در نوشتار پیشین گفته شد یکی از نتایج تفکرات اسلام فقاهتی پیشوپاافتادگی قساوت و غارت میان مومنان سنتی برابر فسق و کفر بود. شدت این حساسیت اما با ظهور بنیادگرایی دینی در جهان اسلام افزایش یافت. بنیادگرایی دینی یکی از شاخههای اسلام فقاهتی است که امروز جریانات موسوم به آن در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا حضور دارند. در فصل پیشین به تفاوت این جریان با جریان نوگرایی دینی پرداخته شد. چنانچه گفته شد اسلام فقاهتی سنتی به دو دسته اسلام سنتی کلاسیک و اسلام سنتی بنیادگرا تقسیم میشود. موج خداناباوری جدید در جهان اسلام به علت عملکرد جریانات بنیادگرایی دینی در جهان اسلام بوده است.
خداناباوری عوامانه
پیشتر این نوع خداناباوری را خداناباوری علمگرایانه و سیانتیسمآتئیسم نامیدیم و گفته شد این رویکرد مانند بنیادگرایی دینی یک مواجهه علمی نبوده، خود یک کیش ایدئولوژیک و تئولوژیک است و دینخویی به همراه دارد.
در مورد وضعیت ایران مهدی خلجی موج سیانتیسمآتئیسم در ایران را «خداناباوری سیاسیِ واکنشی» مینامد: "مسألهی ظهور طیف جدیدی از «خداناباوری» که بیش از هر چیز عکس العملی به نظام پس از انقلاب است. دربارهی این طیف دادههای اساسی آماری ناچیزی در دسترس عموم است، ولی به شکل سازماندهیشدهای در فضای عمومی و رسانهای حضور پررنگ و محسوس دارد، و پرکاری و پرشوری آن را بیشتر همراه رفتارِی پرخاشگرانه و مقابلهجویانهی میشناسیم. این سنخ نوپدیدِ را میتوان «خداناباوری سیاسیِ واکنشی». روشن است که آماج مبارزهی این گروه به حکومت دینی محدود نمیشود، و خود را نیرویی علیه هر نوع تبلور اجتماعی دین (از جمله روحانیت) یا هرگونه حضور اثرگذار در قلمرو عمومی بازمیشناسد. این طیف از خداناباوران از بسیار جنبهها به عکسبرگردانی از خصم خداباور خود به چشم میآیند: از جمله شباهتی که شاهدیم میان ابزارسازی اینان از انکار خدا برای براندازی حکومت دینی ایران دین / و ابزارانگاری آنان از ایمان به خدا برای کسب منافع دنیوی. ساختار و سرشت این دو روش یکی است، گرچه هر یک آن را در برابر دیگری و برای نابودی آن به کار میبرد. جدا از این، نشانههایی از برآمدن دوبارهی «خدناباوری علمباورانهی جزمی» در ایران به چشم میخورد. این علمباوری (scientism) جدید لزوماً در قالب ایدئولوژیهای عمدهی سیاسی نمیماند، و خود را به یکشکل و شیوه نمیشناسد".
او این جریان را خداناباوری عوامانه نامیده که همان روی دیگر خداباوری عوامانه است. او ویژگیهای زیر را برای این نوع خداناباوری بر میشمرد:
"اول. در سالهای اخیر، به طور مشخص، پس از انقلاب، ما شاهد رشد «اسلام آیینی» و «دین تودهای» در برابر «اسلام الهیّاتی» و «اسلام نخبگان» هستیم. درست در تقابل با این روند، دینناباوری «تودهای» پدید آمده است، یعنی نوعی از دینباختگی که اولاً در میان تودهی مردم به نسبت گسترش چشمگیری دارد، ثانیاً انگیزههای آن بیشتر به مشکلات و مسائل اقتصادی-اجتماعی-سیاسی برمیگردد، تا تردیدها و تأملهای فلسفی و و تبیینها و تعلیلهای فرهنگی-فکری. از این رو، همانطور که «دین عوامانه» رشد پیدا کرده، «بیدینی عوامانه» نیز شدت و شتاب انکارناپذیری یافته است. همه خداناباوران امروزی «عوام» و فاقد انگیزهها و اندیشههای فلسفی نیستند، ولی «عوامزدگی» ویژگی بارز موج دینباختگی و کفرگرایی کنونی است.
دوم. هواداران ایدئولوژیهای ماتریالیستی مانند مارکسیسم، چه در قالب فرد و در چه در چارچوب سازمان و حزب و نهاد، ترویج و تبلیغ «خداناباوری» را به بخشی از برنامهی مبارزهی سیاسی خود علیه رژیم جمهوری اسلامی بدل کردهاند. بنابراین، خداناباوری، تا اندازهای همچون ابزاری سیاسی دیده میشود که برنامهای سیستماتیک برای اشاعهی آن وجود دارد، و سرمایهگذاری مالی و انسانی جدی برای آن صورت میگیرد. خداناباوری، از این رو، رویکردی سراپا خودانگیخته و خودجوش نیست، و بر امواج نارضایتی سیاسی و اقتصادی بخشهایی از جامعه سوار میشود.
سوم. خداناباوری ایرانی سالهای اخیر، اغلب، خصلتهای «عاطفی» پررنگی دارد: از جمله آنکه سخت خشمگین و پرخاشگر است، و از این رو، نه حوصلهی «مدارا» را دارد، نه نیازی به «اقناع» مخالفان خود میبیند، و نه اساساً برای کسب توان مدارای عملی و اقناعگری نظری کوشش چندانی میکند.
چهارم. خداناباوری فلسفی کنش فردی، تقلیدناپذیر و ترویجناشدنی است. خداناباوری اجتماعی-سیاسی واکنشی جمعی است، و از این رو، تقلید و ترویج با سرشت آن سازگار است. این نوع خداناباوری میتواند به سرعت خود به یک دین، کیش، مرام و مذهب بدل شود: «دین بیدینی» که اصولی دارد و فروعی، و مؤمنانی و کافرانی. با دشمنان خود هم چنان رفتار میکند که اهل هر دینی معمولاً رفتار میکنند.
پنجم. خداناباوری «عوامانه» نمیتواند میان پدیدههای ذهنی و عینی بسیاری تمایز بگذارد. مثلاً نمیتواند بین سنت اسلامی، تاریخ اسلام و حکومتهای اسلامی فرق بگذارد. در فقدان نگرش تاریخی-فلسفی تفاوتها محو میشوند. از این رو، گمان میرود که نفی جمهوری اسلامی با انکار خدا موجه است. پیامدهای دینستیزی در این نوع خداناباوری چندان لحاظ نمیشود. برای این خداناباوران مبارزه با جمهوری اسلامی ضرورتاً مستلزم نبرد با مقدّسات و معنویات در همهی اشکال آن است.
ششم. خداناباوران ایرانیِ اخیر، اغلب، همان تعریف و توضیحی را دربارهی اسلام و جنبههای گوناگون آن به دست میدهند که عوامانهترین هواداران اسلام یا اسلامگرایان. به عبارت دیگر، درک اسلامستیزان و اسلامگرایان از اسلام کمابیش یکی است؛ تفاوت در ردّ و قبول آن است. اسلامستیزان مانند اسلامگرایان به مقولهای به نام هرمنوتیک یا علم تفسیر متن باور ندارند و هر تفسیری جز تفسیر خود را خیانت به حقیقت یا جعل و بدعت میشمارند. به عبارت دیگر، اسلامگرایان و اسلامستیزان در این با هم مشترکاند که هیچ معنایی جز معنای «حقیقی» را باور ندارند، و برای «مجاز» و «استعاره» هیچ اعتباری قائل نیستند.
هفتم. در خداناباوری ایرانی معاصر، آرمان آزادی کمرنگ است، در عوض، آنچه هست بیشتر انگیزه و رانهی رهایی است؛ یعنی در این گرایش به خوبی میتوان میل به رهایی از چیزی را دید، ولی آرزو و آرمان آزادی خلق چیزی را نه. به سخن دیگر، جنبهی ویرانگر این خداناباوری قویتر از سویهی سازندهی آن است. در نتیجه، به راحتی قادر نیست مثلاً اخلاق را جایگزین دین کند. در مبارزه با دین، اغلب، هر گونه معیار و هنجار اخلاقی را نیز نفی و طرد میکند".
نوکیشی عوامانه
نوع دیگر از واکنشهای احساسی-هیجانی به بنيادگرايی دینی را میتوان نوکیشی عوامانه دانست. این نوکیشی در اکثر مواقع تغییر دین از اسلام به مسیحیت است. اما چرا این نوکیشی عوامانه است؟ چون دلایل این تغییر دین عقلانی و منطقی نیست. مسیحیت در قرون وسطا و دوران حکومت کلیسا از نظر خشونت و قساوت دست کم از داعش و طالبان امروزی نداشت. از سوی دیگر سطح محتوای مربوط با خشونت و جنگ در قرآن نسبت به انجیل و تورات کمتر است.
به تعبیر اکبر گنجی: "در سطح اول، یعنی متن مقدس، تبلیغات وسیعی به راه انداختهاند که قرآن مانیفست خشونت و جنگ است. گویی تورات و انجیل پیراسته از آنهاست. از این منظر میتوان این سه متن را با یکدیگر به طور تطبیقی مقایسه کرد. یهودیت و مسیحیت و اسلام متعلق به سنت ادیان ابراهیمی هستند. قرآن در آیات بسیاری خود را ادامه این سنت به شمار آورده و خود را تصدیق کننده تورات و انجیل معرفی کرده است. فهم و تفسیر قرآن، بدون فهم و تفسیر تورات و انجیل، و روابط محمد و پیروانش با یهودیان و مسیحیان جزیرة العرب، بسیار دشوار است. محمدبن عبدالله بسیاری از داستان ها، احکام و فرامین تورات و انجیل را با اندکی اصلاح وارد قرآن کرده است. اصلاحات او داستانها را عقلایی تر کرده و از خشونتهای فرامین و احکام کاسته است. اما در هر صورت، قرآن نیز متنی متعلق به دنیای ماقبل مدرن بوده و در سیاقی (context) که زاده شده، باید مورد داوری قرار گیرد".
به تاسی از حبیبالله پیمان گفته شد که قرآن بر سه بخش است، دین، شریعت و معارف کمک آموزشی. میدانیم که پیامبر اسلام با رویکردی اصلاحی مسائل اعتقادی، احکام و داستانها و مثلهای کتب مقدس پیشین را عقلانیتر و اخلاقیتر کرده و تعدیل و اصلاح نموده است. بنابراین نوکیشی در میان مسلمانان نه یک رویکرد منطقی که احساسی-هیجانی به بنیادگرایی دینی است. بنابراین دومین دستاورد منفی اسلام فقاهتی علاوه بر پیشو پاافتادگی قساوت و غارت برابر کفر و فسق، خداناباوری و نوکیشی عوامانه است.