هستی دارای قوانین مادی و معنوی است که سنن الهی در اداره جهان هستند. همانطور که خداوند در هستی مداخله میکند، در اجتماعات انسانی نیز مداخله میکند. این مداخله در چارچوب رحمت، هدایت، تعلیم، نصرت و رزق که برخی به صورت زمینهای شامل همگان شده و برخی بسته به رفتار آدمیان صورت میگیرد. این مداخله نیز مانند مداخله در هستی که در نوشتار پیشین شرح آن رفت، مطابق تبیین معجزات بر اساس نظریه فیزیک کوانتوم و نظریه آشوب قابل تبیین است.
سنت رحمت
کل هستی و هستومندها و جوامع انسانی تحت سیطره رحمت الهی هستند. صحنه نمایش-واقعیت را سراسر رحمت الهی فراگرفته است. خداوند برای همگان رحمان و برای بندگان خاص خود رحیم است به تعبیر محسن کدیور: "رحمت آن گاه که در مورد خداوند استعمال می شود یک رکن بیشتر ندارد و آن احسان و نیکی و بخشش و تفضل و مهربانی است. خداوند در دو آیه از سوره انعام به سنت رحمت اشاره کرده است. یکی در آیه ۱۲ : “کتب علی نفسه الرحمه” “خداوند بر خود رحمت را واجب کرده است” و دیگری در آیه ۵۴ “کتب ربکم علی نفسه الرحمه” “پروردگار شما به خود رحمت را واجب کرده است”. خداوند خود به صراحت فرموده که رحمت بر تمام افعالش سیطره دارد. الله در میان اسماء حسنای خود دو نام رحمان و رحیم را بیش از اسماء دیگر برگزیده است. در قرآنش ۱۱۴ بار خود را توأمان با این دو اسم خوانده است. رحمان و رحیم هر دو صیغه مبالغه از رحمت است، یعنی بسیار بخشنده و بسیار مهربان.. رحمت خداوند در دنیا همه جا را گرفته است، این «رحمت رحمانیه» است، رحمتی که همه را برخوردار کرده است، چه جاندار، چه بی جان، چه انسان چه غیر انسان، چه مسلمان چه غیر مسلمان، چه مرد چه زن، چه کودک چه بزرگسال. رحمت رحمانی خداوند همه آدمیان را بدون تفاوت در دین، عقیده، جنس، نژاد و رنگ در برگرفته است، رحمت رحمانی خداوند مثل هوا، نور، آب و حیات متعلق به تک تک آدمیان است. این رحمت حتی کافران و منافقان را نیز شامل می شود. اما خداوند رحمت دیگری هم دارد به نام «رحمت رحیمیه» که در سرای دیگر- قیامت - بروز می کند و مختص مؤمنان و پرهیزگاران است. “و رحمتی وسعت کل شئ فسأکتبها للذین یتقون” و رحمت من همه چیز را در برگرفته است و آن را برای پرهیزگاران خواهم نوشت. (اعراف، آیه ۵۲). پیامبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) به تأسی از خداوند رحمان و رحیم ” رحمه للعالمین” است “. “و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین” ما تو را جز رحمت برای همه جهانیان نفرستادیم ( سوره انبیا آیه ۱۰۷). یکی از صفات قرآن کریم “کتاب رحمت” است (اعراف آیه۵۲).مؤمنان به توصیف قرآن همواره به دنبال گسترش رحمت در جان خود و جهان خود هستند (آل عمران آیه ۸).. از واژه های شش گانه همخانواده رحمت یعنی محبت، رأفت، مودت ، لطف، قرب، و رضایت مجموعا ۱۰۳ کلمه در قرآن استعمال شده است، نسبت به استعمال هفت واژه مترادف غضب (۷۹ بار) بسیار بیشتر است".
مقابل رحمت الهی، غصب الهی قرار دارد، با این حال رحمت رحمانیه خداوند شامل تمامی آدمیان میشود. به تعبیر کدیور: "غضب مقابل رحمت شدت عمل در مورد باطل یا حق است. غضب الهی فعلی ممدوح است که تنها به حق از ان استفاده می شود. غضب الهی نمایانگر ناپسندی فعل، سرزنش فاعل و جواز مجازات فاعل آن در آخرت است. استعمال مَقْت، سخَط، لعنت، ویل، کراهت، لا یحبّ و لا یرضی به عنوان واژه های هم خانواده با غضب الهی بررسی شد. در مجموع ۷۹ بار از واژه های مذکور در قرآن استفاده شده است. افراد مشمول این صفات اصناف زیر بودند: تکذیبکنندگان حق، گویندگان بی عمل، کافران (منکران حق در عین اطلاع از آن)، مشرکان، کتمان کنندگان حق، مزوران که نوشته خود را به خدا نسبت می دهند، فاسقان، گناهکاران، گردنکشان، متجاوزان، ستمگران، فخرفروشان، متکبران، مفسدان، مسرفان، خائنان، ناسپاسان، مستکبران، شادی کنندگان مغرور، کم فروشان، و نمازگزاران ریاکار سهل انگار. همه این اصناف مجرمان عملی هستند، حتی کافران.. رحمت رحمانیه کلیه مخلوقات از جمله کلیه انسانها (فارغ از باور درست یا نادرستشان و عمل صالح یا ناصالحشان) را شامل می شود. در حالی که غضب تنها انسانهایی که عالمانه و عامدانه حق را زیر پا گذاشته اند دربرمی گیرد. رحمت رحمانیه عام، مطلق، واسعه، نقد و بالفعل است، در حالی که غضب الهی خاص، مقید به عدم توبه، نسیه و بالقوه است و در آخرت نقد و بالفعل می شود. آثار غضب الهی در آخرت بروز می کند والا در این دنیا علی الاغلب حتی همین گروه از بندگان ناسپاس و تبهکار هم همانند مومنان از کلیه مواهب الهی بهره مند هستند و مشمول رحمت رحمانیه الهی قرار دارند. غضب الهی نتیجه منطقی حق ستیزی و تبهکاری این افراد است. این غضب برآیند اخلاقی عدالت، قسط و انصاف در نظام الهی است. نسبت غضب و اخواتش به رحمت و اخواتش «یک به هفت» است".
سنت تعلیم
سنت بعدی خداوند تعلیم انسانها توسط دو رسول باطنی و بیرونی یعنی عقل و پیامبران است. تعلیم هم شامل علم بر کالبد مادی هستی و هم کالبد مثالی هستی میشود. کدیور درباره سنت تعلیم خداوند مینويسد: "سنت لایتغیر الهی بر تعلیم انسانها است. این سنت با سرشتن فطرت آدمیان بر میل دانایی و امکان آگاهی محقق شده است. همه آدمیان به شدت و ضعف از این علم متعارف که اکتسابی و تدریجی است برخوردارند. در ضمن, امکان علم شهودی نیز برای هر انسانی که باطنش را از آلودگی ها پاکیزه کرده و مطهر و مزکی و مخلص شده باشد فراهم است. هیچ دلیل قرآنی بر انحصار علم شهودی در افرادی خاص در دست نیست. یکی از بارزترین صفات خداوند در اسلام، علم و آگاهی است. خداوند از همه چیزآگاه است، هیچ چیز از او مخفی نیست، به غیب و شهادت دانا است، از آینده همان گونه آگاه است که از گذشته و حال. به ضمیر آدمیان از خودشان آگاهتر است. او عالم بلکه علیم است. یکی از بزرگترین نعمتهای الهی استعداد و دانایی آدمیان است. خداوند سرشت انسانی را متمایل به دانایی و کسب معرفت خلق کرده است. خداوند اولین معلم است و به انسان آنچه نمیدانسته آموخته است. انسان از طریق ازدیاد معرفت رشد مییابد. علم آدمی، بلکه علم همه آدمیان در مجموع، در مقابل علم خداوند بسیار اندک است. علم متعارف انسانی اکتسابی و تدریجی است. قلمرو و علم متعارف انسانی عالم شهادت است.در کنار عالم شهادت عالمی است به مراتب گسترده تر و فراختر به نام عالم غیب. مفاتیح غیب در دست خداوند است، او “علام الغیوب” است، از غیب جز با اجازه و اذن او نمی توان مطلع شد. خداوند تعداد اندکی از آدمیان را از پاره ای از اخبار غیب آگاه کرده است. آن بخش از اخبار غیب که توسط خداوند به تعداد اندکی از آدمیان تعلیم داده شده است، درصد بسیار اندکی از غیب است. قرآن کریم علم غیب استقلالی را منحصر در ذات ربوبی دانسته و علم غیرمتعارف پیامبران از طریق وحی را به رسمیت شناخته است. پیامبران علم غیب تبعی دارند، این علم لدنی، موهبتی و دفعی است، همه غیب را در بر نمی گیرد، پیامبران و بالاخص پیامبر اسلام حضرت محمدبن عبدالله (ص) جز آنچه خداوند از طریق وحی در اختیار آنها قرار داده از غیب مطلع نیستند. دیگر علوم پیامبر(ص) اکتسابی و از سنخ علوم متعارف بشری است".
سنت هدایت
سنت سوم خداوند در صحنه نمایش-واقعیتی که آدمیان بازیگران آن هستند، سنت هدایت است. کدیور هدایت الهی را به سه بخش تقسیم میکند:
۱. هدایت عامه تکوینیه
۲. هدایت عامه تشریعیه
۳. هدایت خاصه (تکوینیه)
او در توصیف این سه دسته هدایت مینویسد: " از جمله ویژگیهای قسم اول یعنی هدایت عامه تکوینیه:
هیچ موجودی از شمول این قسم هدایت الهی بیرون نیست.این هدایت تخلف ناپذیر است. این هدایت در انسانها مشروط به هیچ شرطی از قبیل ایمان یا عمل صالح نیست. خصوصیات قسم دوم یعنی هدایت عامه تشریعیه: کلیه آدمیان مخاطب این هدایت الهی هستند.
این هدایت الهی از طریق رسولان خداوند محقق می شود. رسولان باطنی در وجود یکایک آدمیان یعنی عقل، و رسولان ظاهری یعنی پیامبران الهی. این هدایت به اعتبار اخیر تشریعی یعنی دینی خوانده می شود و ارائه طریق است.انسانها در مواجهه با این هدایت الهی آزاد و مختارند و مجبور به اهتداء و پذیرش هدایت نیستند.. شاخصهای قسم سوم هدایت الهی یعنی هدایت خاصه:
این هدایت تنها شامل برخی انسانها می شود، نه همه آنها؛ لذا خاصه است. این هدایت توفیق الهی ویژه مهتدیان است و به معنی ایصال به مطلوب می باشد. یعنی خداوند بندگان خاص و مقربش را به کمال مناسبشان می رساند. این هدایت مطلقا ظالمین و کافرین را شامل نمی شود. هدایت خاصه تنها به مشیت خداوند بستگی دارد. واضح است که این مشیت بالغه به گزاف به کسی تعلق نمی گیرد، و هیچ انسانی حتی پیامبر (ص) مالک آن نیست. هیچ انسانی در قسم اول (هدایت عامه تکوینیه) و قسم سوم (هدایت خاصه تکوینیه) مدخلیتی ندارد. هدایت تکوینی مطلقا به مشیت خداوند است و لا غیر. هدایت عامه تشریعیه همه آدمیان را در بر می گیرد".
او درباره انتخاب آدمیان میان دوگانه هدایت و ضلالت پس از سنت تعلیم مینویسد: "انسانها در برابر دو رسول الهی یعنی عقل به مثابه رسول باطنی و پیامبران به مثابه رسولان ظاهری با اختیار و آزادی دو دسته می شوند:
دسته ای راه خدا را انتخاب می کنند، هدایت می پذیرند و “مهتدی” می شوند؛ و دسته ای دیگر پس از شناخت راه حق از باطل، از پیمودن راه خدا آزادانه استنکاف می کنند و به بیراهه می روند و گمراه می شوند. بنابراین هدایت و ضلالت تشریعی با آزادی و اختیار انسانها حاصل می شود. این هدایت و ضلالت “ابتدائی” است.در مرحله هدایت خاصه سنت الهی بر تثبیت و ازدیاد هدایت مهتدیان (هدایت پذیرفتگان) و تثبیت ضلالت گمراهان (غیر مهتدیان) تعلق می گیرد. هدایت و ضلالت در این مرحله “مجازاتی” است. هدایت مجازاتی پاداش خداوند به انسانهایی است که در مرحله پیشین هدایت عامه تشریعی الهی را پذیرا شده اند و مهتدی گشته اند. خداوند مهتدیان را در دنیا و آخرت از هدایت ویژه خود بهره مند می کند. مهتدی بواسطه حسن اختیارش در مرحله پیشین از این هدایت مضاعف برخوردار شده است. اگرچه هدایت خاصه منحصرا در ید مشیت الهی است، اما در گرو مقدمه اختیاری انسانی است.ضلالت مجازاتی لازمه منطقی ضلالت ابتدائی است. انسانهائی که در مرحله پیشین هدایت عامه تشریعی را با آگاهی و اختیار پذیرا نشده اند و با سوء اختیار خود به بیراهه رفته و گمراه شده اند. خداوند ضلالت گمراهان را در دنیا و آخرت تثبیت می کند. تثبیت ضلالت همان ضلالت مجازاتی یا اضلال الهی است. این اضلال یا ضلالت مجازاتی محصول لاینفک سوء اختیار پیشین انسان بوده دلالتی بر جبر ندارد؛ بلکه مقتضای اختیار و عدالت است. تقابل هدایت و ضلالت تقابل تناقض است، از قبیل وجود و عدم یا نور و ظلمت. ضلالت یعنی عدم هدایت. بین هدایت و ضلالت واسطه ای نیست. ضلالت امری عدمی است. ضلالت بی بهرگی از هدایت است. انسانها یا در راهند و راه یافته اند، یا از راه به در شده اند، به بیراهه رفته اند و گمراه شده اند. هدایت با صراط مستقیم و سبل الی الله ملازم است. هر که در این صراط و یا سبل منتهی به آن نبود در ضلالت است. قرآن کریم محرومان از هدایت خاصه را با هفت تعبیر معرفی کرده است: ظالم، کافر، فاسق، مسرف کذاب، کاذب کفار، گمراه، و کید خائنان. وجه مشترک هر هفت تعبیر تجاوز از حق است چه ظلم در حق خداوند (کفر و فسق)، چه اسراف و خیانت و کذب. هدایت خاصه الهی شامل حال آنانکه با اختیار ظلم کرده از راه حق به در رفته اند نمی شود".
هدایت خداوند به تعبیر عبدالعلی بازرگان راهنمایی نیست، راهبری است: "..هدايت راه «نمايی» نيست، راه «بردن» و «ايصال بالمقصود» است. اگر به کسي که از شما آدرس ميخواهد نشانه راه بدهيد، راهنمايی كردهايد، ولي اگر او را به مقصد برسانيد، هدايتش کردهايد. در موضوع هدايت، دانستن راه کفايت نمیکند؛ تبعيّت از هادي و حركت در راه راست ضرورت دارد، به همين دليل قرآن فقط براي متّقين، مؤمنين، محسنين و مسلمين [تسليم شدگان به حقيقت] هدايت است، با تقوا، ايمان، احسان و تسليم است که میتوان به دنبال هادی [کتاب و سنّت] به سوي مقصد پيش رفت. دانش ديني بدون آن صفات کسي را به مقصد نميرساند. در ابتداي سوره بقره آمده است: «ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»، نمیگويد: «هُدًى للضّالين، للجاهلين، للذين لايعلمون». اگر معنای هدايت راهنمایی بود، اين کتاب میبايست برای گمراهان هدايت باشد. قبل از اسلام، «هادی» به کسي گفته میشد که کاروان را از صحاری سوزان، با شناختی که از موقعيت ستارهها و جهات جغرافيايی داشت، شبانه به مقصد میرساند. در آن زمان، به علت گرمای شديد روز در عربستان، مسافران شبها با نور ستارگان سفر ميکردند و از اين رو به کارشناس و هادی، يا «بلدِ راه» احتياج داشتند. به همين ترتيب پيامبران هاديانی بودند که به راههای آسمان آشنا بودند و مردمان را به سوي سعادت و نجات از سرابهای زندگی و تاريكیهای شرک و جهل رهبری میکردند..".
او هدایت را به دوچرخهسواری با خداوند تشبیه میکند: "..هدایت توفیق حرکت به نیروی تقوا، ایمان و احسان و نیکی به دیگران است که میشود رفت... موتور حرکت تسلیم حقیقت بودن است، خیر و خدمت به دیگران کردن است، اینها آدم را به سوی مقصد میبرد و نه صرف دانستن.. هدایت دوچرخه سواری پشت سر خداست که تمام فراز و نشیب ها را با او میتوان پشت سر گذاشت...برای توانایی رکاب زدن باید تسلیم تور لیدر بود...هدایت همیشه مرحله بعد است نه اول، بعد از ایمان، عمل صالح، خدمت به دیگران و ایثار که با اینها میتوان صعود کرد و رفت و صیرورت کرد، لوازم ضروری برای انجام سفر را باید داشت.. فاسقین و امثالهم شرایط مراحل قبل از هدایت را ندارند و حقیقت را پس میزنند و وسایل لازم سفر را ندارند و جمع نکردهاند.. لیدر میتواند شیطان هم باشد، شیطان هم هدایت میکند اما به دره سقوط.. در قرآن فرعون هم مردم را به آتش هدایت میکرد...هدایت به اندازه پتانسیل است و دینامیک است، هر چه بیشتر طلب کنی بیشتر دریافت میکنی ، چه اندازه نفست میکشد رکاب بزنی ..شرح صدر باید داشت..".
در جلد دوم گفته شد که الهیات دوبُنی به پلورالیسم نجات باور دارد. مسیرهای هدایت متفاوتند. به تعبیر کدیور: "وحدت یا کثرت طرق هدایت الهی در قرآن کریم با سه واژه صراط، سبیل و طریق مورد بحث قرار گرفته است. در لغت صراط یا سراط به معنی طریق مستقیم و راه راست؛ و سبیل به معنی راه آسان و طریق واصل چه خیر و چه شر، و طریق به معنی مطلق راه است. قرآن کریم همواره صراط را مفرد استعمال کرده است. اما این راههای الهی (سبلنا) چیستند و چه نسبتی با «صراط مستقیم» دارند؟ سبل الله با صراط مستقیم در جهت و مقصد اشتراک دارند. این سبل به آن صراط منتهی می شوند. سبل راهند، اما صراط بزرگراه است. برای دستیابی به آن مقصد متعالی چاره ای جز ورود به صراط مستقیم نیست. اما سلوک با پیمودن سبیل آغاز می شود. سبیلها به تعداد روندگان متنوع و متعددند. هرکسی راه و سبک خاص خود را بسوی خدایش انتخاب می کند. هیچکس مجبور نیست راه دیگران را تقلید کند. تو راه خودت را خودت بساز. الطرق الی الله بعدد انفس خلائق الله. خداوند تنوع و تکثر راههای انسانی بسوی خودش را به رسمیت شناخته است. این راهها (سبل) همانند رودخانه ها به دریا (صراط مستقیم) می پیوندند. کثرت سبل الهی در عین وحدت صراط مستقیم، کثرت در عین وحدت! مسئله دوم نسبت هدایت با وحدت یا کثرت ادیان الهی. قرآن کریم «اسلام» را دین واحد الهی معرفی کرده است. اسلام چیزی جز تسلیم خداوند بودن نیست، یعنی ایمان قلبی و التزام عملی. همه پیامبران الهی به اسلام دعوت کرده اند، از ابراهیم خلیل (ع) تا محمد مصطفی (ص). موسی کلیم الله (ع) و عیسی روح الله (ع) نیز جز به اسلام دعوت نکرده اند. هر پیامبری پیامبر بعدی را به مؤمنان معرفی کرده است. صراط مستقیم با اسلام تلازم دارد. هر که به خدا و آخرت ایمان دارد و عمل صالح دارد فارغ از عنوانش اهل نجات است. صرف عنوان مسلمانی کسی را بهشتی نمی کند. همچنانکه صرف نداشتن این عنوان نیز مانع نجات نیست. واقعیت ایمان به خدا و آخرت و عمل صالح ملاک است نه ادعاهای زبانی و ادیان شناسنامه ای. پیروان هر یک از ادیان خود را اهل نجات و بهشت می دانند و پیروان دیگر ادیان را گمراه و جهنمی می پندارند. قرآن کریم این شیوه را منطق جاهلان معرفی می کند. بجای خداوند در دنیا داوری نکنیم. هر کس به میزانی که به خدا و آخرت ایمان دارد و به میزانی که عمل صالح مرتکب می شود هدایت شده و اهل نجات است؛ هر چند پس از بعثت رسول اکرم (ص) کاملترین عمل صالح در تعالیم الهی او یافت می شود. اما این به آن معنی نیست که در کردار دیگر موحدان و مؤمنان به آخرت هیچ عمل صالحی یافت نمی شود".
سنت نصرت
در قرآن سرنوشت اقوامی آمده است که دچار نصرت الهی یا عذاب الهی شدهاند. روزهایی که مداخله ویژه الهی در هستی و اجتماعات انسانی رخ میدهد. به تعبیر یاسر میردامادی: "این درست است که از دیدگاه اسلامی هر آنچه رخ میدهد به ارادهی الهی است، اما «یوم الله» در اصطلاح ویژهی اسلامی (و در کل در ادیان ابراهیمی) به معنای تحتاللفظی نیست، یعنی به معنای «هر رخدادی که تحت ارادهی الهی رخ میدهد» نیست بلکه به معنای رخداد ویژهای است که در آن ارادهی خاص الهی آشکارا از آستین تاریخ بیرون میزند. به تعبیر دیگر، در معنای اصطلاحی کلمه، «یوم الله» به معنای «کلُّ یومٍ یومُ الله» (هر روزی روز خدا است) نیست بلکه به معنای روز «تحقق ارادهی ویژهی الهی» است، چه در قالب عذاب الهی، چه نصرت الهی. اصطلاح «یوم الله» (The Day of the Lord) به عهد قدیم و جدید بازمیگردد. در عهد قدیم این اصطلاح بیشتر در اشاره به بلاهایی مانند حملهی خارجی، اشغال شهر و عواقب آن برای ساکنانش به کار رفته است. در عهد جدید، «یوم الله» برای ظهور مسیح، بازگشت دوبارهی او و همچنین روز قیامت به کار رفته است. تعبیر «ایام الله» (به همین صورت، یعنی به صیغهی جمع) در قرآن دو بار به کار رفته است (ابراهیم: ۵ و جاثیه: ۱۴) که هر دو اشاره به نصرت ویژهی الهی دارد. در تفکر شیعی نیز روز ظهور مهدی از «ایام الله» است. «یوم الله» همچنین در بسط پساقرآنیاش اصطلاحی مهم از جمله در آیین شیخی، بابی و بهائی است".
قرآن مثالهایی از نصرت الهی پیامبران و مؤمنان هنگام گرفتاریها و مصائب در جنگها، مبارزهها، تحریمها و شرایط سخت دیگر میزند و مثالهایی از عذاب اقوام ظالم و ناسپاس. عذاب الهی ممکن است دنیوی باشد و یا اخروی. بنابراین مطابق سنن الهی جوامع انسانی بنا به رفتار خویش دچار رحمت یا غضب، تعلیم یا جهالت، هدایت یا ظلالت و نصرت یا عذاب الهی میشوند.
سنت رزق
«وَ مَا مِن دَابَّةٍ فىِ الْأَرْضِ إِلَّا عَلىَ اللَّهِ رِزْقُهَا...»؛ (سوره هود/۶) هیچ جنبندهاى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خداست!. روزی تمام هستومندها در دست خداوند است. رزق آدمی اما به دو دسته مادی و معنوی تقسیم میشود. عارفان مسلمان در کنار حواس پنجگانه مادی به حواس معنوی نیز قائل بودند:
اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد
كـو خـورندهي لــقمـه هاي راز شـــد
آن ها همچنین معتقد بودند که روزی انسان نیز دو گونه است: رزق مادی و رزق معنوی که مجموع آن ها روزی فرد را تشکیل داده که برای هر فرد سقف معینی از جانب خداوند در نظر گرفته شده است. هر فردی می تواند از این حد معین روزی خود، هر درصدی را که می خواهد از رزق مادی ارتزاق کند یا رزق معنوی. اما ارتزاق از رزق معنوی نیاز به پاکی وجود و صفای باطن دارد که با توجه به محدودیت روزی هر فرد، برای ارتزاق معنوی باید از ارتزاق مادی کاست. بنابراین در روزه داری دهان مادی را می بندیم تا دهان معنوی مان باز شود، لقمه های مادی را بر زمین می نهیم تا لقمه های معنوی و نور را تغذیه کنیم، گوش ها را از شنیدن غیبت و تهمت و..پاکیزه نگه می داریم تا گوش معنوی مان باز شود و صدای ملکوت را بشنویم، از بوی خدا مست شویم.. .
مفاهیم دیگری که وابسته به سنت رزق هستند، مفاهیمی نظیر برکت و انفاق هستند. به تعبیر مصطفی ملکیان: " انفاق به معنی ظرف را خالی کن تا پرتر بشود. این نظریات نظریاتی نیستند که با قوانین علوم تجربی طبیعی یا انسانی قابل تبیین باشند. در نظریه برکت می گوید ما هر دو یک کار مشابه به لحاظ فیزیکی انجام می دهیم ، اما جهان هستی یکی از این دو کار را نشو و نما یعنی روئیدگی و بالیدگی میدهد و دیگری را نمیدهد. این نظریه از عهد عتیق در آیین های غربی وجود داشته است و از زمان کنفوسیوس در چین هم وجود داشته است. هنوز هیچ نظریه حتی در روانشناسی نمی تواند بگوید چه کارهایی نشو و نمای کیهانی پیدا می کند و چه کارهایی نشو و نمای کیهانی پیدا نمی کند. در نظریه رزق می گوید ممکن است هر دوی ما ماهی سه میلیون درآمد داشته باشیم، یعنی هر دو اگر مسئله مالکیت باشه ، مالکیت ما به لحاظ اقتصادی مساوی است. و فرض هم بکنید در یک شبکه مناسبات اجتماعی زندگی می کنیم. یعنی در یک جامعه با همان بیکاری و تورم و اقتصاد هر دو زندگی می کنیم. ولی یک وقت می بینید شما سه میلیون به صورت کامل رزق شما شد، ولی دیگری ۵۰۰ هزار تومن هم رزق او نشد و دو میلیون و نیم دیگر از گلوی دیگری پایین نرفت. یعنی شما با این سه میلیون کاری انجام میدهید که دیگری با ۳۰ میلیون هم نمی تواند انجام بدهد. مثلاً دیگری سه یک میلیون دارد ولی پانصد هزار تومانش خرج بیماری بچه اش میشود و ۲۰۰ هزار تومانش هم داخل تاکسی جا می گذارد و در یک معامله کسی یک میلیون کلاه سرش می گذارد و انگار دو میلیون و نیمش هدر رفت ،ولی برای شما چنین مسائلی پیش نمی آید. نظریه رزق میگوید مالکیت هیچ ربطی به تمتع (برخورداری یافتن) ندارد. ممکن است کسی مالکیتش ده برابر من باشد، ولی تمتعاش یک دهم من باشد. پس ممکن است با وجودی که پولی دست تو می آید، ولی رزق تو نیست ، یعنی عائد تو نمی شود. نظریه انفاق یعنی اینکه تو این ثروتی که داری را بده و به محض اینکه یک ظرفی را تو با اراده خودت خالی کردی، حتماً پرتر از قبل می شود. مثلا تو این ۱۰ میلیون را بده و حتماً یازده میلیون به تو بر می گردد. اینجا اصلا بحث استحقاق و عدم استحقاق نیست، بلکه یک نوع رایگان بخشی در هستی برقرار هست. پس وقتی هستی به طور رایگان می دهد، تو هم به هستی رایگان برگردان، آن وقت می بینی که هستی باز بیشتر به تو بر می گرداند".
شرور انسانی
در نوشتار پیشین به شرور طبیعی پرداخته شد، در این نوشتار به شرور انسانی پرداخته میشود. شرور انسانی را نیز میتوان به همان نسبت شرور طبیعی توجیه نمود. اگر آدمیانی که در نمایش-واقعیت هستی حضور دارند، اراده آزادی برای ایفای نقش خویش داشته باشند، آنگاه در برابر وضعیت رخ داده مسئولیت دارند. گاهی علاوه بر شروران، ستمدیدگان نیز خود مقصرند. هیتلر در یک نظام دموکراسی مبتنی بر آرای عمومی به قدرت رسید و هلوکاست را رقم زد. اینجا هم همان تجویز نوشتار پیشین را میتوان توصیه کرد.
«چون» شرارت، قساوت، جنایت، چپاول و سایر شرور انسانی موجب آسیب بسیار به دیگران میشود و «چون» انسانها قادر به تحمل آسیب ناشی از این صدمات نیستند، «اگر» طالب زندگی و خوشبختی و خیر عمومی هستیم، «آنگاه» میباید/بهتر است [تجویزی] که دست به این امور نزنیم، انسانهایی که دچار رذایل اخلاقی هستند بر خود حاکم نکنیم و آنانکه حاکمند ساقط کنیم.
آيه «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» نشان از این مهم دارد که خداوند تغییر مقدرات انسانی را در گرو رفتار خود ایشان قرار داده است. به عدل، قسط، ستیز با طاغوت و ظلم فرمان داده است و چنانچه در جلد نخست از دفتر الهیات دوبُنی آورده شد این فرامین بخشی از توحید اجتماعی-سیاسی هستند. در مثلهای قرآنی سرنوشت اقوامی آمده است که در اثر اعمالشان نصرت یا عذاب الهی شامل ایشان شده است. بنابراین دو راهی رحمت و غصب، هدایت و ظلالت، تعلیم و جهالت، نصرت و عذاب بر روی بشر باز است و این انتخاب بشر است که به سخن رسولان باطنی و ظاهری گوش فرا دهد و راه خیر در پیش گیرد و یا پشت کند و راه شرارت پیشه کند.
به تعبیر کدویر:" زندگی مؤمنانه یعنی به ندای وجدان و پیامبران گوش فرادادن. در طول تاریخ قدرت علی الاغلب در دست انسانهای نامهذب و ستمکار بوده است. در دنیای کنونی هم غالب جوامع انسانی از فقدان عدالت، آزادی یا رفاه رنج می برند و تبعیض، فقر، و خفقان مشکل اغلب جوامع انسانی است. می توان گفت زندگی جمعی انسانها غالبا با رنج، درد و به دور از آرامش و خوشبختی همراه بوده است. پرسیده می شود: چرا خدا به نفع مظلومان و بر علیه ظالمان کاری نکرده و نمی کند؟ چرا ظلم ادامه دارد و رنج و درد آدمی پایانی ندارد؟ چگونه باید خدا را در تاریخ و اجتماع حس کرد؟ اگر خدایی نبود چه می شد و چه فرقی می کرد با اکنون که او وجود دارد؟ در پس این پرسشها یک انتظار است: خدا می بایست علاوه بر فطرت حق جو و ارسال پیامبران شخصا در دفاع از حق و سرکوب باطل مایه می گذاشت و اجازه نمی داد تبعیض و بیعدالتی بر جوامع انسانی سیطره پیدا کند. این همان قضیه شر اخلاقی است. توضیح اینک تمامی این شرور ناشی از اختیار و آزادی انتخاب انسان است. انسانهای شیطان صفت با سوء استفاده از این نعمت خداد عملا با پشت پا زدن به فطرت و تعالیم الهی پیامبر عامل اصلی رنج و درد و بدحالی دیگر انسانها می شوند. خدا انسانها را در این دنیا به حال خود گذاشته است، یعنی با محترم شمردن آزادی و اختیاری که به آنها اعطا کرده است و انذار از زیرپاگذاشتن وجدان و تعالیم الهی بنا ندارد پاداش و مجازات اخروی را در این دنیا انجام دهد. اگر قرار شود خدا بر علیه باطل و در دفاع از حق در دنیا وارد شود دو راه دارد: یکی سلب اختیار انسانها و فرشته صفت کردنشان به نحوی که امکان به فعلیت درآوردن باطل نداشته باشند، دیگری انسانها مسلوب الاختیار نشوند، اما خداوند با وارد کردن نیرویی غالب در همین جهان بر علیه باطل وارد کارزار شود. هر دو راه اول خلاف سنن الهی انسان در جهان و تاریخ است. اما راه اول نقض برنامه اصلی الهی در خلقت انسان است. خدا در روایت قصه خلقت در مقابل اعتراض فرشتگان به فساد و خونریزی برخی انسانها می گوید چیز می داند که آنها نمی دانند (بقره، ۳۰) و در دیگر آیات کرامت انسان در عقل و اختیار او معرفی می شود و اینکه شخصا حق را انتخاب کند. با سلب اختیار آدمی در اختیار شر همه این برنامه عظیم منتفی می شود. به علاوه این نقض سنت آزادی و مسئولیت انسان است. اما راه دوم خلاف سنت الهی ابتلا است. خدا اراده کرده که انسان در دنیا مورد فشار و آزمایش قرار گیرد و در کوره این فشارها تفتیده شود و علیرغم فشارها و رنجها و دردها حق را انتخاب کند و بر آن استقامت کند و از مزایای اخروی آن بهره مند شود. با ورود نیروی غیرمتعارف الهی بر علیه باطل عملا سنن الهی ابتلا و استدراج و املاء نقض می شود. (برای اطلاع بیشتر از «سنن الهی» بنگرید به مباحث قرآن و انسان معاصر، ۱۳۸۵) در حالی که در این صورت عملا اختیار انسان عبث خواهد بود، چرا که با پارتی بازی و امتیاز ویژه باطل از صحنه حذف شده است و این چه گلی به سر حق است؟ کسانی که چنین انتظاراتی از حضور مستقیم خدا در مرافعات و نزاعهای انسانی دارند متوجه لوازم باطل انتظارات خود نیستند". بنابراین چنانچه گفته شد، خداوند خالق، طراح، تهیهکننده و کارگردان یک نمایش-واقعیت است، هستی صحنه این نمایش است و هستومندها بازیگران. رفیق محتشم مطابق نقش کارگردانی و تهیهکنندگی خود رحمت، تعلیم، هدایت، نصرت و رزق را در خدمت بازیگران قرار میدهد. موحدچندساحتی (خود) و همرفیقان (خلق) او میکوشند با تقریر حقیقت و تقلیل مرارت از طریق آگاهیافزایی و توانافزایی جهت تعاون برای بقا درصحنه هستی از این خدمات خداوند بهره برده و پس از خودآگاهی، خودشناسی، خودسازی و خودشکوفایی به خداگونگی برسند. این به اختیار هر انسان است که از او حسنات و باقیات و صالحات یادگار ماند یا سیئات و شرور انسانی.
«وَ مَا مِن دَابَّةٍ فىِ الْأَرْضِ إِلَّا عَلىَ اللَّهِ رِزْقُهَا...»؛ (سوره هود/۶) هیچ جنبندهاى در زمین نیست مگر این که روزى او بر خداست!. روزی تمام هستومندها در دست خداوند است. رزق آدمی اما به دو دسته مادی و معنوی تقسیم میشود. عارفان مسلمان در کنار حواس پنجگانه مادی به حواس معنوی نیز قائل بودند:
اين دهــان بستي دهــاني باز شـــد
كـو خـورندهي لــقمـه هاي راز شـــد
آن ها همچنین معتقد بودند که روزی انسان نیز دو گونه است: رزق مادی و رزق معنوی که مجموع آن ها روزی فرد را تشکیل داده که برای هر فرد سقف معینی از جانب خداوند در نظر گرفته شده است. هر فردی می تواند از این حد معین روزی خود، هر درصدی را که می خواهد از رزق مادی ارتزاق کند یا رزق معنوی. اما ارتزاق از رزق معنوی نیاز به پاکی وجود و صفای باطن دارد که با توجه به محدودیت روزی هر فرد، برای ارتزاق معنوی باید از ارتزاق مادی کاست. بنابراین در روزه داری دهان مادی را می بندیم تا دهان معنوی مان باز شود، لقمه های مادی را بر زمین می نهیم تا لقمه های معنوی و نور را تغذیه کنیم، گوش ها را از شنیدن غیبت و تهمت و..پاکیزه نگه می داریم تا گوش معنوی مان باز شود و صدای ملکوت را بشنویم، از بوی خدا مست شویم.. .
مفاهیم دیگری که وابسته به سنت رزق هستند، مفاهیمی نظیر برکت و انفاق هستند. به تعبیر مصطفی ملکیان: " انفاق به معنی ظرف را خالی کن تا پرتر بشود. این نظریات نظریاتی نیستند که با قوانین علوم تجربی طبیعی یا انسانی قابل تبیین باشند. در نظریه برکت می گوید ما هر دو یک کار مشابه به لحاظ فیزیکی انجام می دهیم ، اما جهان هستی یکی از این دو کار را نشو و نما یعنی روئیدگی و بالیدگی میدهد و دیگری را نمیدهد. این نظریه از عهد عتیق در آیین های غربی وجود داشته است و از زمان کنفوسیوس در چین هم وجود داشته است. هنوز هیچ نظریه حتی در روانشناسی نمی تواند بگوید چه کارهایی نشو و نمای کیهانی پیدا می کند و چه کارهایی نشو و نمای کیهانی پیدا نمی کند. در نظریه رزق می گوید ممکن است هر دوی ما ماهی سه میلیون درآمد داشته باشیم، یعنی هر دو اگر مسئله مالکیت باشه ، مالکیت ما به لحاظ اقتصادی مساوی است. و فرض هم بکنید در یک شبکه مناسبات اجتماعی زندگی می کنیم. یعنی در یک جامعه با همان بیکاری و تورم و اقتصاد هر دو زندگی می کنیم. ولی یک وقت می بینید شما سه میلیون به صورت کامل رزق شما شد، ولی دیگری ۵۰۰ هزار تومن هم رزق او نشد و دو میلیون و نیم دیگر از گلوی دیگری پایین نرفت. یعنی شما با این سه میلیون کاری انجام میدهید که دیگری با ۳۰ میلیون هم نمی تواند انجام بدهد. مثلاً دیگری سه یک میلیون دارد ولی پانصد هزار تومانش خرج بیماری بچه اش میشود و ۲۰۰ هزار تومانش هم داخل تاکسی جا می گذارد و در یک معامله کسی یک میلیون کلاه سرش می گذارد و انگار دو میلیون و نیمش هدر رفت ،ولی برای شما چنین مسائلی پیش نمی آید. نظریه رزق میگوید مالکیت هیچ ربطی به تمتع (برخورداری یافتن) ندارد. ممکن است کسی مالکیتش ده برابر من باشد، ولی تمتعاش یک دهم من باشد. پس ممکن است با وجودی که پولی دست تو می آید، ولی رزق تو نیست ، یعنی عائد تو نمی شود. نظریه انفاق یعنی اینکه تو این ثروتی که داری را بده و به محض اینکه یک ظرفی را تو با اراده خودت خالی کردی، حتماً پرتر از قبل می شود. مثلا تو این ۱۰ میلیون را بده و حتماً یازده میلیون به تو بر می گردد. اینجا اصلا بحث استحقاق و عدم استحقاق نیست، بلکه یک نوع رایگان بخشی در هستی برقرار هست. پس وقتی هستی به طور رایگان می دهد، تو هم به هستی رایگان برگردان، آن وقت می بینی که هستی باز بیشتر به تو بر می گرداند".
شرور انسانی
در نوشتار پیشین به شرور طبیعی پرداخته شد، در این نوشتار به شرور انسانی پرداخته میشود. شرور انسانی را نیز میتوان به همان نسبت شرور طبیعی توجیه نمود. اگر آدمیانی که در نمایش-واقعیت هستی حضور دارند، اراده آزادی برای ایفای نقش خویش داشته باشند، آنگاه در برابر وضعیت رخ داده مسئولیت دارند. گاهی علاوه بر شروران، ستمدیدگان نیز خود مقصرند. هیتلر در یک نظام دموکراسی مبتنی بر آرای عمومی به قدرت رسید و هلوکاست را رقم زد. اینجا هم همان تجویز نوشتار پیشین را میتوان توصیه کرد.
«چون» شرارت، قساوت، جنایت، چپاول و سایر شرور انسانی موجب آسیب بسیار به دیگران میشود و «چون» انسانها قادر به تحمل آسیب ناشی از این صدمات نیستند، «اگر» طالب زندگی و خوشبختی و خیر عمومی هستیم، «آنگاه» میباید/بهتر است [تجویزی] که دست به این امور نزنیم، انسانهایی که دچار رذایل اخلاقی هستند بر خود حاکم نکنیم و آنانکه حاکمند ساقط کنیم.
آيه «إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ» نشان از این مهم دارد که خداوند تغییر مقدرات انسانی را در گرو رفتار خود ایشان قرار داده است. به عدل، قسط، ستیز با طاغوت و ظلم فرمان داده است و چنانچه در جلد نخست از دفتر الهیات دوبُنی آورده شد این فرامین بخشی از توحید اجتماعی-سیاسی هستند. در مثلهای قرآنی سرنوشت اقوامی آمده است که در اثر اعمالشان نصرت یا عذاب الهی شامل ایشان شده است. بنابراین دو راهی رحمت و غصب، هدایت و ظلالت، تعلیم و جهالت، نصرت و عذاب بر روی بشر باز است و این انتخاب بشر است که به سخن رسولان باطنی و ظاهری گوش فرا دهد و راه خیر در پیش گیرد و یا پشت کند و راه شرارت پیشه کند.
به تعبیر کدویر:" زندگی مؤمنانه یعنی به ندای وجدان و پیامبران گوش فرادادن. در طول تاریخ قدرت علی الاغلب در دست انسانهای نامهذب و ستمکار بوده است. در دنیای کنونی هم غالب جوامع انسانی از فقدان عدالت، آزادی یا رفاه رنج می برند و تبعیض، فقر، و خفقان مشکل اغلب جوامع انسانی است. می توان گفت زندگی جمعی انسانها غالبا با رنج، درد و به دور از آرامش و خوشبختی همراه بوده است. پرسیده می شود: چرا خدا به نفع مظلومان و بر علیه ظالمان کاری نکرده و نمی کند؟ چرا ظلم ادامه دارد و رنج و درد آدمی پایانی ندارد؟ چگونه باید خدا را در تاریخ و اجتماع حس کرد؟ اگر خدایی نبود چه می شد و چه فرقی می کرد با اکنون که او وجود دارد؟ در پس این پرسشها یک انتظار است: خدا می بایست علاوه بر فطرت حق جو و ارسال پیامبران شخصا در دفاع از حق و سرکوب باطل مایه می گذاشت و اجازه نمی داد تبعیض و بیعدالتی بر جوامع انسانی سیطره پیدا کند. این همان قضیه شر اخلاقی است. توضیح اینک تمامی این شرور ناشی از اختیار و آزادی انتخاب انسان است. انسانهای شیطان صفت با سوء استفاده از این نعمت خداد عملا با پشت پا زدن به فطرت و تعالیم الهی پیامبر عامل اصلی رنج و درد و بدحالی دیگر انسانها می شوند. خدا انسانها را در این دنیا به حال خود گذاشته است، یعنی با محترم شمردن آزادی و اختیاری که به آنها اعطا کرده است و انذار از زیرپاگذاشتن وجدان و تعالیم الهی بنا ندارد پاداش و مجازات اخروی را در این دنیا انجام دهد. اگر قرار شود خدا بر علیه باطل و در دفاع از حق در دنیا وارد شود دو راه دارد: یکی سلب اختیار انسانها و فرشته صفت کردنشان به نحوی که امکان به فعلیت درآوردن باطل نداشته باشند، دیگری انسانها مسلوب الاختیار نشوند، اما خداوند با وارد کردن نیرویی غالب در همین جهان بر علیه باطل وارد کارزار شود. هر دو راه اول خلاف سنن الهی انسان در جهان و تاریخ است. اما راه اول نقض برنامه اصلی الهی در خلقت انسان است. خدا در روایت قصه خلقت در مقابل اعتراض فرشتگان به فساد و خونریزی برخی انسانها می گوید چیز می داند که آنها نمی دانند (بقره، ۳۰) و در دیگر آیات کرامت انسان در عقل و اختیار او معرفی می شود و اینکه شخصا حق را انتخاب کند. با سلب اختیار آدمی در اختیار شر همه این برنامه عظیم منتفی می شود. به علاوه این نقض سنت آزادی و مسئولیت انسان است. اما راه دوم خلاف سنت الهی ابتلا است. خدا اراده کرده که انسان در دنیا مورد فشار و آزمایش قرار گیرد و در کوره این فشارها تفتیده شود و علیرغم فشارها و رنجها و دردها حق را انتخاب کند و بر آن استقامت کند و از مزایای اخروی آن بهره مند شود. با ورود نیروی غیرمتعارف الهی بر علیه باطل عملا سنن الهی ابتلا و استدراج و املاء نقض می شود. در حالی که در این صورت عملا اختیار انسان عبث خواهد بود، چرا که با پارتی بازی و امتیاز ویژه باطل از صحنه حذف شده است و این چه گلی به سر حق است؟ کسانی که چنین انتظاراتی از حضور مستقیم خدا در مرافعات و نزاعهای انسانی دارند متوجه لوازم باطل انتظارات خود نیستند".
بنابراین چنانچه گفته شد، خداوند خالق، طراح، تهیهکننده و کارگردان یک نمایش-واقعیت است، هستی صحنه این نمایش است و هستومندها بازیگران. رفیق محتشم مطابق نقش کارگردانی و تهیهکنندگی خود رحمت، تعلیم، هدایت، نصرت و رزق را در خدمت بازیگران قرار میدهد. موحدچندساحتی (خود) و همرفیقان (خلق) او میکوشند با تقریر حقیقت و تقلیل مرارت از طریق آگاهیافزایی و توانافزایی جهت تعاون برای بقا درصحنه هستی از این خدمات خداوند بهره برده و پس از خودآگاهی، خودشناسی، خودسازی و خودشکوفایی به خداگونگی برسند. این به اختیار هر انسان است که از او حسنات و باقیات و صالحات یادگار ماند یا سیئات و شرور انسانی.
در نوشتار بعدی و واپسین نوشتار این جلد به مداخله خداوند در جان آدمی پرداخته میشود.