ویرگول
ورودثبت نام
محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۱۸ دقیقه·۳ ماه پیش

روش دین‌پیرایی در اسلام

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبُنی)
  • جلد ششم: شریعت در الهیات دوبُنی ۲
  • فصل نخست: دین‌پیرایی
  • نوشتار سوم

در نوشتار نخست از این فصل، به تفاوت روش اصلاح دینی در جهان غرب و جهان اسلام پرداخته شد. در نوشتار دوم نیز به تفاوت جریانات نوگرایی دینی و بنیادگرایی دینی اشاره شد. حال در این نوشتار به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که روش دین‌پیرایی در اسلام چگونه است؟

ناخالصی‌های گوهر دین

به گوهر دین از زمانی که وحی در رودخانه تاریخ جاری شد و اسلام معنوی بدل به اسلام تاریخی شد، ناخالصی‌هایی افزوده شد. این ناخالصی‌ها را می‌توان به شرح زیر دسته‌بندی کرد:

۱) آداب و رسوم و عرف مردم باستان
۲) تحریفات دستگاه‌های استبداد دینی
۳) سنت‌‌های جوامع بشری
۴) فهم فقیهان و متکلمان
۵) خرافات

دین را باید از این ناخالصی‌ها که در طول تاریخ با آن آمیزش داشته‌اند و به غلط بخشی از دین شمرده می‌شوند تفکیک نمود. شعار جنبش نوگرایی دینی بازگشت به اسلام نخستین و گذار از اسلام تاریخی به اسلام معنوی است. از همین رو دین‌پیرایی یکی از وظایف اصلی نوگرایان دینی است.

بخشی از مبارزه و رسالت پیامبران به اصلاح عرف و آداب و رسوم رایج، سنت‌های پیشینیان و خرافات اختصاص داشت که در نهایت دین با گذر زمان دوباره به همین‌ها آلوده شد. اسلام تاریخی بسیار متاثر از این موارد است. تاریخ نشان می‌دهد که محتوای توحیدی-اخلاقی رادیکال دین علیه ارتجاع، واپس‌گرایی، تحجر و وضع موجود چگونه توسط سنت و خرافات و تقدیس عرف مردم باستان چگونه به زنجیر کشیده شد تا دین بدل به انقیاد، تخدیر، تزویر و توجیه وضع موجود شود. مقصر اصلی در اینجا نیز متولیان رسمی مذهب در طول تاریخ هستند. برای هریک از پنج بند بالا می‌توان مثال‌هایی برشمرد:

عرف و آداب و رسوم عربستان باستان: قصاص عرف مردم عربستان باستان است و حکم الهی نیست. بلکه قصاص با جرح و تعدیل‌هایی توسط اسلام تأیید شده است.

تحریف حکومت‌ها: مرتد و باغی و فتنه‌گر و احکامی که برای این اتهامات صادر می‌شود همگی محصول دوران پس از پیامبرند.

سنت: چادر یک پوشش سنتی است که از ایران آمده و یک پوشش شرعی نیست.

خرافه: اساطیر فرامادی حول واقعه عاشورا همگی خرافه است. بسیاری از آنچه تشیع غالی می‌گویند خرافه است.

فهم فقیهان: سب‌النبی و اعدام توهین‌کننده هیچ جای قرآن و سیره وجود ندارد.

دین و عرف عام

چنانچه‌ در جلد پیشین آمد، بیشتر احکامی که اسلام با تعدیل و اصلاح تأیید نمود، پیشتر جزو عرف و آداب و رسوم مردم عربستان باستان بودند. نواندیشی دینی از شریعتی که رفتار پیامبر را اصلاح انقلابی (حفظ فرم و تغییر محتوی) نامیده بود تا سروش که صحبت از ذاتی و عرضی کرد به تعبیر اکبر گنجی "اصلاحگری و احیای دینی نوگرایان مسلمان در دوران مدرن، تا آنجا که توانسته، معنای "لسان قوم" را بسط داده است (فرهنگ قوم در زمان بیان سخنان از سوی پیامبر، سطح دانش و سبک زندگی و...) ..عبدالکریم سروش در "ذاتی و عرضی در ادیان"- سال ۱۳۷۷- تا آنجا که در توان داشت ارکان دین را عرضی و عربی کرد و از ذاتیات و ابدی‌های آن کاست. می‌گفت: "نه فقط زبان اسلام، که فرهنگ آن هم عربی است... کمترین و آشکاترین جلوه‌ی این عربیت، زبان عربی است، لکن اوج و عمقی فراتر از این دارد؛ اوجش در استفاده‌ی از مفاهیم و تصوراتی است که فرزند فرهنگ و پرورده‌ی جهان بینی اعراب است. در این میان جهان مألوف و محسوس و سنن و عادات اعراب نیز جای خود دارد".. نوگرایان مسلمان می‌کوشند تا "غرض اصلی" و "حقایق الهی فراتاریخی و جاودانه‌ی پیام" را از قشر و صدف زبان قوم در آورند... عموم فقیهان معاصر: پیامبر هر برساخته و حکم اعراب جاهلی پیش از اسلام را که امضا کرده، آن برساخته‌ها و احکام ابدی شده و همه مسلمان‌ها، در طول تاریخ، در همه جوامع، باید به همان احکام عمل کنند. این "عرب‌زدگی جاهلی پیشا اسلامی" است، برای این که اولاً: پیامبر آن برساخته‌ها و احکام را فقط و فقط برای دوران و جامعه خودامضا کرد. دوم- پاسخ نوگرایانه : پیامبر اسلام عرف عقلای اعراب جاهلی پیش از اسلام را - با اندکی اصلاحات- برای زمان خود امضا کرد. آن چه باید مورد پیروی قرار گیرد، "امضا عرف عقلای زمان" است، نه عمل به برساخته‌های عرب جاهلی. در واقع، پیامبر "عقل گرایی عرفی" را برای خود و پیروانش در همه زمان‌ها امضا کرده است. به تعبیر دیگر، مسلمان‌ها در هر دوره ای، باید به عرف عقلای زمان خود عمل کنند. برابری (رفع همه اشکال تبعیض)، آزادی، نفی خشونت، حقوق بشر، دموکراسی، کثرت گرایی، و...؛ عرف عقلای دوران جدید است...برده داری یکی از برساخته‌های پیش از اسلام بود که در همه جا جاری بود. پیامبر چگونه می‌توانست این ساختار را براندازد؟ او این ساختار را با اصلاحات بسیار امضا کرد و آزادسازی برده‌ها را هم تشویق نمود. مسلمانان اگر می‌خواستند به نظر فقیهان عمل کنند، همچنان باید برده داری می‌کردند".

به تعبیر ابوالقاسم فنایی: "اگر غرب زدگی بد است،شرق زدگی و عرب زدگی هم بد است و اگر تقلید کورکورانه از آرا و اندیشه ها و آداب و رسوم غربیان بد است،تقلید کورکورانه از آداب و رسوم گذشتگان، و علی الخصوص اعراب صدر اسلام نیز بد است، ولو این که آن آرا و اندیشه ها و آداب و رسوم رنگ دین به خود گرفته باشد!"

دین و تحریفات استبداد دینی

اسلام ابتدا یک جنبش دینی بوده است، سپس در مدینه و طی امارت پیامبر به یک قدرت اجتماعی-سیاسی بدل و پس از جنگ‌های رده و فتوحات بدل به یک دین نهادین شد. در پایان دوران خلافت راشدین و پس از جنگ‌های داخلی مسلمانان موسوم به فتنه اول تا پایان فتنه دوم و با تشکیل امپراطوری اموی بدل به یک دین دولتی می‌شود. به تدریج دین جنبشی پیامبر تحت تاثیر حکومت ساسانی و بیزانس بدل به دین نهادینه شده و ابزار دست قدرت و استبداد دینی می‌گردد و تبديل به یک دین دولتی می‌شود.

دین جنبشی وقتی بدل به نهاد شود و با دولت ادغام شود یک سلسله ملزوماتی با خود به همراه می‌آورد. یکی از آن‌ها تبدیل فقه به قانون و اجرای آن است، دومی توجیه عملکرد قدرت به نام دین است، سومی رویگردانی بخشی از مردم از آن دین و مسلک به علت عملکرد قدرت به نام دین است. مواردی از این دست را پیش از اسلام در عصر ساسانی نیز برای دین زرتشتی اتفاق افتاده است. تفاوت دین جنبشی و دین نهادی را تاریخ به درستی به ما نشان می‌دهد. در نیم قرن پس از رحلت پیامبر و در واقعه عاشورا، حسین نماد دین جنبشی بود و یزید نماد دین نهادی. او در انتقاد از عملکرد دین نهادی بود که می‌گفت: «من برای اصلاح دین جدم پیامبر خروج کردم». به تعبیر شریعتی: «…حسین مرز فاصل حقیقت و دروغ و دیوار جدا کننده جلاد و شهید است در نظامی که هم شهید و هم جلاد یک کتاب دارند و یک پیامبر و یک دین ».

شریعت در تمامی این مراحل طی شده از یک جنبش دینی که در آن هنوز چیزی تحت عنوان شریعت وجود نداشت تا یک دین دولتی که شریعت در آن به استخدام دستگاه خلافت درمی‌آید تطور یافته و در این مسیر از وضعیت ذهنی و روانی پیامبر، از وضعیت عرف و آداب و رسوم عربستان باستان، وضعیت خشونت‌بار قرن نخست اسلام و حکومت‌های استبداد دینی اموی و عباسی و فهم فقیهان از تمامی این دوران‌ها تاثیر پذیرفته و به شمایل امروزی درآمده است. شمایلی که امروز بخش‌هایی از آن در تضاد با جهان مدرن قرار گرفته است.

دین و سنت

مصطفی ملکیان درباب تفاوت زندگی سنتی و زندگی متدینانه می‌گوید: "اولین ‌چیزی که به گمان من باید در بابش مداقه کرد، این است که من بین روش زندگی متدینانه، با روش زندگی سنتی فرق می‌گذارم، یعنی می‌گویم یک سلسله چیزهایی که در روش زندگی سنتی هست، البته برگرفته از دین و مذهب است، اما خیلی از چیزهایی که در زندگی سنتی هست، نه‌فقط برگرفته از دین و مذهب نیست، بلکه خلاف آموزه‌ها و فرموده‌های دین و مذهب است. بخش عظیمی از جامعه ما به روش سنتی زندگی می‌کنند، نه به روش متدینانه و این دو را نباید کاملا با یکدیگر منطبق دانست. البته شکی نیست که یک تقاطع یا به گفته‌ جوان‌های امروزی، یک همپوشانی بین بعضی از قسمت‌های زندگی سنتی و بعضی از قسمت‌های زندگی دینی و متدینانه وجود دارد، اما در عین حال اینها دو طرز زندگی‌اند و این دو طرز زندگی خیلی با هم متفاوتند. آنچه ما امروز در جامعه خودمان از آن بیشتر به زندگی متدینانه تعبیر می‌کنیم، به گمان من در واقع زندگی متدینانه نیست، بلکه زندگی سنتی است. نمی‌خواهم شما تصور کنید که من می‌خواهم بگویم هر عیب و نقصی هست، در زندگی سنتی است. نه، مطلقا. اما در عین حال می‌خواهم بگویم زندگی متدینانه تفاوت‌های جدی با زندگی سنتی دارد. مثالی می‌زنم؛ شما الی ماشاءالله در متون دینی و مذهبی ما می‌بینید که مثلا از پیامبر نقل است: «امروز به عایشه گفتم فلان. امروز به عایشه گفتم بهمان. امروز عایشه این کار را کرد. دیروز آن کار را کرد». حتی بالاتر از «عایشه» که اسم کوچک همسر ایشان بوده، می‌بینیم تعبیر «حمیرا» را که تعبیری عاشقانه است، پیامبر در مورد همسرشان به کار می‌برند و در ملأعام هم گفته می‌شود، اما آیا امروزه شما هیچ مرجع تقلید و هیچ فقیه و روحانی‌ای می‌بینید که اسم زن خود را در ملأعام بیان کند؟ حتی اسم عاشقانه‌ای را بیان کند که به زن خود داده است؟ قبیح شمرده می‌شود. این قبح را دیگر نمی‌شود به دین و مذهب نسبت داد. شما هیچ مرجع تقلیدی را دیده‌اید که بگوید امروز به «شهین» گفتم فلان یا به «منصوره» گفتم بهمان؟ شما چنین چیزی نمی‌بینید. حتی اگر من اسم همسر خودم را در ملأعام بگویم، قبیح شمرده می‌شود، اما این قبح را سنت بر این کار بار کرده و دین و مذهب چنین چیزی نگفته است. این یک نمونه ساده است تا بگویم شما نمی‌توانید هر چه را در سنت ما وجود دارد به دین و مذهب نسبت دهید. کما اینکه چادر به همین ترتیب جزء سنت ما است، نه جزء دین و مذهب ما. ولی اکنون بسیاری از خانواده‌ها هستند که اگر عروسشان نخواهد چادر بپوشد، به نظرشان می‌آید که خلاف دین و مذهب عمل کرده است؛ این تفکر، تفکرِ سنتی است نه دینی. از طرف دیگر مثلا در دین گفته می‌شود: «الغیبه اشد من الزنا»؛ گناه غیبت از گناه زنا بیشتر است، اما کدام خانوادة به تعبیرِ ما دینی و مذهبی است که شبانه‌روز الی ماشاءالله تمام اعضای خانواده‌اش کم یا بیش مشتغل به غیبت نباشند؟ همین کسی که غیبت می‌کند، اگر تار موی دخترش پیدا باشد یا اگر دخترش به پسری لبخند بزند یا پسرش به دختری لبخند بزند، به نظرش می‌آید ارکان عرش الهی دارد به تزلزل می‌افتد، اما غیبت برایش اصلا چیز مهمی نیست؛ درست خلاف آن تلقی که در دین و مذهب وجود دارد.می‌خواهم عرض کنم سبک زندگی‌ای که ما اکنون از آن به سبک زندگی دینی و مذهبی تعبیر می‌کنیم، در بیشتر قریب به اتفاق موارد در واقع سبک زندگی سنتی است؛ حاصل ترکیب اندکی از اخلاقیات به علاوه‌ بخش عظیمی از آداب و رسوم و عرف و عادات اجتماعی، و نیز بخشی از مناسک و شعائر دینی و مذهبی، به علاوه بخش چشمگیری از مصلحت‌اندیشی‌های شخصی و گروهی، و بخش ناچیزی از قانون؛ اینها در مجموع سبک زندگی‌ای را درست کرده‌اند که به آن سبک زندگی سنتی می‌گوییم. به نظرم این را نباید سبک زندگی دینی و مذهبی تلقی کرد".

درباره تفکیک دین از سنت باید بیشتر تأکید کرد، هر انسان سنتی می‌تواند متدین باشد یا نباشد، هر انسان مدرن نیز می‌تواند متدین باشد یا نباشد. در وهله بعد هر انسان متدین می‌تواند متشرع باشد و یا نباشد. متدین بودن لزوما مساوی متشرع بودن نیست. متدین بودن یک رویکرد عام بشری است در باور به خداوند، غیب، آخرت، روح، رستاخیر و مسائل مرتبط با هسته سخت دین. بنابراین هر انسان می‌تواند سنتی‌ِ متدین باشد ولی متشرع نباشد، می‌تواند مدرنِ متدین باشد ولی متشرع نباشد. می‌تواند سنتی متدین باشد و متشرع هم باشد یا می‌تواند مدرنِ متدین باشد و متشرع هم باشد‌. این تقسیم‌بندی برای سنتی و مدرن معیشت‌اندیش، برای سنتی و مدرن معرفت‌اندیش و سنتی و مدرن تجربت‌اندیش نیز صادق است. آدمی می‌تواند متدین سنتی معرفت‌اندیش باشد یا نباشد، متدین سنتی تجربت‌اندیش باشد یا نباشد. متدین مدرن معرفت‌اندیش باشد یا نباشد، متدین مدرن تجربت‌اندیش باشد یا نباشد. عالم سنتی باشد یا روشنفکر دینی، سالک سنتی باشد یا سالک مدرن. یک مسلمان تمام به تعبیر شریعتی، یا آنچه او را موحدچندساحتی می‌نامم اما باید مانند پیشوایان دینی خود چون علی بن‌ ابی‌طالب ، هم معیشت‌اندیش هم معرفت‌اندیش و هم تجربت‌اندیش باشد. علی هم متشرع بود، هم عالم و هم سالک. به تعبیر امام موسی صدر هر یک از ما باید یک منِ علی‌وار باشیم.

دین‌داری معیشت‌اندیش به معنای تأکید بر کنش دینی؛ ظواهر و مناسک دینی، دین‌داری معرفت‌اندیش یعنی تأکید بر معرفت دینی؛ مباحث عقلی و فلسفی دینی و دین‌داری تجربت‌اندیش یعنی تأکید بر تجربه دینی؛ سلوک عرفانی و مباحث وجودی و شهودی. این تقسیم‌بندی مطابق دیدگاه دکتر عبدالکریم سروش درباره اصناف دین‌ورزی صورت گرفته است.

دین و خرافه

سنت نوگرایی دینی از آغاز خرافه‌ستیز بوده است و کوشیده است با خرافات مقابله کند. این خرافات خواه سنتی باشد خواه مدرن، خواه دینی باشد خواه غیردینی. مسعود پدرام در مقاله «قدر شریعتی» معتقد است دکتر علی شریعتی تشیع صفوی را مذهبی با اسارت‌پذیری، خرافه، تقلید و جبرگرایی معرفی می‌کند. "صفویان پس از دورۀ فترت در ایران دولتی متمرکز تشکیل دادند و با تقویت هویت ملی ایرانیان و استفاده از عنصر هویت‌بخش دین، تحولاتی اساسی در ساختار حکومت و جامعه ایجاد کردند. رسمی‌کردن مذهب تشیع امامیه، مهم‌ترین اقدام حکومت صفویه در شروع کار بود که موجب تحول اساسی در ارزش‌ها و هنجارهای جامعۀ ایران شد. درنتیجه، بسیاری از ارزش‌ها جنبۀ دینی و مذهبی پیدا کردند و همراه این تحولات، برخی باورهای نادرست نیز رواج یافت. ساختار جهان‌بینانۀ حکومت صفویه با توجه به جنبه‌‎های دینی آن، تا جایی در زمینۀ خرافه‌گرایی پیش رفت که موجب ایجاد سستی در مبانی تشیع شد. نزدیکی فرهنگی ایران امروز با دورۀ صفویه، موجب ماندگاری و پایائی بسیاری از آداب و رسوم، اعتقادات و سنت‌‎ها شده است؛ درنتیجه باید ریشۀ برخی خرافه‌های موجود را در دورۀ صفویه جستجو کرد که به دلایل مختلف تا امروز ادامه پیدا کرده است. نفوذ باورهای خرافی میان نخبگان و دربار، موجب شیوع خرافات در سطح جامعه شده است. در کنار این عوامل، برداشت سطحی از دین و توجیه اعتقادات خرافی به‌وسیلۀ باورهای دینی، ضمنِ گسترش خرافات، زمینۀ سقوط حکومت صفویه را فراهم کرد". دینداری معیشت‌اندیش از نگاه عبدالکریم سروش دینداری خرافه‌‌گرا است. سکولاریسم ستیزه‌گر دین را مترادف خرافه می‌گیرد اما خرافه می‌تواند دینی یا غیردینی باشد. اولویت نوگرایی دینی باید مقابله با خرافات دینی باشد. علی الخصوص تشیع غالی امروز میراث‌دار همان دوران صفوی است. بسیاری از این خرافه‌گرایی‌ها را در زمان پاندمی کرونا شاهد بودیم.

دین و فهم فقیهان

به باور مصطفی ملکیان هر دینی به سه قسمت ۱-متون مقدس ۲- تفاسیر ۳- افعال پیروان تقسیم می‌شود: "مجموعه متون مقدس دینی و مذهبی هر دین و مذهبی را، دین و مذهب یک می‌گوییم، یعنی مثلا مجموعه متون مقدس مسیحیت را به مسیحیت یک تعبیر می‌کنیم یا مجموعه متون مقدس آیین هندو را آیین هندوی یک تعبیر می‌کنیم. این دین یک است، مثلا در مورد مسلمین، قرآن و روایات (حالا چه روایات نبوی برای گروهی از مسلمانان چه روایات چهارده معصوم برای گروهی دیگر از مسلمانان و به همین ترتیب) اسلام یک است. دین دو، مجموعه شروح و تفاسیر و بیان‌ها و تبیین‌هایی است که در طول تاریخ، عالمان یک علم از آن متون مقدس دینی و مذهبی به‌عمل می‌آورند. یعنی اسلام دو مجموعه کوشش‌های علمی و تحقیقی و مطالعات و تفکراتی است که حول اسلام یک انجام می‌گیرد. این اسلام دو را کجا باید سراغ گرفت؟ به نظر من در سه جا و به تعبیری و با مسامحه در پنج جا. یکی؛ مجموعه آثار بازمانده در طول تاریخ از متکلمان اسلامی، دوم؛ مجموعه آثار به جامانده از فقهای اسلامی و سوم؛ مجموعه آثار بازمانده از عالمان اخلاق اسلامی. یعنی آنچه متکلمان جهان اسلام، فقهای جهان اسلام و عالمان اخلاق اسلامی گفته‌اند، اسلام دو است. اما گفتم با مسامحه دو تا هم می‌توان افزود، یکی آنچه فیلسوفان تحت عنوان فلسفه اسلامی گفته‌اند و یکی هم، آنچه عارفان تحت عنوان عرفان اسلامی گفته‌اند. اینها اسلام دو است. البته عین این را می‌توان درباره مسیحیت هم گفت. یعنی آنچه که الهی‌دانان مسیحی درباره متون مقدس دینی و مذهبی گفته‌اند یعنی شرح‌ها، تفسیرها، بیان‌ها و تبیین‌هایی که ناظر بر متون دینی و مذهبی خود داشته‌اند، این مسیحیت دو می‌شود. اما به دین سه بپردازیم، دین سه یعنی مجموعه رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌هایی که در طول تاریخ پیروان یک دین انجام داده‌اند و آثار و نتایج بازمانده از این رفتارها، مثلا جنگ‌های صلیبی جزو دین سه محسوب می‌شود. این در واقع دین در مقام تحقق تاریخی است. در هر دین و مذهبی به نظر من این یک و دو و سه را می‎توان مشخص کرد".

قبض و بسط تئوریک شریعت یا تئوری تکامل معرفت دینی یکی از نظریات مهم عبدالکریم سروش درباره فهم دین بود. "بحث بر سر این است که فهم از دین چگونه چیزی است. سروش علوم را به دو دسته بزرگ تولید کننده و مصرف کننده تقسیم می کند و علومی مثل ریاضی و فیزیک و فلسفه را در شمار علوم تولید کننده می شمارد و علومی مثل فقه و اصول و کلام را در شمار علوم مصرف کننده می گذارد. آنگاه سه اصل را بیان می کند. اول اینکه فهم دین از خود دین جداست . همچنان که فهم از طبیعت از خود طبیعت جداست.دوم معارف بشری دچار تحول و قبض و بسط می شوند و سوم اینکه اگر معارف بشری متحول شوند، لاجرم معرفت دینی هم که فهمی بشری است دچار تحول می شود. سروش دین را صامت می داند که بنابر پرسش هایی که در برابرش مطرح می شود ناطق می شود. این پرسش ها هم در واقع چیزی نیستند جز مقتضیات زمان و همان تحول در علوم و امور. اینکه پرسش هایی از حقوق زنان، نسبت دین و فنآوری، حقوق بشر و از این قبیل طرح می شود نشانه تحولی است که در فلسفه و علم رخ داده و به دین رسیده است و دینداران ناچارند آن را از منظر دینی طرح کرده و پاسخ دهند. بیشترینه منتقدان سروش از اهل حوزه و مفسران رسمی و انحصاری دین بودند و از همین است که می توان به ایشان حق داد که بشری شدن و از قداست افتادنِ فهم دینی و فقاهت رسمی را نپذیرند. اگر قبض و بسط را بپذیریم در وهله اول قداست ذات دین به فهم دینی که امری در سَیلان و وامدار دیگر علوم است، نخواهد رسید و ناگزیر مفسران و روحانیان نیز از قداست و حرمتی به واسطه تفسیر دین برخوردار نیستند. گذشته از اینکه با پذیرش ارتباط فهم و معرفت دینی با دیگر علوم، پای مفسرانی نه از جنس روحانیان بلکه از دانشمندان حیطه های غیر حوزوی نیز به پهنه معرفت دینی باز می شود و این یعنی رقبای قدرتمند برای روحانیان".

به طور مثال احکام ارتداد، سب النبی و بغی مربوط به فهم فقیهان از اسلام تاریخی است و این فهم مقدس نیست و نباید با شریعت و دین یکسان‌انگاری شود. بسیاری از این موارد توسط نواندیشان دینی مورد نقد قرار گرفته‌اند.

برای گذار از اسلام تاریخی به اسلام معنوی، دین‌پیرایی ضروری است و دین‌پیرایی یعنی زدودن موارد پنج‌گانه نامبرده از گوهر دین. اما ذاتی و عرضی چگونه باید باشد؟ ابتدا باید هسته سخت دین را تعریف نمود. تمامی ادیان ظهور کرده در تاریخ پس از گسترش یکتاپرستی یک هسته سخت دارند. در واقع دین‌داری منوط به پذیرش این‌ هسته سخت است. نخست باور به خدایی یگانه که آفریدگار، پروردگار و گرداننده هستی و موجودات است. دوم باور به جهان ماوراطبیعت که ورای این عالم مادی است و وجود روح و موجودات ماوراطبیعی. سوم باور به زندگی پس از مرگ، آخرت، روز داوری، رستاخیر، بهشت و دوزخ. چهارم باور به بعثت و رسالت پیامبران و رسولان و وحی الهی. پنجم پالایش و تزکیه نفس توسط آموزه‌های اخلاقی، تربیتی، مناسک و شبه‌مناسک در زندگی دنیوی جهت سرافرازی در روز داوری و زندگی اخروی. بنابراین هسته سخت یعنی پذیرش قلبی و التزام عملی به یکتاپرستی، جهان نادیدنی، رستاخیز، پیامبری و پارسایی. این‌ها ذاتیات دین است و مابقی همگی عرضیات است. عصاره تمام رسالت زرتشت تا موسی و عیسی و محمد همین ذاتیات است.

گوهر دین در رویکرد ذاتی و عرضی دوبُنی چگونه هویدا می‌شود؟ وقتی با روان‌شناسی پیامبر و جامعه‌شناسی عصر نزول، ذاتیات را از رنگ و بوی عرضیات ذهنیتی-شخصیتی نبی و تاریخی-فرهنگی جامعه عصر نزول جدا سازیم. حال این جداسازی باید در محتوای وحی در مبداشناسی، فرجام‌شناسی، هستی‌شناسی، انسان‌شناسی، خداشناسی، تاریخ‌شناسی و.. صورت گیرد.

حال چرا اساسا باید این جداسازی انجام شود؟ چون آن محتوای ارائه شده به مردی با ذهنیت-شخصیت خاص در دوران باستان و برای جامعه‌ای پیشامدرن و باستانی با مقتضیات و فرهنگ و عرف زمانی و مکانی خود صورت‌‌بندی شده است. حال که ذهنیت-شخصیت و مخاطبان و جامعه‌ای با مقتضیات و فرهنگ و عرفی متفاوت از مردمان باستان پس از ظهور مدرنیته شکل گرفته است، باید آن دسته از محتوا‌ها که آمیخته به عرضیات هستند را با این ظرف مکانی-زمانی جدید مطابق ذاتیات به‌روزرسانی کرد. نکته اما این است که وحی از جهان انسانی نبی یعنی هر دوی جهان شخصی و جهان پیرامونی او تاثیر پذیرفته، بنابراین روان‌شناسی و جامعه‌شناسی را باید در کنار یکدیگر در نظر داشت.

مشکل اساسی بنیادگرایی دینی این است که این تفاوت دورانی را درک نکرده است. می‌خواهد به اجبار عرضیات پیشامدرن را بر جامعه مدرن تحمیل کند. در دورانی که اساسا مقتضیات زمانی و مکانی، فرهنگ و عرف، علم و تکنولوژی و نحوه زندگی مردمان تفاوت بسیار زیادی کرده است. سکولاریسم ستیزه‌گر هم از همین حربه استفاده می‌کند تا بگوید دین به جز ارتجاع و واپس‌گرایی و عقب‌ماندگی چیز دیگری نیست. متاسفانه نواندیشی دینی پس از ممنوعیت‌ها و محدودیت‌های بسیار در اقلیت قرار گرفته و صدای آن میان دو صدای بلند بنیادگرایان و سکولارهای ستیزه‌گر شنیده نمی‌شود. در فصول آینده تلاش می‌شود روش دین‌پیرایی در اسلام به روایت الهیات دوبُنی تببین شود.



مکتب دوبنیالهیات دوبنیمحمد قطبیدین‌پیراییرفورماسیون
پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید