد حسین بادامچی این ابتذال شر هنوز نقطه ضعف اکثر مسلمانان سنتی است. در آن دوران حتی پس از فجایع عاشورا نیز اکثر مردمی که در جغرافیای خلافت اسلامی زندگی میکردند تحت پروپاگاندای دستگاه خلافت، حسین را فتنهگر و باغی علیه خلیفه دانسته و جرم بغی علیه دستگاه خلافت به حکم فقیهان را اعدام میدانستند. دستگاه خلافت مدام با پمپاژ بدآگاهی به استحمار مردم دست میزد. این دستگاه که نماد حکومت زر و زور و تزویر بود با تحقیر، تطمیع و تحمیق، جهل، نفع و ترس مردم را نشانه میگرفت و زیستن در چنبره دروغ را تداوم میبخشید. حسین اما از زیستن در چنبره دروغ، خروج کرد. مردم را به حقیقت، خیر و زیبایی علیه زور و زر و تزویر فراخواند تا به جای جهل، نفع، ترس، سهگانه شور و شعور و شرف را برگزینند و "زندگی در دایره حقیقت" را به جای زیستن در چنبره دروغ برگزینند. حسین حتی در روز عاشورا به سپاهیان دستگاه خلافت گفت اگر دین ندارید آزاده باشید. بزرگترین درس حسین آزادگی و حریت است.
حسین نشان داد که "قدرت بیقدرتان" حتی اگر برابر یک نظام تمامیتخواه استبدادی باشد، باز هم با مقاومت مدنی خشونتپرهیز خویش پیروز است. حسین بن علی در نهضت خویش همانطور که در کتاب «مبانی مبارزه خشونتپرهیز»، نوشته «مایکل نیگلر» آمده است، هر سه مرحله این مبارزه یعنی مذاکره، ایستادگی و فداکاری را طی نمود. او چنانچه نیگلر در مرحله آخر میگوید فداکاری نهایی را در پیش گرفت و دست بـه استفاده از حد نهایی قـدرت نهفتـه در نیروی روح زد و به تعبیر خویش مرگ با عزت را به زندگی با ذلت ترجیح داد و با شهادت خویش دستگاه استبدادی دینی اموی را رسوا ساخت. به تعبیر شریعتی: " "اگر باطل را نمیتوان ساقط کرد میتوان رسوا ساخت. اگر حق را نمیتوان استقرار بخشید میتوان اثبات کرد، طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگهداشت... شهادت نه یک باختن که یک انتخاب است، انتخابی که در آن مجاهد با قربانی کردن خویش در آستانه معبد آزادی و محراب و عشق پیروز میشود...شهید انسانی است که در عصر نتوانستن و غلبه نیافتن، با مرگ خویش بر دشمن پیروز میشود، و اگر دشمنش را نمیکشد، رسوا میکند".
آرش نراقی مرگ امام حسین را مرگی اخلاقی میداند:“مرگ اخلاقی عمدتاً در سیمای قدیس اخلاقی آشکار می شود. یعنی کسی که برای تحقق بخشیدن به فضائل و خصوصاً برای اقامه قسط و رساندن خیر به دیگران، مصلحت دیگران را بر مصلحت خود وعزیزانش مقدم می دارد. و اگر در این راه جان باخت چه باک! چرا که امید است که از این راه آرمان او تحقق یابد. کسی که در این راه جان ببازد، مرگش معنا بخش زندگی او و دیگران می شود ولذا مرگ او مصداق مرگ خوب تلقی می شود. در تمام این موارد، فرد زندگی و نیز مرگ خود را چنان سامان می دهد که به تحقق فضیلت، حقیقت، عدالت، یا در هر حال مصلحتی برتر از مصلحت خود و عزیزانش بینجامد. وقتی که فرد زندگی خود را در برابر مصلحتی بالاتر خرد می شمارد، مرگش خوش یمن می شود”.
اسلام ابتدا یک جنبش دینی بوده است، سپس در مدینه و طی امارت پیامبر به یک قدرت اجتماعی-سیاسی بدل و پس از جنگهای رده و فتوحات بدل به یک دین نهادین شد. در پایان دوران خلافت راشدین و پس از جنگهای داخلی مسلمانان موسوم به فتنه اول تا پایان فتنه دوم و با تشکیل امپراطوری اموی بدل به یک دین دولتی میشود. به تدریج دین جنبشی پیامبر تحت تاثیر حکومت ساسانی و بیزانس بدل به دین نهادینه شده و ابزار دست قدرت و استبداد دینی میگردد و تبديل به یک دین دولتی میشود.
دین جنبشی وقتی بدل به نهاد شود و با دولت ادغام شود یک سلسله ملزوماتی با خود به همراه میآورد. یکی از آنها تبدیل فقه به قانون و اجرای آن است، دومی توجیه عملکرد قدرت به نام دین است، سومی رویگردانی بخشی از مردم از آن دین و مسلک به علت عملکرد قدرت به نام دین است.
مواردی از این دست را پیش از اسلام در عصر ساسانی نیز برای دین زرتشتی اتفاق افتاده است. تفاوت دین جنبشی و دین نهادی را تاریخ به درستی به ما نشان میدهد. در نیم قرن پس از رحلت پیامبر و در واقعه عاشورا، حسین نماد دین جنبشی بود و یزید نماد دین نهادی. او در انتقاد از عملکرد دین نهادی بود که میگفت: «من برای اصلاح دین جدم پیامبر خروج کردم». به تعبیر شریعتی: «… و اكنون حسين به عنوان يك رهبر مسؤل میبيند كه اگر خاموش بماند تمام اسلام به صورت يك دين دولتی در میآيد . اسلام تبديل میشود به يك قدرت نظامی - سياسی و ديگر هيچ! حادثهای و سپس رژيمی و قدرت حاكمی، مثل قدرت مغول، مثل قدرت حكومت سلوكيه، جانشينان اسكندر و يا جانشينان چنگيز..».
شریعت در تمامی این مراحل طی شده از یک جنبش دینی که در آن هنوز چیزی تحت عنوان شریعت وجود نداشت تا یک دین دولتی که شریعت در آن به استخدام دستگاه خلافت درمیآید تطور یافته و در این مسیر از وضعیت ذهنی و روانی پیامبر، از وضعیت عرف و آداب و رسوم عربستان باستان، وضعیت خشونتبار قرن نخست اسلام و حکومتهای استبداد دینی اموی و عباسی و فهم فقیهان از تمامی این دورانها تاثیر پذیرفته و به شمایل امروزی درآمده است. شمایلی که امروز بخشهایی از آن در تضاد با جهان مدرن قرار گرفته است.
به گوهر دین از زمانی که وحی در رودخانه تاریخ جاری شد و اسلام معنوی بدل به اسلام تاریخی شد، ناخالصیهایی افزوده شد. دین را باید از این ناخالصیها که در طول تاریخ با آن آمیزش داشتهاند زدود.
کدام مرگ شهادت است؟
اما امروز که واژه شهید به ابتذال کشیده شده است باید دید کدامین مرگها را میتوان شهادت نامید؟ به باور نگارنده چنین مرگهایی را میتوان شهادت نامید:
۱) مرگ فاشگویان حقیقت چون عیسی مسیح و سقراط
۲) مرگ مبارزان آزادی برابر استبداد داخلی چون اعدام سید حسین فاطمی پس از کودتای ۲۸ مرداد
۳) مرگ مدافعان میهن برابر تجاوزات خارجی چون مرزبانان پایدار پل جلفا در جنگ جهانی دوم و مصطفی چمران و مهدی باکریها در جنگ ایران و عراق
۴) مرگ مقاومتگران بر سر عقیده چون شهدای صدر اسلام چون سمیه و یاسر
۵) مرگ قدیسان اخلاقی چون علیبن ابیطالب و حسینبنعلی
مرگ محاربان شبهنظامی و نظامی بنیادگرا حین انجام جنایت و کشتار، از نوع انتحاری و تروریستی آن و یا سرکوب مخالفان، سیره و سنت داعشیان و طالبانِ وارث امویان و عباسیان است. شهادتِ شهید نیست بلکه هلاکت جلاد است. چنانچه خود این پیکارگران نیز مجاهد نیستند و محارباند.