محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

رابطه مشارکت‌جویانه رفیق محتشم، عالم کبیر و عالم صغیر

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبُنی)
  • جلد چهارم: موحد چندساحتی و معنای کیهانی ۲
  • فصل سوم: خدا، انسان و هستی
  • نوشتار دوم

در دو جلد نخست از دفتر الهیات دوبُنی رابطه موحد چندساحتی در مثلث خدا، خلق و خود تببین شد. در دو جلد بعدی این مثلث بدل به مربع شد و رأس مخلوق نیز اضافه شد. مخلوق شامل هستی و هستومندها (محیط زیست و جانوران) می‌باشد. بنابراین به تعبیر محسن کدیور: "حضور مؤثر خداوند در سه ساحت مورد نظر است: در هستی، جهان و طبیعت؛ در اجتماع بشری در طول تاریخ و اکنون در جامعه انسانی؛ و بالاخره در نفس انسانی یعنی در جان خودمان به صورت منفرد و مجرد".

می‌توان نقش‌های خداوند در این ساحت‌ها را نیز با استناد به تقسیم‌بندی کدیور به شرح زیر بیان کرد:

در ساحت نخست خداوند دارای نقش‌های خلقت و مالکیت (نقش اول)، وضع قوانین جاری در طبیعت و حاکم بر هستی (نقش دوم) و ربوبیت و کارگردانی هستی (نقش سوم) او خالق، مالک، شارع و رب به تعبیر هدی صابر صاحب ایده، طراح، خالق و پرودگار است.

در ساحت دوم، خداوند نقش‌های خلقت آدمی (نقش اول) و ارسال پیامبران جهت تعلیم و هدایت (نقش دوم) و ربوبیت و کارگردانی (نقش سوم) و نظارت و داوری (نقش چهارم) اجتماعات انسانی بر روی صحنه هستی را نیز بر عهده دارد. سنت‌های هدایت، رحمت، نصرت، تعلیم، امداد، ابتلا، استدراج، کیفر و تغییر سرنوشت به خاطر تغییر روش از جمله سنت‌های الهی در جوامع انسانی هستند. به تعبیر کدیور "خداوند دو عامل درونی و بیرونی را برای هدایت انسان در اختیارش گذاشته است: فطرت حق طلب و خداجو و پیامبران الهی. انسان می تواند به هر دو راهنمای درونی و بیرونی پشت کند و ضلالت را انتخاب کند، همچنانکه می تواند به ندای وجدان و پیامبران الهی گوش فرادهد و رستگار شود. زندگی مؤمنانه یعنی به ندای وجدان و پیامبران گوش فرادادن".

در ساحت سوم خدا علاوه بر ناظر، داور، ناجی و محبوب هر یک ماست. او به تعبیر هدی صابر همراه نزدیک دست، رفیق تیماردار، مشارکت‌جو، منبع الهام، منشاء عشق و امید، منبع انرژی، حافظ، هادی (هدایت‌گر)، حامی، پناه‌هنده، واگذارنده، منبع امکان، مسئول و آرمان‌دار، رفیق اول و آخر، رفیق اعلی و رفیق رهگشا است. موحدچندساحتی دارای رابطه من‌و‌تویی، مستمر، همگانی و استراتژیک با رفیق محتشم است که در دو جلد نخست پیرامون آن صحبت شد.

هبوط به مثابه توطئه مشترک

شریعتی و اقبال هبوط را توطئه مشترک خدا، انسان و هستی می‌دانستند. سوسن شریعتی درباره تعریف جدید شریعتی و اقبال از فلسفه خلقت و جست‌وجوی خدا در خاک می‌گوید:

"..تعریف دوباره‌ای که اقبال از کل فلسفه خلقت می‌کند، اساسا آن را یک توطئه مشترک بین انسان و خدا و طبیعت می‌داند، درنتیجه انسان از همان اول نوع نگاه و رابطه‌ای که با خدا و امر قدسی و خالق برقرار می‌کند، یک نگاه توطئه‌آمیز است و رابطه همدستی و هم‌داستانی است؛ نه رابطه عبد و عبید. در این نوع رابطه‌ی یک طرفه من مؤمن و امر قدسی به هم می‌ریزد و یک رابطه متقابل برقرار می‌شود و اساسا راز آفرینش و خلقت به تعبیر خود اقبال، “کشف انسان توسط خودش” است. طبق این تعریف مفاهیمی همچون نگاه عصیان و هبوط نیز تغییر می‌کند و دیگر موتور حرکت دیندار گناه به حساب نمی‌آید و وقتی کل امر عصیان و هبوط بر اساس یک توطئه تلقی شود، یعنی قرار بوده من عصیان کنم و هبوط کنم و در برابر امر قدسی بایستم، آنگاه تعریف از مسؤولیت و درنتیجه حضور در زمین نیز فرق می‌کند. طبق این تعریف دیگر هدف در زندگی عذرخواهی و توسل و گریه‌ و زاری و تملق‌ گفتن به درگاه الهی بر بازگشت به بهشت محسوب نمی‌شود، درنتیجه من اصلا گنهکار نیستم و قرار بوده در زمین بیایم و دیگر قرار نیست زمین و زندگی را لعن و نفرین کنم، بلکه خود زمین نشانه است، خود زیست در طبیعت هدف است. بنابراین یک دیندار دیگر قرار نیست از طریق چشم بربستن بر زندگانی مؤمن بماند، درنتیجه اخلاقی هم که طبق این تعریف زاییده می‌شود، اخلاق پرهیز و دنیاستیز نیست، بلکه دنیا را به معنای زندگی می‌گیرد و مؤمن کسی است که دعوت به زندگی را می‌پذیرد و به طبیعت عشق می‌ورزد و به قول دکتر شریعتی، خدا را در خاک جست‌وجو می‌کند".

خلق اول و خلق جدید خداوند

خدای ادیان ابراهیمی، خدای ساعت‌ساز دئیست‌ها نیست که جهان و انسان را به حال خود وانهاده باشد. او در حال خلق جدید است. هدی صابر در سخنرانی خود در سالگرد درگذشت آیت‌الله طالقانی در اینباره می‌گوید: "... جهانی را که ما در آن می‌زییم، در آن تنفس می‌کنیم و خود نیز جزئی از آنیم جانی است؛ جهان را جانی است. جهان را جانی است مرکب از چند عنصر: خلق اول، خلق جدید و پیاپی و مستمر، پرورش، هدف‌داری، تغییر، دگرگونگی و صیرورت…خدا را ساعت ساز لاهوتی تلقی کردند و لقب دادند. خدایی که خلق اول را انجام داده، ساعتی را ساخته و کوک کرده و خود از عرصه کنار است و در مدار، غیرفعال. در کتاب آخری که برای هر چه به زیستن بر ما نازل شده است، عناصر متشکله‌ی جان جهان با ادبیاتی ویژه و پر عمق موج می‌زند. خلق جدید؛ پرورش؛ اصطفا؛ اجتبا؛ خلق جدید دال بر اکتفا نکردن به خلق اول، ادامه‌ی خلق و استمرار خلق، بداعت و آفرینندگی خدا، در یک کلام دینامیسم جهان و عناصر تشکیل دهنده‌ی آن… پرورش: موید نقش پروندگی خدا مستقل از خالقیت بودنش، هم خلق هم پروراندن، وجه ربوبی خدا و رابطه‌ی پرورشی و آموزشی میان پروردگار و انسان مخلوق، خدا هم تجهیز کننده‌ی بشر به علم، هم رهنمون کننده‌ی او به مسیر رشد. اصطفا و اجتبا: به مفهوم جعل، به سوی خود جذب و جلب کردن، گزینش و فراوری، و به عبارت دقیق‌تر در یک روند فراورانه برگزیدن و به جایگاه رساندن. خدای خالق، همزمان با خلق جدید و مستمر به طور جدی برای ایفای نقش انسان‌های اهل خلق، اهل تغییر و اهل بهبود زندگانی مردمان زمینه فراهم می‌آورد…از دیرینه‌ها، از دوران ادیان رسمی تا کنون دو تلقی اصلی از خدا وجود داشته است: خدای کلاسیک غیرشامل و خدای دینامیک همه‌جا و همه‌گاه شامل. در تلقی اول یا تلقی کلاسیک از خدا، خدا صرفا خالق، نگهدارنده، منذر، بازدارنده، تنبیه کننده، عبوس، خشن، دور دست و محدودمدار است. و در تلقی دوم، خدای دینامیک ،خدایی است که ضمن خلق و نظارت و انذار ، پیش‌برنده ، مبشر، مشوق، انگیزاننده و رفیق و رهگشای راه نیز هست. بس مهم است که طیفی که خدا را خدای کلاسیک می‌پندارد، خود چند ویژگی بروز می‌دهد: حفظ وضعیتی که هست، محاسبه‌گری محض، ریسک ناپذیری؛ اما طیف دیگر که خدا را هم خالق، هم پرورنده، هم منشا تغییر و هم مبشر و راهگشا می‌داند و رفیق راه؛ خود اهل نو به نویی است، اهل خلق است، اهل ایده است، منش دارد، محصول دارد، دستاورد دارد و ارمغان دارد…در مسیر بشر یک اتفاق بس تاریخی افتاده است، رخدادی نه خود به خودی و نه از سر سلطه، که آگاهانه و از سوی پروردگار؛ آن رخداد چیست؟ برگزیدگان مسیر اجتبا و اصطفا از انسان‌های طیف دوم بوده‌اند و نه از انسان‌های طیف اول!..رشد در کتاب به معنای راه نشان دادن، به کمال رساندن و ارتقا دادن است…رشد و اصطفا که ممزوج شود، از آن ابراهیم سر برون می‌آورد. در مورد موسی واژه‌ی صنع به کار رفته است…صنع به مفهوم ساختن توام با پرورش. از آنجا که خدای پروردگار به کل بشر نظر دارد، سیر اجتبا، اصطفا و رشد را ذیل کادر انبیا و در سطحی متفاوت با رسولان صاحب وحی به دیگر انسان‌های مستعد نیز تعمیم می‌دهد… مردان! زنان! هم كيشان! خدای پروردگار بس مشاركت‌طلب است. خدا با همه‌ی جبروت و مطلق دانايی‌ها و توانايی‌ها ،در مسير تغيير دم به دم جهان به دنبال فراهم كردن زمينه‌ی مشاركت بشر است. او امكان از بشر نمی‌گيرد سپس بگويد مشاركت كن. او بشر را مچاله نمی‌كند آنگاه گويد اظهار نظر كن. او نطفه‌ی فكر نمی‌خشكاند آن گاه گويد شورا تشكيل بده، در شورا فعال شو. خداي خالق پروردگار مبشر رهگشا، امكانات می‌بخشد، انسان می‌پروراند آن گاه بر می‌گزيند و آنگاه ميدان می‌دهد. و با همه‌ی اقتدار و بی‌نيازی محض به انسان بفرما می‌زند، خدا به انسان بفرما می‌زند. به اين اعتبار ،رفيق رهگشا و لوطی سر چهار راه تاريخ عالم امكان است".

عنصر فعال هستی

از دید صابر وقتی بشر به دعوت خدا پاسخ می‌دهد و در رابطه استراتژیک و مشارکت‌جویانه با او قرار می‌گیرند بدل به عنصر فعال هستی می‌شوند. اعضای فعال هستی با خداوند پروژه مشترک تعریف می‌کنند و خدا هم به اعتبار آورده‌ها و صداقت آنان در پروژه مشارکت خواهد کرد، جواد رحیم‌پور درباره مقوله پروژه مشترک در بینش هدی صابر می‌نویسد: "... هدی صابر فراتر ازنیازهای روزانه، جان جهان را در تمام هستی “منتشر” می دید و خدای” بس مشارکت‌جو” همگان را به ارتقا در هستی و حیات فرا می‌خواند و اینگونه بود که به “عضو فعال هستی ” تبدیل شد…او پیامبران الهی را به مثابه پروژه‌دارانی می‌دید که خداوند به واسطه این پروژه و عضویت فعال آنها در هستی، صلاحیت آن‌ها برای ابلاغ رسالت و ارتقای بینش و روش انسان‌ها را تائید کرده بود. اما او داشتن پروژه را منحصر به پیامبران نمی‌دید و آن را قابل تسری به همه انسان‌ها می‌دانست و از آن به عضویت فعال در هستی تعبیر می‌کرد…در تلقی او، خداوند پای ثابت قرار همه پروژه‌داران است…".

هستی مشارکتی

از دید صابر هستی هم در ذات خود فعال است، در ذات خود مشارکتی است و ما در این صحنه در پی آدمیت‌ایم. او در وصیت‌نامه خود می‌نویسد:

"ایران ما بخشی است از هستی؛ هستیِ در ذات فعال، هستیِ مشارکتی، هستیِ فرصت‌ساز و امکان‌بخش به انسان، انسانِ اهل چند و چون، پی‌جو، بُن‌کار و دگرگون‌ساز، انسانِ اول، آدمِ سرسلسله و زوج همدمش، در فردوس نخست به‌رغم زیبایی پرشگفتش، تنها در یک چهارضلعی محدود می‌زیستند: حظّ بصر از مشاهده طبیعت بکر، ‌تناول از میوه‌ها و فراورده‌ها، ‌تذلذ جنسی و خوابِ آرامِ عمیقِ بی‌کابوسِ بی‌دیو و دَد. سرسلسله ما به
‌تماشا و خورد و هم آغوشی و خواب پَرنیانی بسنده نکرد، از مربع فعالیت محدودِ بی‌مسئولیت بیرون زد، از کارت پستال پردیس گذر کرد و جهانی دگر طلبید. آدم اول به‌رغم بدعهدی و هبوط ناشی از آن، از جانب «او» شد صاحب میدان، زمان و امکان. پروردگارش بس عظیم‌تر از آن بود که تازیانه‌اش زند، تحقیرش کند خردش سازد، ‌در سه کنجش اندازد، از تجربه مستقل محرومش دارد. پروردگار همراهِ تیماردار، پس از هبوط، یادآوَرش شد وعده آموزش و هدایتش داد ‌پر سخاوت، زمین بدو بخشید زمانش عطا کرد سرآمد مخلوقاتش کرد و کرامت ویژه، ارزانی‌اش داشت وه! که چه روشی. وه! که چه مَنشی اینچنین بود که آدم به خود آمد ‌به سویش رفت بخشش از او طلبید و با اعتماد به او و بازیافت خود زندگی زمینی آغاز کرد. زین پس، «آدم»یت به‌عنوان پروژه‌ای بس عظیم و کیفی، افتتاح و رونمایی شد؛ پروژه‌ای سرریز از مشاهده فعال لمس و اصطکاک درک و تشخیص طراحی و ساخت و ساز و سازماندهی ‌تولیدِ سَبک، سیاق، روش، فرهنگ و متعدد کالا و مهمتر از همه: تغییر ممیزه آدمِ پس از هبوط با آدم فردوس نخست، خروج از کادر «پذیرش وضع موجود» ولو دل انگیز و آرامان، و عبور از «فعالیت حداقلیِ غریزی» و ورود به مدار «تجربه»، «تولید»، «تحول»، «تغییر» و فعالیتِ حداکثریِ کمتر غریزی و بیشتر «عشق»ی و «فکر»ی بود. زینرو نوع آدم، انرژی‌اش چند چندان عشقش به قصد کسب تحصیل، لب‌ریزان صاحب منظر، افق و ایوان و ‌وَجدان، پر ایمان و رقصان شد. فلسفه و حکمت پروژه آدمیت، بروز و ظهور انسان به عنوان ‌عامل تغییر و ارتقاي مدام از وضع موجود به وضع مطلوب بود. بدین منظور، «او» حکیم جهان، هم پروردگار و هم آموزگار، در کتابِ آخرِ پربار، تأکید می‌ورزد که قل یا اهل الکتاب تعالوا“به همه اهالی کتاب [اعم از کتاب هستی، کتاب تاریخ، کتاب خود و به قول طالقانی هر کتاب] بگو: خود ارتقاء دهيد و عالی شويد.” نقطه‌چین پروژه آدمیت، با عشق، امید، مسئولیت، خون، رنج، اشک، عرق، ساخت و ساز. برای گذر از وضع موجود به وضعِ «به از این»، رقم خورده است. زینروست که حسین با هزاره هزاره فاصله از سر سلسله، «وارث آدم» لقب می­گیرد. ما نیز به‌رغم هزاره هزاره فاصله با سرسلسله و سده سده فاصله با حسینِ مرزدار با وضع موجود و عزم‌دار برای وضع مطلوب، هم وارث «آدم»یم و هم پیش برنده پروژه «آدم»یت. این پیش‌برد قابل فروگذاشتن و وانهادن نیست. احترام ویژه و خیز تمام قامت ما برای محمد مصدق نیز از سرِ پیش برد شرافت بارِ پروژه «آدم»یت ملی و ایرانی است و پیام پر پژواکش به جهان که «ما» هم «آدم»ی هستیم. نفت، مناسبتی برای بازیافت آدمیت ایرانی بود. به پشتوانه پروژه «آدمیتِ» حکیم جهان، آدم، «فعال اول» و آدمیان از جمله ما فعالان هستی قلمداد می‌شویم. بس مهم است که فعال هستی برای پروراندن ایده ‌نشر اندیشه تولید و پخش و پاشانیِ فرآورده در مسیرِ تغییر به قصد زیست شایسته و در خور، اساساً نیازی به دریافت «مجوز» فعالیت از این قدرت و آن به ظاهر صاحب شوکت ندارد. مجوز ذاتی و پشت قباله­ای، از سوی حکیم یگانه و سامان‌دهِ پروژه «انسانِ عامل تغییر» برای ما صادر شده است. فعال هستی بودن در مسیر تغییر، عهدی است که او از نوع انسان بستانده است: وَ مالَکُم لا تُقاتلون فی سَبیلِ الله و المستضعفین مِن الرجال وَ النساء وَالوِلدان الذین یَقُولُونَ رَبنا اَخرِجنا مِن هذه القَریه الظالم اَهلها وَ اجعَل َلنا مِن َلدُنکَ وَلیاٌ وَ اجعَل َلنا مِن َلدنکَ َنصیرا. (کتاب محکم، سوره ۴، نشانه ۷۵) چرا جدال نمی‌ورزید در مسیر خدا و ضعیف نگهداشته‌شدگان از مردان، زنان و فرزندان؛ آنانی‌که [از جان] می‌گویند پروردگارا، خارجمان کن از سرزمینی که اهالی‌اش ستم‌پیشه‌اند و ازجانب خویش برای ما رفیق و یاوری و نشانه نصرتی فرو فرست. از این منظر ‌«گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را» کلام خداست از بیان آهنگینِ شاعر ملی. قرار گرفتن انسان در مدار «ایفا»، جان و جوهر پروژه آدمیت است: انسان، «ایفاگر» نقش کوچک و محدود خداست و او بدین منظور، تجهیزکننده ما. «ایفا» نه انسدادِ فعالیت برمی‌تابد و نه بن‌بست استراتژیک می‌شناسد. اگر آدم را سرسلسله استراتژیک تلقی کنیم، ابراهیم سر سلسله ایدئولوژیک ماست. ابراهیم، دوست خدا با درکی به غایت ساده، شفاف و روان از توحید، به اتهام «فعال»یت به آتش افکنده شد. ابراهیم درپی سرد شدن آتش و عدم امکان فعالیت به طور «موقت» در آن سرزمین، با گویش انی ذاهبٌ الی ربی سیهدین “من رونده‌ام و به جانب پروردگارم راه می‌برم، او[قطعاً] هدایتم می‌کند، راه نشانم می‌دهد” هم از انسداد عبور کرد و هم از بن‌بست. ما وام گرفته از «رونده» بودن مستمر ابراهیم، به این درک رسیده‌ایم که مذهب، راهی است برای پیمودن.. ما به اعتبار پروژه آدمیت، «فعال هستی» و در هم فهمی با ابراهیمِ «مذهبی» هستیم. همین دو، ما را بَر مرکبی خوش نقش می‌نشاند: فعالیت بی‌نیاز از مجوز و روندگی در مسیر زندگیِ «به از این» برای مردم ایران زمین ‌و خلق جهان تحت هر شرایطی چه در فراخ، چه در تنگنا و در هر سه کنجی، بس خرسندیم که از هستی، این دو نصیب برده‌ایم. از این دو نصیب گران‌مایه: فعال هستی بودن و راه پیمودن، به «ما هم هستیم»، و آدمی هستیم.."

در این نوشتار رویکرد مشارکت‌جویانه موحدچندساحتی و عنصر فعال هستی با خدا، خلق و مخلوق مورد بررسی قرار گرفت. بنابراین مطابق آنچه تاکنون آمد اگر ایماژ ما از نسبت خدا و هستی، کارگردان و صحنه نمایش-واقعیت و اگر ایماژ ما از معنای زندگی در این صحنه زندگی به مثابه رسالت باشد؛ بنابراین نقشی که ما در این صحنه ایفا می‌کنیم، یک موحدچندساحتی است در حال ایفاگری رسالت خویش. رسالت او تکامل مادی-معنوی و خداگونگی است. او این ایفاگری را از طریق دگریاری هم‌رفیقان توسط آگاهی‌افرایی (تقریر حقیقت) و توان‌افزایی (تقلیل مرارت) انجام می‌دهد تا در این صحنه نمایش-واقیعت به جای تنازع برای بقا، تعاون برای بقا را جهت اکمال متقابل جاری کند‌. او اینجا یک عنصر فعال هستی است که در یک رابطه مشارکت‌جویانه و اخلاقی با خدا، خلق و مخلوق قرار دارد، در حد انسانی متوسط با کاستی‌های خاص خود و اثری در مقیاس ظرفیت. او نقش خویش را ایفا می‌کند، جهان را به جای بهتری از آنچه تحویل گرفته تبدیل می‌کند و در پایان نقش خود صحنه را ترک می‌کند‌. در دفتر فلسفه اجتماعی بیشتر به رابطه مشارکتی موحدچندساحتی با هم‌رفیقان پرداخته می‌شود. در دفتر فلسفه اخلاق نیز به رابطه اخلاقی او با خدا، خلق و مخلوق پرداخته می‌شود.

هستی‌شناسیخداشناسیمحمد قطبیالهیات دوبنیمکتب دوبنی
پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید