توحید در نظام اندیشگی مهندس بازرگان نقشی اساسی دارد. او در بحث خدا و آخرت در در جلد هفدهم مجموعه آثار خود “رهایی از خداوندی خود” را یکی از علل بعثت انبیا میداند: «پیغمبران که بنا به تعریف مؤمنین، برانگیختگان و فرستاده خدا برای انسانها هستند و عمل رسالت آنها در دو چیز خلاصه میشود: انقلاب عظیم و فراگیر علیه خودمحوری انسانها، برای سوقدادن آنها به سوی آفریدگار جهان؛ و دوم اعلام دنیای آینده و جاویدان بینهایت بزرگتر از دنیای فعلی». او در کتاب آفات توحید به برنامه پیامبران درباره توحید سیاسی-اجتماعی اشاره نموده و میگوید: «اطاعت مردم از فرد و تسلط فرد بر مردم ناچار قدرت میآورد و بهدنبال قدرت، ستمگری و اطاعت خلق، یعنی طاغوت یا حکومتهای استبدادی سراسر تاریخ که از آفتهای عمده توحید است … یکی از برنامههای پیغمبران مقابله با بندگی طاغوت بوده است.. وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فىِ کُلِّ أُمَّهٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اجْتَنِبُواْ الطاغوت … (نحل: ۳۶)... وقتی فرمانده سپاه اسلام (مغیره بن شعبه) پیش هرمزان سپهبد ایران رسید و هرمزان دلیل این حرکت را پرسید جواب داد: ما آمدهایم مردم را از بندگی مردم آزاد کنیم تا بنده خدا بشوند».
بازرگان به تأثیر آموزههای قرآنی در انقلاب مشروطه اشاره میکند و میگوید: «مرحوم نائینی در ۷۶ سال قبل در کشاکش انقلاب مشروطیت ایران نوشته است –به شگفتی میافتیم؛ شگفتی از اینکه چگونه اندیشهی آزادی سیاسی را در مفهوم اصلی آن، که خروج انسان از اسارت دیگران و از استبداد حکمرانان است، بهعنوان شاخه ای از بند اول کلمهی طیّبه توحید گرفته، مبارزه با سلطنت و نظام استبدادی را پشت کردنِ به شرکِ به خدا و بیرون انداختنِ طاغوتها دانسته اند... مفهوم شرک آنطورکه در قرآن آمده است، در افراد و در فرهنگها و اجتماعات چقدر ظریف و وسیع و هلاکت آور است و چگونه انسان متمدن امروزی با پشت کردنِ به خدا و دین، یا تحریف و فراموشی توحید، سازنده و گرفتار شرکهای شخصی و روانی و سیاسی شده است. مطلبی که در ادوار گذشته تفسیر، اصلاً به آن توجه نمیشد یا به طور ضعیف توجه میکرده اند. شرکِ مورد نظر و نفرت قرآن، اختصاص به پرستیدن بتهای سنگی و چوبی قدیم یا حیوانات و موجودات اسماً مقدس نداشته، دامنهی آن، بهنص آیات قرآن، بهاشخاص و به افکار و احزاب کشیده میشود. پدر یا اجداد، رهبان و روحانی و هر بزرگ و رهبر یا مکتب و مرام که به عنوان ارباب اتخاذ گردد و سرسپردگی یا اعتقاد جزمی و اطاعت کورکورانه، در مقابل و بَدَلِ خدا یا به جانشینی و واسطگی به آنها ابراز گردد، شرک به خداست. و چه بلاها که از این رهگذرها دامنگیر ابناء بشر شده است و باز هم میشود!». او مخالف هرگونه سلطهپذیری در عرصه دین و سیاست بود و استبداد را شرک و از کفر بدتر میدانست و معتقد به الزامی بودن مبارزه با آن بود. دیدگاههای بازرگان در نفی سلطه سیاسی متمرکز بر محور استبداد و استعمار است:
«بزرگترین طاغوت، استبداد است و ما را از پرستش واقعی خداوند باز میدارد».
«قرآن و اسلام، حاکمیت مطلقه را برای هیچ موجود و مقامی اعم از حقیقی یا حقوقی که بخواهد سلب آزادی و حق الهی از انسانها بنماید، به حکم «و لایتخذ بعضنا بعضاً اربابا من دون الله» نمیشناسد؛ چه بهطور مستقیم برای شخصی که بر کرسی خدایی تکیه زند و چه آنکه تحت لفافه و بهانههای اسلام و دین عمل نماید».
«وقتی حکومت استبدادی است، خدا عبادت نمیشود ولی وظیفهی خودمان است که برای این که خدا را عبادت کنیم و مشرک نباشیم با حکومت استبداد مبارزه کنیم چون استبداد خود شرک است. قبولی اربابی یک فرد، شرک است و ما که نباید مشرک باشیم. پس نباید زیر بار استبداد برویم، همان طور که امام حسین نرفت و حاضر با بیعت با یزید نشد».
بازرگان بر این باور بود که در محیط استبدادی تحت سلطه خدایان دروغین، خدا پرستیده نمیشود، او در سال ۱۳۴۲ و هنگام محاکمه در دادگاه نظامی شاه در مخالفت با استبداد سیاسی چنین گفت: «در محیط استبدادزده خدا پرستیده نمیشود. اساس استبداد بر دعوی مشارکت در صفات و حقوق الوهیت دارد و از این رو طاغوتپرستی نوعی شرکپرستی به حساب میآید. هدف اصلی استبداد، کشتن و از میان بردن احساس مسئولیت و امید است. مردم در محیط استبداد نه تنها اسم و صفات خدا را نمیشنوند و نمیشناسند، بلکه دست او را نیز در کارها نمیبینند و حضور خداوند در اذهان مردم استبدادزده فراموش و نزدیک به انکار میشود». او در مجموعه آثار جلد ۲۵ خود شرط ورود خدا به زندگی فردی و اجتماع را رهایی از بندهای ذهنی و اجتماعی خدایان دروغین میداند: «.. در کلمه طیبه «لااِلهَاِلاَّالله» اول نفی است، بعد اثبات. بنابراین تا انقیاد، اعتقاد، عبودیت و اسارت از خداهای دروغین و از خواسته های ناصحیح ساخته و پرداخته بشرجاهل از بین نرود. یا تحمیلشدههای بشرهای ظالمِ مستکبر و طاغی بر مستضعفین انکار نگردد و ذهن و عقل و عمل و زندگی انسانها از عشق و اطاعت طاغوتها خالی نشود، خدا وارد و حاکم بر فرد و اجتماع نخواهد گشت. کلمه طاغوت که در قرآن زیاد آمده است و سابقاً آنرا نام بت مصنوعی مخصوصی میدانسته اند، دارای یک مفهوم عام است و شامل هر موجود یا معبود و روحیه ای میشود که ملازمه با سرکشی از حاکمیت خدا در جهان هستی و از آمریت قانون در طبیعت داشته، شخص خویشتن را یا دیگری و چیزی را مالک الرقاب در زمین، مختار در حرکات و اعمال و مسلط و مافوق سایرین بداند، یا از حدود و اصول جاری در طبیعت تجاوز نماید. مرحوم طالقانی طاغوت را غالباً با مستبد و استبداد و با دیکتاتوری مترادف و مقارن میگرفت..».
مهندس بازرگان ندانستن ارزش خود را موجب استعفای از خود و خودی، و رو آوردن به شخصپرستی و بیگانهپرستی میدانست، او درباره شخصپرستی مینویسد: «.. سرآغاز و سرچشمهی استبداد که سر از شخصپرستی و شرک به خدا در میآورد، نشناختن قدر و ارزش یا حقوق و آزادی خود و همنوعان میباشد، و نتیجهی آن نیاز بردن به پیش بزرگان میشود و به جای بندگی خدا و به کار انداختن خود، به بندگی کردن دیگران دچار میگردد. ملتها با پنداشتن و پذیرفتن اینکه شخصاً فاقد لیاقت و کفایت بوده، صلاحیت و حق و امکان ادارهٔ خود را ندارند و باید کسان ویژهای نگاهدار و عهدهدار و زمامدار آنها باشند و رهبر افکار و اعمالشان بشوند، به دست خود طوق اسارت شاهان و بزرگان را به گردن میبندند و به این ترتیب شخصیت انسانی و سرمایههای خدادادی و سرنوشت متعالی را از دست داده، پیوسته زبون و زیردست میمانند. یگانه کارشان تمیکن و تملق و تعظیم طاغوتها (یا کاریسماها) و نوکری کردن آنها میگردد. در چنین جوامع چون اتکاء به نفس یا خودکفایی و خودگردانی از بین میرود، شکوفائی و زایندگی بروز و رشد نکرده امکان سازندگی و بازسازی در حد نیازهای فردی و خصوصی خفیف خواهد بود .. بالعکس، با خداشناسی و بندگی کردن خدا که همراه با آورنده و آزاد شناختن انسان و خدمت به خلق بوده از شرک یا احتیاج و عبادت طاغوتها خودداری به عمل آید آرمانها و استعدادها شکوفا میگردد و افراد متکی به خود و متشکل شده برای خودکفایی و خودگردانی و سیر تکاملی گردش به خلاقیت و اصلاح پیدا مینمایند». او چهره دیگر استعفای از خود را بیگانه پرستی میدانست: «.. چهرهی دیگر استعفای از خود و استبدادزدگی بیگانهپرستی است که جنبهی مثبت آن مزدوری و دریوزگی بیگانگان بوده، خیانت به مُلک و ملت محسوب میشود و جنبهی منفی آن (که در هر پرستش و بندگی وجود دارد)، بیگانهپرستی بوده که به صورت مقصر شناختن دیگران و دشمن شدن با آنان جلوه مینماید. جوامع استبدادزده و بیشخصیت شده مصداق کاملاً مخالف کلام علی (ع) هستند که فرموده است: «دَائِکَ مِنْکَ وَ دَوَائِکَ فِیک» (درد تو از خودت و درمانت [نیز] در خودت میباشد.) مردم بیشخصیت ولی مغرور و راحتطلب چون نمیخواهند خود را مقصر و مسئول بدبختیها بدانند، با اعتقاد یا احساس ناتوانی و عجز خود در رفع بدیها، ناچار به جستجوی علل و عواملی میروند که تقصیر را به گردن آنها بیندازند و بگویند تا آنها هستند هیچ کاری فایده ندارد. استعفای از شخصیت و مسئولیت وقتی از استبدادزدگی و بیگانهپرستی خارج یا خلاص شد تازه به رهبرپرستی و رهبرزدگی (کاریسماتیک) پناه میبرد و تقلید و تبعیت از آنان را راه نجات و درمان دردها مینماید و چشم به درِ خانه بزرگان دوخته انتظار دارد بزرگی یا زرنگی جلو بیفتد و گله مردم را به چراگاه یا به کشتارگاه هدایت نماید».
زمینه دوم برای سلطهپذیری در نظر مهندس بازرگان، سلطهپذیری دینی است. مهندس بازرگان تقلید و اطاعت بیچون و چرا در امر دین را شرک میدانست. برای ایضاح پاسخ مهندس بازرگان، میتوان به شرح آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباً من دون الله و المسیح ابن مریم و ما امروا الا لیعبدوا الها واحداً لا اله الا الله هم سبحانه عما یشرکون» (توبه: ۳۱) توسط مصطفی ملکیان رجوع کرد: «قرآن میفرماید که یهود و نصاری عالِمان دین خود را میپرستیدند، پس میشود روحانیتپرستی کرد. روحانیتپرستی هم یک نوع بتپرستی است. هر چیزی را میشود پرستید. و اتفاقاً در ذیل همین آیه «اتخذوا احبارهم و رهبانهم ارباباٌ من دون الله» صحابیای از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) میپرسد که آیا واقعاً علمای یهود و نصاری به مردمشان میگفتند ما را بپرستید؟ آن وقت حضرت قَسَم میخوردند و میگویند «لا والله» به خدا قسم اینگونه نبوده است. علمای آنها به ایشان نمیگفتند ما را بپرستید و اگر هم میگفتند، آنها قبول نمیکردند که عالمان دینشان را بپرستند؛ آن وقت صحابی میپرسد پس منظور چیست؟ قرآن دارد میگوید که علمای خودشان را میپرستیدند! آن وقت حضرت در جواب میگویند، این که قرآن میگوید علمای خودشان را به جای خدا یا علاوه بر خدا میپرستیدند، معنایش این است که رفتاری با علمایشان میکردند که فقط باید با خدا این رفتار را میکردند. بعد توضیح میدهند و میگویند فقط خداست که باید بدون پرس و سوال سخنش را شنید و پذیرفت. اینها با علمای خودشان همین رفتار را میکردند، بدون اینکه بپرسند آخر دلیلتان چیست؟ میگویند چون عالِم دین این را گفته است، باید آن را پذیرفت. نباید با عالِم دینی همان رفتاری را که با خدا میکنید، داشته باشید، چرا که فقط خداست که «لا یُسئلُ عَما یَفعَلُ» فقط خداست که مورد سوال قرار نمیگیرد، اگر با امر یا فرد دیگری همین رفتار را داشتی، شما او را پرستیدهای. همهمان جنگل درون خود را پر از خدایان دروغین کردهایم؛ شخصیتپرستی، خداپرستی نیست، بلکه بُتپرستی است و متاسفانه این شخصیتپرستی در زندگی ما وجود دارد و به عالِمان دینی هم اختصاص ندارد، شما اگر استاد خودتان را هم بپرستید، فرقی نمیکند، ما از پرستش منع شده ایم، نه از پرستش خاص، ما از هر پرستشی منع شدهام، ما باید فقط یک پرستنده و معبود داشته باشیم، البته اگر متدین هستیم».
از نظر بازرگان انسان موحد باید به خودآگاهی برسد، ارزش خود را دانسته و با بندگی خداوند از طاغوتپرستی (شخصپرستی و بیگانهپرستی) اجتناب کند. او پذیرفتن اربابی، سلطهپذیری و اطاعت بدون چون و چرا در امر دین (اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ…) و سیاست (لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ …) را به حکم قرآن شرک میشمرد و وظیفه خود را به عنوان یک مسلمان نفی سلطهپذیری سیاسی و دینی و مبارزه با استبداد میدانست.
این نوشتار پیشتر در وبسایت فرهنگی صدانت منتشر شده است.