محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۱۰ دقیقه·۳ سال پیش

شریعتی و کارکردهای دوگانه توحید اجتماعی-سیاسی

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبنی)
  • جلد نخست: احیای دین اجتماعی
  • فصل نخست: توحید اجتماعی-سیاسی
  • نوشتار سوم

با بررسی مجموعه آثار شریعتی می‌توان از دیدگاه او برای توحید اجتماعی-سیاسی دو کارکرد برشمرد: نفی هرگونه تبعیض (نژادی، فرهنگی، قومی، دینی و..) انسان به انسان و نفی هرگونه سلطه و اربابی (دینی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و..) انسان بر انسان. نوشته پیش رو به بررسی این دو کارکرد توحید اجتماعی-سیاسی در دیدگاه شریعتی می‌پردازد.

شریعتی منتقد استحاله توحید به توحید ذهنی-فلسفی بود و از ضرورت بازگشت به توحید اجتماعی-سیاسی سخن می‌گفت. او در کتاب حج می­نویسد: «..و می‌بینیم که آموزش توحید، در مکتب خانه‌ها پایان می‌یابد و از آن پس، اگر از آن سخنی هست، تنها در جمع حکمای الهی و عرفای ربّانی است و آن هم به صورت مباحثی کلامی و فلسفی و ذهنیات پرت از زندگی و بیگانه با مردم و بیشتر، اثبات وجود خدا و نه توحید! و عملاً، توحید یعنی هیچ! مساله‌ای است حل شده! و بیشتر، به فرمان دشمن و دست کم به سود او! ..فلسفه توحید و مسئله شرک غیر از مسئله جهانی، غیر از مسئله وجودی، غیر از بحث فلسفی، غیر از اینکه در ساختمان جهان سخن از توحید یا سخن از شرک در تاریخ بوده، نقش دیگری دارد، رل دیگری دارد، معنای دیگری دارد، که این معنا است که ارزشی عظیم‌تر از ارزش فلسفه و فکر و علم به اصل اعتقادی توحید به زندگی بشر می‌داده است، و کار ابراهیم بیشتر از کار یک فیلسوف و یک صاحب نظری که یک حقیقت فلسفی را در دنیا گفته ارزش دارد و چنین که ما معتقدیم رسالت ابراهیم رسالت همه انسان‌ها در روی زمین است، رسالتی است که ما هر لحظه و هر روز مسئول این رسالت هستیم؛ و رسالتی است که این رسالت را باید نسل‌های آینده از ما بگیرند و تکاملش بدهند و در زمین پخشش کنند و بشریت را به دعوت آن بخوانند».

از دیدگاه او توحید زیربنای دین است و باقی اصول بر روی اصل توحید بنا می‌شوند: «..یک ستون به عنوان زیر بنا است، سنگ اصلی است که سمبل آن حجرالاسود است… این سنگ زیر بنای همه عقاید، همه اعمال و حتی همه روابط کوچک و بزرگ اقتصادی و سیاسی و اخلاقی و اجتماعی فرد است؛ و آن توحید است، یک اصل، والسلام. روی این اصل همه چیز بنا شده است: از نبوت گرفته، از امامت گرفته، از معاد گرفته و عدالت و نهی از منکر و جهاد، همه چیز، حتی دوستی‌ها، حتی روابط فردی، حتی زندگی اقتصادی، حتی زندگی خانوادگی، همه چیزمان روی یک اصل. بنابراین حرف اساسی من این است که توحید عقیده‌ای در کنار عقاید دیگر نیست، اصلی در برابر اصول دیگر نیست، اصول دیگر نیامده‌اند اضافه بشوند به اصل توحید، یک اصل بنام توحید داریم که همه چیز در آن هست و همه چیز از آن بیرون می‌آید».

توحید در دیدگاه او همچنین به معنای وحدت انسانی، برابری و نفی تمامی تبعیض‌ها بود. او در کتاب ما و اقبال می­نویسد: «.. اسلام، مکتبِ فردی و اجتماعی، و مادی و معنوی‌اش را، بر مبنای توحید نهاد، و چنان که گفته‌ام، توحید، تنها در حصارِ فلسفی و کلامی‌ی خودش، آن چنان که در تاریخ، و در اذهانِ متفکران و روحانیان، همیشه، وجود داشته، محصور نیست. توحید، به معنای وحدتِ ذاتِ خدا، انعکاسات و التزاماتِ منطقی‌ی این جهانی و مادی و انسانی دارد. اعتقادِ به توحید، در عینِ حال، زیربنای وحدتِ بشری، و هم‌چنین، زیربنای وحدتِ طبقاتی‌ی انسانی، و نیز، به معنای بنای یک وحدتِ عامِ در هستی است، که در آن، انسان، در مسیرِ طبیعت، تکامل پیدا می کند. این، معنای توحیدِ اسلامی است، و این، نه تنها زیربنای فلسفی و مذهبی است، بلکه، زیربنای فلسفه‌ی تاریخ، جامعه‌شناسی، و انسان‌شناسی، و زندگی‌شناسی‌ی بشری نیز هست..».

رضا علیجانی در مورد جنبه‌های ضد تبعیضی توحید در اندیشه شریعتی بر این باور است که شریعتی از توحید به عدالت و از آن به نفی همه تبعیضات می‌رسید: «..شریعتی گفته بود اگر سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورده، محمد دین را چنین کرده است. وی معتقد بود توحید نه خدا یکی است و بیشتر نیست بلکه دارای ابعاد وسیعی است که وقتی معتقد می‌شوی خدا یکی است و همه آفریده های یک خدا هستند و در برابر او برابر و با یکدیگر برادر(وخواهر)ند؛ بدین ترتیب توحید فلسفی و الهیاتی تبدیل به توحید اجتماعی و رفع همه فاصله‌ها و تبعیضات نژادی و جنسیتی و طبقاتی و وقومی و زبانی و .. می‌شود. به همین خاطر است که پیامبر گفته بود همه‌ی مردم مانند دانه‌های شانه با هم برابرند. بدین ترتیب او از توحید به عدالت و نفی همه‌ی تبعیضات می‌رسید».

شریعتی نیز همچون بازرگان استبداد را شرک می‌دانست. او مجموعه آثار ۳۰ و در کتاب اسلام‌شناسی می‌نویسد: «..پذیرش استبداد پذیرش شرک است: اگر سرنوشت خود را بدست کسی بسپاریم یا در دست کسی بیندازیم شرک آورده‌ایم؛ اگر آزادی خویش را به کسی فروختیم یا کسی را صاحب خود پنداشتیم یا ادعای کسی را که خود را صاحب ما می‌شمارد پذیرفتیم، مشرکیم …هرکس به خاطر قدرت، علم، ثروت و نژاد… تکبر ورزد و خود را از دیگران بزرگتر نشان دهد، یا اراده خود را بر خلق «تحمیل» کند و به «میل خود» حکومت براند، ادعای خدایی کرده، و هرکه آن را بپذیرد «شرک» آورده‌است. زیرا «حکومت مطلقه»، «اراده مطلقه» تکبر، قدرت و تسلط و تملک در انحصار خداست..».

شریعتی شرک را نوعی مذهب می‌دانست و به عقیده او پیامبران با سلاح توحید به مبارزه با شرک رفته بودند. میثم بادامچی درباره جایگاه شرک و توحید در اندیشه شریعتی می‌نویسد: «..در اندیشه علی شریعتی مفاهیم دینی شرک و توحید مفاهیمی انتزاعی و ذهنی نبودند، بلکه نمود اجتماعی و عینی داشتند. نزاع میان شرک و توحید نزاع میان طبقات اجتماعی سلطه‌جو و مورد‌سلطه در طول تاریخ بود. شرک دین ساختار اجتماعی تبعیض‌آمیز است، و در عوض توحید، در شکل آرمانی آن، دین جامعه فارغ از روابط تبعیض‌آمیز است. شریعتی می‌گفت وقتی من از اسلام سخن می گویم منظورم آن اسلامی نیست که در طول تاریخ به شما نشان داده‌اند و وضع نابرابر موجود را توجیه کرده، بلکه دینی است که پیامبرش (همچون پیامبران سایر ادیان ابراهیمی) در پی از میان بردن شرک اجتماعی بوده است..».

عرصه مبارزه پیامبران با مشرکان نیز در دو ساحت ذهنی-فلسفی و اجتماعی-سیاسی بود که شریعتی دومی را مبارزه با نظام قابیلی (اربابان سلطه­گر زور و زر و تزویر) می‌نامید، او در سخنرانی توحید و شرک می‌گوید: «.. زیر بنای فلسفی و مذهب ساختگی، برای توجیه خصومت، توجیه نظام حاکم و محکوم، توجیه نظام بردگی، توجیه نظام نژادی، توجیه نظام سرواژی و نظام دوگانگی و سه­گانگی و چندخانوادگی و برتری و پستی زندگی بشری، که در داستان قابیل به معنای کامل آن می‌توان «نظام قابیلی» خواند، از مذهب بزرگترین وسیله بدبختی بشر را می‌ساخته، و این مذهب، مذهب شرک است. بنابراین توحید، که مشت محکمی به دهان این دسیسه بزرگ تاریخ بوده، عبارت است از: یک فلسفه جهان‌بینی و جهان‌شناسی که همان‌طور که می‌خواهد به جهان وحدت بدهد، از نظر خلقت (نیز می‌خواهد) به انسان وحدت بدهد، و همان‌طوری که می‌خواهد بین تمام عناصر جهان وحدت بدهد جهان را به خیر و شر تقسیم نمی‌کند، همان‌طور می‌خواهد زیربنای برای وحدت گروه‌ها و نژادها و طبقات بشری بسازد. و بنابر این توحید خدا، در عین حال که حقیقت توجیه کننده عالم است زیر بنای توحید انسان هم هست، و توحید معبود زیربنای توحید عابد، که انسان‌ها باشند، هست؛ و نهضت ابراهیم، علی‌رغم نمرودها و علی‌رغم سازندگان مذهب شرک و تثلیث و ثنویت و چند خدایی و بت پرستی ـ که بت پرستی، یکی از انواع شرک است ـ که به این شکل مذهب را وسیله توجیه نظام قابیلی در طول تاریخ کرده‌اند، می‌خواهد به وسیله توحید، در عین حال که انسان را از نظر شناخت هستی بر گرد کانون واقعی و حقیقی عالم وجود بچرخاند، در عین حال بر گرد یک ملاک و یک زیربنای فکری، که اساس وحدت بشری و طبقاتی و نژادی را می‌سازد، بچرخاند، و سمبل هر دو کعبه است. بنابراین نهضت ابراهیم نهضت فلسفی تنها نیست، نهضت شناختن خلقت جهان نیست؛ نهضتی است بر خلاف مسیر تاریخ بشر که به وسیله آن طبقه و آن دست‌ها و آن گروه ها، علی رغم ناس و مردم و به نفع آن گروه خاص اقلیت ـ ملأ و مترف و رهبان ـ منحرف شد: نابود کردن انحصارها و مرزها و قیدها و بندگی‌ها و بردگی‌ها و برتری طلبی‌ها و در عین حال ایجاد وحدت جهان، وحدت انسان با جهان، وحدت انسان با انسان..».

او همچنین در کتاب اسلام‌ شناسی درباره مقابله پیامبران با خدایی کردن‌های انسان‌ها می‌نویسد: «..“قل اعوذ ب “رب الناس”، “ملک الناس” ، “اله الناس” . در آیه‌ی اول: قدرت اربابی حاکم بر توده ی مردم از طبقه‌ی اربابان مردم نفی می­شود. در آیه ی دوم: قدرت “ملوکیت” از طبقه‌ی زمامداران مردم، و در آیه ی سوم: قدرت “الوهیت” از طبقه‌ی روحانیون مردم که در مذاهب غیراسلامی دارای ذات الهی و آب و گل ماورایی و غیرخاکی هستند. انحصار این سه قدرت به الله به این معنی است که ادعای داشتن چنین قدرت‌هایی از طرف افراد یا طبقات سه گانه‌ی حاکم بر مردم، ادعای خدایی است و پذیرفتنش نیز پرستش غیرخدایی است و اینکه اسلام همواره تکرار می‌کند “الحکم الا لله”، “الدین کله لله” و “المال لله”، می‌کوشد تا تبر توحید ابراهیمی را بر شرک طبقاتی و تثلیث حاکم بر مردم، یعنی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی، فرود آرد .. در اینجا اسلام می کوشد تا نقش طبقه‌ای را نفی کند در تاریخ بشر، که به نمایندگی خدا یا خدایان، و به نام دین و اخلاق و هدایت خلق، خود را دارای حقوق انحصاری و مقام ممتاز اجتماعی و حتی ذات و تبار فوق‌ بشری و حامل روح و نور و صاحب طینت الهی می‌شمرند و مسؤول هدایت مردم و رابط زمین و آسمان و واسطه‌ی میان خدا و خلق، و از این طریق بر احساس و اندیشه و اراده ی مردم افسار می‌زدند و همه را اسیر رژیم “استبداد دینی” می‌ساختند و حقیقت دین را به مصلحت تحریف می‌کردند و پندارهای خویش را به کتاب خدا (قرآن) نسبت می‌دادند، و مردم را به پرستش خویش و تقلید عقلی کورکورانه از فرمان‌های خود وامی‌داشتند و غالبا با دو همسایه‌ی بالانشین خویش، طبقه‌ی زور و طبقه‌ی زر که خود را “ملک الناس” و “رب الناس” می‌دانستند هم دست و هم داستان بودند..».

شریعتی به عنوان راهکار تثلیث عرفان، برابری، آزادی را راه‌حل رهایی از تثلیث شرک معرفی می‌کند، به تعبیر میثم بادامچی: «..در “مذهب علیه مذهب” استدلال شریعتی آن بود که مذهب رسمی جنبه رهایی‌بخش مذهب را سرکوب کرده است. در نظر او ولی دین‌ورزی با خودآگاهی و مسئولیت گره خورده بود. مثلث معروف زر و زور و تزویر یا طلا و تیغ و تسبیح به زیبایی و ایجاز فرمول سرکوب را چنین خلاصه می‌کرد: استعمار اقتصادی و نابرابری مادی (زر، طلا)، استبداد و سرکوب سیاسی (زور، تیغ)، و از خودبیگانگی دینی یا توجیه درونی سلطه توسط طبقه حاکم (تزویر، تسبیح، استحمار). متناسب با این، شریعتی آرمان خود را به صورت مثلث آزادی، برابری و عرفان توصیف می‌کرد. آزادی، برابری و عرفان در نظر او مکمل هم بودند: آزادی بدون برابری به بازار آزاد و نه انسان‌های آزاد بدل می شد، برابری بدون آزادی به نقض حرمت و کرامت آدمی منجر می‌شد، و عرفان بدون آزادی و برابری نمود بدترین نوع سرکوب بود..«. او در سخنرانی مذهب علیه مذهب از ظهور شکل دوم مذهب شرک نیز سخن گفته بود و نسبت به خطر آن هشدار می‌داد: »..مبارزه با دین طاغوت‌پرستی، دین ملاء و مترفین، در موقعی که عریان و با روی باز و آشکار زندگی می کند، آسان است. اما وضع از موقعی خطرناک می‌شود که دین «طاغوت‌پرستی» و «شرک» در لباس و جامه دین «توحید»، به صورت ابزار دست ملاء و مترفین در تاریخ عرضه و نمودار گردد. این شکل دوم دین «شرک» است که در تاریخ ظاهر می‌شود. در اینجا است که دین طاغوت‌پرستی به نام «دین توحید علیه دین توحید» و طاغوت‌پرستان به نام «خداپرستان» بر رهبران و مجاهدان صمیمی نهضت خداپرستی مسلط می‌شوند و این «خطرناک» است ! ..».

شریعتی معتقد بود فلاسفه و متکلمین خود به توحید ذهنی-فلسفی خواهند پرداخت، وظیفه روشنفکران احیای سنت توحید اجتماعی-سیاسی پیامبران است. چنانچه در مجموعه آثار ۲۹ او آمده است: «..توحید، به وسیله پیغمبران که مبعوث می‌شدند، همیشه احیاء می‌شد و رسالت احیا‌ی سنت توحید و سنت ابراهیم و نهضتی که ابراهیم آغاز کرده بعد از خاتمیت به روشنفکران جامعه اسلامی محول می‌شود. و گفتم که مسئولیت روشنفکران، مسئولیت ادامه نهضت پیغمبران در طول تاریخ است..».

«مسئولیتِ ما، این است که، برای تحقق آن دین، دین توحید، در آینده بکوشیم. این، مسئولیت بشری است، تا در آینده، دین توحید، آن‌چنان که به وسیله پیغمبران توحید اعلام شده، در جامعه بشری، جانشین ادیانِ تخدیری توجیهی “شرک” شود. بنابراین، تکیه ما به دین، بازگشت به گذشته نیست، بلکه، ادامه راهِ تاریخ است..».

دکتر شریعتینواندیشی دینیتوحید
پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید