محمد در عصر پیشامدرن به علت پروپاگاندای مخالفانش چهرهای متناقض داشته است. در قرون اولیه به عنوان شخصی دیوانه، مجنون، شیطانی، بت، شیاد، زن باره و ملحد به مسیح یاد میکنند، با کنار رفتن نگاه الهیاتی و تئولوژیک فرقهای، این چهره پس از چند قرن تغییر پیدا میکند و مفسران غربی کم کم پیامبر اسلام را شخصی صلحجو، اصلاحگر، بصیر، دولتمرد، قانونگذار و به طور کلی رهبری الهام بخش توصیف میکنند. در این نوشتار به این مسیر طی شده در عصر پیشامدرن پرداخته میشود.
هجمه یهودیان و مشرکان
در دوران حیات پیامبر در عربستان باستان، در قرآن بارها صحبت از نسبتهایی که مشرکان به او میدادند شده است. مشرکان به او تهمت جنون و دیوانگی، شاعری، ساحرگی، کاهنی، تعلیمیافته یک دیوانه و.. میزدند. در قرآن بارها برابر همه این تهمتها، از پیامبر دفاع شده است. همچنین "انتقادهای قبایل یهودی عربستان از او شامل بود بر بهرهبرداری از روایات و شخصیتهای کتاب مقدس عبری به صورت ناموجه، ضدیت با یهود و اعلام خود به عنوان "آخرین پیامبر"، بدون انجام معجزه یا داشتن الزاماتی که کتاب مقدس عبری، مشخص کردهاست تا بتوان یک پیامبر واقعیِ فرستادهشده از سوی یَهُوَه (خدای یهودیان) را شناسایی کرد؛ به همین دلیل، یهودیان به او لقب مخرب ha-Meshuggah (عبری: מְשֻׁגָּע، "دیوانه" یا "تسخیر شده") دادند". بنابراین اتهام جنون و دیوانگی از سوی دو مخالف اصلی پیامبر در دوران رسالت خود، یعنی مشرکان و یهودیان به او زده شده است.
هجمه مسیحیان
چنانچه در نوشتارهای پیشین آمد، در دوران رسالت، محمد با یهودیان و مشرکان درگیری داشت و این درگیریها منجر به ترور شخصیتی او از سوی ایشان میشد. بعدها در قرون وسطا، مسيحيان از پیامبر یک چهره شیطانی، فریبکار و بدعتگذار ارائه کردند. "کتاب «چهره اسلام در اروپای قرون میانه» نوشته ريچارد ويليام ساترن در مواجهه غرب با اسلام در سه بخش با عناوین دوره جهل، دوره بصیرت و امید و دوره رویا تنظیم شده است. نویسنده دوره تاریخی را که از ۷۰۰ میلادی تا ۱۱۰ میلادی شروع شده دوران جهل مینامد. این دوران دورانی است که تصویر اسلام در ذهنیت جهان مسیحی شکل بست و درک و فهم جهان مسیحی از اسلام برپایه خرافات بود". در دوران جهل عموم مردم از محمد کشیشان مسیحی دست به ترور شخصیتی او میزنند:
"در قرون وسطی مسیحیان جدلی از قبیل ریکلدو دا مونت دی کروچه محمد را به عنوان یک شخصیت فریبکار و شیطانی تصویر کرده اند... در قرون وسطی، قشر عالم مسیحی آگاه به زبان لاتین در غرب از جزئیات زندگینامه محمد پیامبر اسلام تا حد خوبی آگاه بودند. این گروه این اطلاعات را به گونهای تفسیر میکردند که محمد را شارلاتان جاهطلب و قدرتدوستی به تصویر میکشید که شرقیون را تحت عنوان مذهب تحت تسلیم خودش درآورده بود. کتبی که برای عامه مردم نوشته میشدند بازتابکننده همینقدر اطلاعات در دسترس علمای مسیحی، نیز نبوده، و محمد را به شکل یک بت یا یکی از معبودهای بت پرستان به تصویر میکشیدند. آلفورد ولش، «محمد»، دانشنامه اسلام. برخی از مسیحیان سال درگذشت محمد را از ۶۳۲ به ۶۶۶ میلادی تغییر داده بودند که اشارهای به عدد وحش داشت. گروهی دیگر نام او را از محمد به محوند (که به معنی «شیطان تجسم پیدا کرده» است) تغییر داده بودند. به گفته برنارد لوئیس، «تکامل مفهوم محوند از اینجا شروع شد که محمّد را نوعی دیو یا خدای باطل در نظر میگرفتند که به همراه اپولیون (به معنای نابودکننده) و ترمگانت در یک تثلیث نامقدس پرستیده میشد.» اثر دیگری در قرون وسطی به نام لیور دو ترسر محمد را راهب و کشیش مسیحی سابقی معرفی میکند. دانته در کمدی الهیاش (سرود بیستوهشتم) محمد و علی را در جهنم در میان آنان که در دین اختلاف و شعبه افکنی میکنند قرار داده، و آنها را در حال دریده شدن مکرر توسط شیاطین به تصویر کشید. پس از اصلاحات پروتستانی تصور غرب از محمد به عنوان بت یا خدایی که توسط مسلمانان پرستیده میشود تغییر کرده، و در نگاه عمومی آنان به شخص متقلب، مکار و خودخواهی تبدیل شد... در اثری با عنوان Piers Plowman، به قلم شاعر انگلیسی، ویلیام لنگلند که در ۱۳۶۲ میلادی به چاپ رسیده چنین آمده است: «محمد را می بینم در حالی که در میان نیروهای دوزخی، در اسفل دوزخ جای دارد». در این متن، محمد، یک کاردینال بدعت گزار معرفی می شود که در عربستان مرتد شده و آیینی جدید درست کرده است. از نظر این شاعر، محمد طلایه دارِ دجّال هاست. یکصد و پنجاه سال پس از آن، ویلیام دانبار، شاعر اسکاتلندی، محمد را رئیس تشریفات جهنم معرفی می کند...نگارهای منفی از محمد که بازتاب دهنده تصوری از او در میان مسیحیان است تصویر ویلیام بلیک از دوزخ، محمد را در حال باز کردن قفسه سینهاش که توسط یک شیطان بریده شده است به تصویر میکشد تا نماد نقش او بهعنوان یک «شکاف» و جدایی باشد. چراکه مسیحیان قرون وسطی اسلام را بدعت میدانستند. مارتین لوتر، پایه گذار نهضت اصلاح اندیشه دینی در قرن ۱۵ میلادی، در رساله هایش علیه وحیانی بودن قرآن سخن گفته است. بسیاری از اندیشههای او متأثر از اندیشمندان قرون وسطی است. لوتر بهطور خاص، در مواجهه با قرآن، از ریکالدو دومنته کروچه، کشیش دومینیکی و مبلغ مسیحی قرن سیزدهم اثر پذیرفته است. لوتر از طریق رساله ریکالدو با اسلام و قرآن آشنا شد و به انتقاد جدی از قرآن پرداخت؛ او که ابتدا مؤثرترین دفاع در برابر جاذبه ی اسلام را استقامت در باورهای مسیحی میدانست، با تغییر روش خود تحت تأثیر ریکالدو، بهترین رویکرد را نشان دادن خطاهای دین اسلام معرفی کرد. لوتر ضمن حمله به قرآن، آن را غیر وحیانی و نامعتبر اعلام می کرد. با این همه، او تلاش می کرد از قرآن بهعنوان مبنایی جهت اثبات آموزههای اساسیِ مسیحیت مانند تثلیث و الوهیت مسیح استفاده کند. گرچه لوتر در ادعاها و موضعگیری علیه اسلام و قرآن دنبالهرو ریکالدو است، اما رفتاری تهاجمیتر و تندتر از او دارد ...به گفته سید حسین نصر، در نوشتههای مسیحی سدههای میانه با شیوه جدلی وی به عنوان خارج از دین یا حتی ضدمسیح، تصویر شدهاست".
نویسندگان مسیحی اولیه و سدههای میانی دربارهٔ اسلام و محمد او را بدعت گذار و فریبکار و شیطانی مینامیدند: "در سال ۷۴۶ یوحنای دمشق چشمه دانش را نوشت که قسمت دوم آن با عنوان بدعتها در مظهر: چگونه آغاز شدند و از کجا منشأ گرفتند. در این اثر قدیس جان بهطور گسترده به قرآن اشاره میکند و به عقیده سنت جان، حتی به ابتداییترین بررسیها هم عمل نمیکند. این اثر بهتنهایی مربوط به اسماعیلیان نیست (نامی برای مسلمانان که ادعا میکردند از نسل اسماعیل آمدهاند) بلکه همه بدعتها هستند. چشمه دانش بهطور مستقیم به چندین سوره اغلب با عدم باور ظاهری ارجاع میدهد: از آن زمان تا به امروز پیامبری دروغین به نام محمد در میان آنها ظاهر شدهاست. این مرد پس از تصادف به عهد عتیق و جدید و همینطور، به نظر میرسد پس از گفتگو با یک راهب آریایی خود بدعت دینی را ابداع کرد. سپس با تلقین ظاهری پرهیزگاری به نعمتهای مردم، اعلام کرد که کتابی از بهشت بر او فرستاده شدهاست. او چند تصنیف مضحک را در این کتاب خود آورده بود و آن را به عنوان مورد احترام به آنها داد. … تئوفان اعترافگر (متوفی حدود ۸۲۲) مجموعهای از تواریخ (۲۸۴ به بعد و ۶۰۲–۸۱۳ پس از میلاد) را نوشت که در ابتدا بر پایه آنچه از جورج سینسلوس شناخته شده بود. تئوفانس در مورد محمد چنین گزارش میدهد: در آغاز ظهور او، یهودیان گمراه فکر میکردند که او مسیح است. … اما هنگامی که او را در حال خوردن گوشت شتر دیدند، متوجه شدند که او کسی نیست که آنها فکر میکردند، … آن مردان بدبخت به او چیزهای غیرقانونی علیه ما مسیحیان را به او یاد دادند و نزد او ماندند. هرگاه به فلسطین میآمد، با یهودیان و مسیحیان معاشرت میکرد و از آنها مطالبی از کتاب مقدس میخواست. او همچنین به بیماری صرع مبتلا بود. هنگامی که همسرش از این امر آگاه شد، بسیار نگران شد، زیرا او که نجیبزادهای بود، با مردی مانند او ازدواج کرده بود که نه تنها فقیر بود، بلکه صرع نیز داشت. او با فریبکاری کوشید او را آرام کند و گفت: «من مدام رؤیایی از فرشتهای به نام جبرئیل را میبینم، و چون نمیتوانم دید او را تحمل کنم، غش میکنم و به زمین میافتم.». در اثر تاریخ روابط مسیحی و مسلمان هیو گدارد از جان دمشقی و تئوفان یاد میکند و در ادامه به ارتباط نیکتاس بیزانتیوس میپردازد که از طرف امپراتور میخائیل سوم (۸۴۲–۸۶۷) پاسخ نامهها را فرموله کرد. گودارد دیدگاه نیکتاس را اینگونه خلاصه میکند: بهطور خلاصه، محمد شارلاتانی جاهل بود که با فریب دادن اعراب وحشی جاهل، موفق شد دینی فجیع، کفرآمیز، بتپرست، شیطانی را که پر از خطاهای بیهوده، عظمتهای فکری، خطاهای باوری و انحرافات اخلاقی است، بپذیرد". در سده یازدهم، دانش و تصاویر اسلام در غرب مسیحی متفاوت بود. به عنوان مثال، نویسندگان سده یازدهم آواز رولان آشکارا دانش واقعی کمی از اسلام داشتند. همانطور که در این شعر حماسی نشان داده شدهاست، مسلمانان مجسمههای محمد را برپا میکنند و آنها را میپرستند، و محمد بخشی از یک «ثلاث نامقدس» همراه با اپولیون یونانی کلاسیک و ترماگانت ، خدایی کاملاً خیالی است. این دیدگاه، که آشکارا اسلام را با دین یونانی-رومی پیش از مسیحیت اشتباه میگیرد، به نظر میرسد که بازتابدهنده تصورات نادرست رایج در جامعه مسیحی غربی در آن زمان باشد. از سوی دیگر، نویسندگان کلیسایی مانند آماتوس از Montecassino یا Geoffrey Malaterra در نورمن جنوبی ایتالیا، که گهگاه در میان خود مسلمانان زندگی میکردند، گاهی مسلمانان را به شیوهای منفی به تصویر میکشیدند، اما به همان اندازه هر گروه (قومی) دیگری را که مخالف بود، به تصویر میکشیدند. حکومت نورمنها مانند یونانیان بیزانس یا لومباردهای ایتالیایی. غالباً تصویرها به زمینه بستگی دارد: هنگام نوشتن در مورد رویدادهای بیطرف، مسلمانان را بر پایه اصطلاحات جغرافیایی مانند "Saracens" یا "Sicilian" مینامیدند، در هنگام گزارش رویدادهایی که مسلمانان با نورمنها درگیر شدند، مسلمانان "مبتنی" یا "مبتنی" یا «کافران» نامیده میشدند. شباهتها گهگاه تصدیق میشد، مانند پاپ گریگوری هفتم در نامهای به امیر حمادی، النصیر، که هم مسیحیان و هم مسلمانان «خدای یکتایی را میپرستند و اعتراف میکنند، هرچند به اشکال گوناگون و ستایش روزانه».
این روند تا قرون بعدی نیز ادامه پیدا میکند چنانچه در کمدی الهی دانته میبینیم. ريچارد ويليام ساترن دوره دوم مواجهه اروپاییان را با اسلام دوره بصیرت و امید و دوره سوم را دوران رویا مینامد: "دوره دوم دوره جنگهای صلیبی است، در این دوران اروپاییها با بسیاری از مبانی اسلام آشنا شدند. در این دوره که نویسنده نام آن را دوره بصیرت و امید میگذارد، تحت برخوردهایی که در حوزه جنگ صلیبی رخ داد، دیگر آن باورها نسبت به پیامبر اسلام رخت بربست. در نهایت دوره سوم با پایان جنگهای صلیبی و سقوط «عکا» آغاز و در این دوره نگاه به اسلام تا حدی تصحیح میشود. این دوران عبور از اساطیر و اسطورهها در تاریخ فکر و اندیشه مسیحیت است".
ظهور نگاههای مثبتتر نسبت به پیش
با گذشت زمان و رواج نگاه تاریخی بین اروپائیان به جای نگاه الهیاتی و تئولوژیک، چهره محمد از بت و شیطان و بدعتگذار شیاد به یک چهره تاریخی بدل میشود. "محمد (ص) از دیدگاه غربیها چه شخصیتی داشت؟ فریبکار و بدعتگذار یا مصلح و دولتمرد؟ واقعیت این است که محمد (ص) چهرهای واحد در میان غربیها ندارد. در فرهنگ اروپایی دیدگاههای متناقضی نسبت به محمد (ص) وجود دارد. گرچه برخی از آنها از محمد (ص) به عنوان شخصی شیاد، زن باره و ملحد به مسیح یاد میکنند، اما این تمام حقیقت ماجرا نیست. بسیاری از مفسران غربی، پیامبر اسلام را شخصی صلحجو، اصلاحگر، بصیر، دولتمرد، قانونگذار و به طور کلی رهبری الهام بخش توصیف میکنند. جان تولان، نویسنده کتابِ چهرههای محمد، تاریخچه جامعی از این چشم اندازهای متغیر، پیچیده و متناقض را ارائه میدهد. کاوش را از ارتباطات اولیه مومنان مسیحی در جنگهای صلیبی با مسلمانان و اعراب بادیه شروع میکند. جنگهای صلیبی نخستین رویارویی اروپاییان با مسلمانان است. این سیر ادامه مییابد و در مراحل مختلف متحول میشود و تغییر مییابد تا به قرن نوزدهم، بیستم و سپس امروز میرسد. عجیب به نظر میرسد اما طی این کنکاش، شاهد سیر صعودی نظرات مثبت نسبت به محمد (ص) هستیم. از نقطه نظر جدالگرایان و طرفداران اصلاحات، گسترش اسلام و دیدگاه مثبت غربیان نسبت به محمد (ص)، نتیجه و گواهی بر فساد گسترده کلیسا بود. آنها محمد (ص) را یک قهرمان میدیدند که در جهت اصلاح فساد تلاش کرده بود. در زمان جنگهای داخلی انگلستان، طرفداران دو طرف، محمد (ص) پیامبر اسلام را با اولیور کرامول (رهبر نظامی و سیاسی انگلیس، از سال ۱۶۵۳ تا زمان مرگ نائب سلطنت کشورهای همسود انگلستان، اسکاتلند و ایرلند بود و هم در مقام فرمانروای کشور و هم در مقام ریاست جمهوری جدید خدمت میکرد. او به نوعی اولین و آخرین رئیس جمهور تاریخ بریتانیا بود) مقایسه میکردند و میپرسیدند آیا اولیور کرامول به مانند محمد (ص) سفیری یاغی علیه مشروعیت موجود بود یا پیامبری برای ایجاد نظمی جدید و نظامی عادلانه؟ وُلتِر (نویسنده و فیلسوف نامدار عصر روشنگری فرانسه) در ابتدا محمد (ص) را یک متعصب مذهبی با عقاید کهنه میدانست اما بعدها او را دشمن خرافات خواند. از نظر ناپلئون محمد (ص) این گونه بود: فرمانده، سخنور، رهبر و یک الگوی ایدهآل. اندیشمندان غربی محمد (ص) را به مثابهای آیینهای در برابر خود میدیدند، چراکه تفکرات و سیره زندگی او، آنان را به چالش میکشید. در واقع آنها بیشتر نگران قضاوت تاریخ در مورد خود بودند تا واقعیتهای تاریخی بنیانگذار اسلام. به همین دلیل پیامبر اسلام در غرب، چهرههای مختلفی به خود گرفته است و مردم و مشاهیر غربی در طول زمان دیدگاه خود را در این باره تغییر دادهاند".
کم کم از قرن ۱۸ به بعد رویکرد تاریخی دست بالا را پیدا میکند: "آثار پژوهشگران غربی مدرن که از سده ۱۸ به بعد، نوشته شدهاست، دسته دیگری از آثار است که رویکردی تاریخیتر به موضوع دارند، متأثر از مکاتب فلسفی و کلامی مدرن غرب هستند و پیامبری محمد را رد میکنند. این نوشتهها بیشتر بر جنبهها و عوامل انسانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی توجه دارند و نه امور دینی، اعتقادی و روحانی. تنها در اواخر سده بیستم، نویسندگان غربی، روشهای علمی مدرن غربی را با یکدلی نسبت به موضوع مطالعه، تلفیق کردند و بهخصوص به واقعیتهای دینی و روحانی درگیر در مطالعه زندگی محمد، توجه کردند. یکی از دلایل عمده این امر، نداشتن منابع کافی و ابهامات پیرامون عربستان پیش از اسلام است... در قرن 18 مستشرقانی چون آدریان رلاند با نظر بیطرفانه تری زندگی محمد را ارزیابی کردند. این تغییر با ترجمه جورج سیل، مستشرق بریتانیایی، از قرآن بیشتر نمایان شد. در طول قرن 18 و اوایل قرن 19 اندیشه فریبکاری محمد، در آثاری چون «درباره قهرمان» توماس کارلایل ، تا حد زیادی کمرنگ شد. این تغییر دیدگاه با آغاز مطالعات مدرن در قرن 19 در آثاری چون «محمد چه چیزی از یهودیت به عاریت گرفت؟» اثر آبراهام گایگر و «تاریخ قرآن» اثر تئودور نلدکه نمایان شد. مفهوم سازی مجدد محمد از یک بدعت گذارِ فریبکار به یک مشتاق صادق، راه را برای مطالعه علمی جدید به محمد به عنوان یک قهرمان تاریخی و به قرآن به عنوان سند مهم تجربه دینی بشر هموار شد... گایلوم پاستل از جمله اولین کسانی بود که دید مثبت تری نسبت به محمد را ارائه کرد. پس از او بولین ویلیرز محمد را رهبر سیاسی بااستعداد و قانون گذاری عادل توصیف کرد. گوتفرید لایبنیتس محمّد را به دلیل عدم انحرافش از دین طبیعی ستود. توصیف فردریش بادنستت از محمد، تخریبگر شوم و پیامبر آدمکشی بود. نوشتههای غربی متأخرتر، از قرن ۱۸ به بعد، به تدریج فاصله خویش را از تاریخ مجادله گونهای که توسط نویسندگان مسیحی قبل از آنها نوشته شده بود، زیاد کردند. این تحلیلهای تاریخی تر از محمد، که عموماً پیامبری محمد را رد میکردند، آغشته به فلسفه غربی و تأثیر پذیرفته از الهیاتی بود که نویسندگان این اثرها به آنها باور داشتند. بسیاری از این مطالعات بر پایه تحقیقات تاریخی زیادی بنا شده، و توجه بیشتری به عوامل انسانی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی در مقایسه با عوامل مذهبی، الهی یا روحانی داشتند. محمد، دانشنامه بریتانیکا تنها در نیمه دوم قرن بیستم میلادی، نویسندگان غربی آگاهی بیشتری از اهمیت واقعیتهای مذهبی و روحی که در زندگی بنیانگذاران مذاهب عمده دنیا وجود دارد بدست آورده، و موفق به ترکیب پژوهش دقیق (آنگونه که در غرب فهمیده میشود) به همراه یکدلی با موضوعی که آن را بررسی میکنند شدند. بگفته ویلیام مونتگمری وات و ریچارد بل، نویسندههای معاصر عموماً این نظر را که محمد عمداً پیروانش را فریب داده را رد کرده، و معتقد به صداقت کامل و حسن نیت او هستند. در نظر مونتگمری وات صداقت کامل البته لزوماً درستی را ایجاب نمیکند: محمد ممکن است آنچه در ضمیر ناخودآگاهش بوده را با وحی الهی اشتباه گرفته باشد. اگر چه تصویر محمد در مقایسه با گذشته بسیار مثبت تر شده، ولی اعتقادات تبعیض آمیزانه قدیمی در بین عامه مردم باقی ماندهاند. به باور مونتگمری وات دیدن محمد بهعنوان متقلبی خودپرست، درک ظهور و توسعه اسلام را ناممکن میسازد. به گفته آلفورد ولش دلیل تأثیر زیاد محمد و موفقیت او باور خدشهناپذیر او به مأموریتش بود. آمادگی او برای تحمل مشقتها جهت رسیدن به هدفش، زمانی که هیچ توجیه عقلانی برای امیدواری وجود نداشت، صداقت او را نشان میدهد".
عصر روشنگری؛ محمد قهرمان روحانیتستیزی
در عصر روشنگری چهره محمد، از یک شیاد بدعتگذار بدل به مصلح و قهرمان روحانیتستیزی میشود. جان تولن استاد تاریخ در دانشگاه نانت در فرانسه و نویسندهی کتابِ چهرههای محمد: برداشت غربیها از پیامبر اسلام، از قرون وسطی تا امروز (۲۰۱۹) است. او در مقالهای پیرامون تصویر محمد در عصر روشنگری میان غربیها مینویسد: "در قرن شانزدهم، انتشار ترجمهی قرآن و در دسترس قرار گرفتن آن اقدامی خطرناک محسوب میشد که میتوانست مسیحیان مؤمن را پریشانخاطر سازد و اغفال کند. دستکم، این نظرِ اعضای پروتستان شورای شهر بازل در سال ۱۵۴۲ بود و به همین سبب چاپخانهداری محلی را که قصد داشت ترجمهی لاتین کتاب مقدس مسلمانان را چاپ کند، برای مدت کوتاهی به زندان انداختند. مارتین لوتر، اصلاحطلب پروتستان، به نفع چاپخانهدار وارد میدان شد: او نوشت که بهترین راه برای مبارزه با ترکها، آشکار ساختن «دروغهای محمد» بر همگان است. در نتیجهی چاپ این ترجمه در سال ۱۵۴۳، قرآن در اختیار نخبگان اروپایی قرار گرفت، افرادی که به منظور فهم بهتر اسلام و مبارزه با آن شروع به خواندن این اثر کردند. با این حال، کسانی نیز بودند که با مطالعهی قرآن به انتقاد از آموزههای مسیحی روی آوردند. میکاییل سروتوس، متکلم و علامهی کاتالونیایی، در رسالهی خود علیه تثلیث با عنوان «احیای مسیحیت» (۱۵۵۳)، از استدلالات قرآنی متعددی بهره گرفت. وی در این رساله محمد را مصلحی حقیقی خواند که دعوت به بازگشت به یکتاپرستی میکند، امری که متکلمان مسیحی با ابداع آموزهی منحرف و غیرعقلانی تثلیث آن را مخدوش کردهاند. پس از انتشار این آرای ارتدادآمیز، هیئت تفتیش عقایدِ کاتولیکها در وین (ناحیهای در جنوب شرقی فرانسه) سروتوس را محکوم کرد و عاقبت وی را به همراه کتابهایش در ژنوِ تحت قیادت کالون سوزاندند. در عصر روشنگری اروپا، تعدادی از نویسندگان نیز برداشت مشابهی از محمد داشتند و او را قهرمان روحانیتستیزی میدانستند؛ از نظر برخی اسلام شکل خالص یکتاپرستی بود که با دادارباوری فلسفی مشابهت داشت و قرآن ستایشنامهیِ عقلانی خالق جهان بود. جرج سِیل در ۱۷۳۴ ترجمهی انگلیسی جدیدی را از قرآن منتشر کرد. وی در مقدمهی خود، شرحی از تاریخ صدر اسلام به دست داد و پیامبر را مصلحی سنتشکن و روحانیستیز به تصویر کشید که اعمال و باورهای «خرافی» مسیحیان ابتدایی –پرستش قدیسان و بقایای اجساد آنان- را نفی کرد و قدرت روحانیان فاسد و طمعکار را باطل کرد. ترجمهی سِیل در انگلستان خوانندگان فراوانی یافت و از آن استقبال شد: برای بسیاری از خوانندگان اثر، محمد نماد جمهوریخواهی روحانیتستیز بود. در خارج از انگلستان نیز این اثر تأثیرگذار بود. در سال ۱۷۶۵ توماس جفرسون، از پدران بنیانگذار آمریکا، نسخهای از آن را از یک کتابفروشی در ویلیامزبورگِ ویرجینیا خرید. این کتاب به او کمک کرد تا به شکلی از دادارباوری فلسفی دست بیابد. (از زمان کیت الیستون در ۲۰۰۷، نمایندگان مسلمان برای ادای سوگند از نسخهی قرآن جفرسون، که اینک در کتابخانهی کنگره نگهداری میشود، استفاده میکنند.) در آلمان، یوهان ولفگانگ فون گوته ترجمهای از نسخهی سِیل را خواند، این امر برداشت او را از محمد به عنوان شاعری خوشقریحه و پیامبری آرمانی تحتالشعاع قرار داد. در فرانسه نیز ولتر با تحسین از ترجمهی سِیل یاد کرد: در تاریخ جهان خود، «رسالهای در باب آداب و خلقیات ملل» (۱۷۵۶)، محمد را مصلحی هوشمند توصیف کرد که اعمال خرافی را ملغی ساخته و قدرت روحانیت فاسد را ریشهکن کرده است. در اواخر قرن، ادوارد گیبون، نویسندهی انگلیسی لیبرال، در «تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری رم» (۸۹-۱۷۷۶) با عباراتی درخشان از محمد یاد کرد: کیش محمد عاری از خرافه یا ابهام است؛ و قرآن گواهی شکوهمند بر یگانگی خداوند است. پیامبر مکه بنا بر این اصل عقلانی که آنچه طلوع میکند لاجرم غروب میکند، آنچه زاده میشود لاجرم میمیرد، و آنچه فسادپذیر است لاجرم میپوسد و میمیرد، پرستش بتها و انسانها، ستارگان و اختران را مردود میشمارد. وی با شوری عقلانی، موجد این عالم را موجودی نامحدود و ازلی، فارغ از شکل و مکان، و بیشبه و بدون اولاد، عالم به خفیات، واجبالوجود بالذات میداند که کمال عقلانی و اخلاقی او صرفاً مقتبس از خود اوست ... متألهی فیلسوف میتواند کیش مشهور محمد را بپذیرد: کیشی که احتمالاً بس والاتر از قابلیتهای ذهنی کنونی ماست. اما این ناپلئون بناپارت بود که سخت دلبستهی محمد شد و پس از خواندن ترجمهی فرانسوی قرآن، اثر کلود-اتین ساواری (۱۷۸۳)، خود را «محمدی جدید» خواند. ساواری ترجمهی خود را در مصر به انجام رساند: او در آنجا، در احاطهی موسیقی زبان عربی، کوشید زیبایی متن عربی را به زبان فرانسه درآورد. همانند سیل، ساواری در مقدمهی مفصل خود محمد را مردی «بزرگ» و «خارقالعاده»، «نابغه»ای در میدان نبرد، توصیف کرد، کسی که میدانست چگونه وفاداری هوادارانش را جلب کند. ناپلئون این ترجمه را بر روی کشتیای خواند که در سال ۱۷۹۸ او را به مصر برد. ناپلئون با الهام از توصیفهای ساواری که محمد را فرماندهی برجسته و قانونگذاری فرزانه خوانده بود، به دنبال آن بود تا محمدی جدید باشد و امید داشت علمای مصر او و سربازان فرانسه را دوستان اسلام بدانند، کسانی که آمدهاند آنان را از جور و ستم عثمانی برهانند. وی حتی مدعی شد ورودش به مصر در قرآن آمده است. ناپلئون برداشتی آرمانی، کتابمحور، و مبتنی بر دیدگاههای عصر روشنگری از اسلام به عنوان یکتاپرستی صرف داشت: در واقع شکست لشکرکشی وی به مصر تا اندازهای به این سبب بود که برداشت او از اسلام با دین علمای مصر تفاوت داشت. با این حال این تنها ناپلئون نبود که خود را محمدی جدید میدانست: گوته با شور فراوان اعلام کرد که امپراتور «محمد جهان» است، و نویسندهی فرانسوی، ویکتور هوگو، وی را «محمد غرب» خواند. ناپلئون در پایان حیاتش، در دوران تبعید در سن هلن و در حالی که به شکست خود میاندیشید، دربارهی محمد نوشت و میراث او را چنین ستود: «مردی بزرگ که جریان تاریخ را تغییر داد.» محمدِ ناپلئون فاتح و قانونگذار، و فرهمند بود و به خود ناپلئون شباهت داشت –اما ناپلئونی که موفقتر بود و بیشک هرگز به جزیرهای سرد و بادگیر در اقیانوس اطلس تبعید نشد. این تصور که محمد یکی از بزرگترین قانونگذاران جهان است تا قرن بیستم تداوم یافت. در ۱۹۳۵ آدولف واینمن، مجسمهساز آمریکایی، در کتیبهای در تالار اصلی دیوان عالی آمریکا محمد را به همراه ۱۷ قانونگذار دیگر به تصویر کشید. مسیحیان متعددی از کلیساهای خود خواستهاند تا نقش ویژهی محمد را به عنوان پیامبر مسلمانان به رسمیت بشناسند. از نظر اسلامشناسان کاتولیکی مانند لویی ماسینیون یا هانس کونگ، یا اسلامشناس پروتستان اسکاتلندی، ویلیام مونتگمری وات، چنین اقدامی بهترین راه برای ترویج صلح و گفتگوی سازنده بین مسیحیان و مسلمانان بود".
نتیجهگیری
محمد در عصر پیشامدرن، بارها ترور شخصیتی شده و حقیقت تاریخی درباره او تحت تأثیر پروپاگاندای مشرکان، یهودیان مخالف او، مسیحیان مخالف او، امپراطوری بیزانس و امپراطوری اموی و عباسی قرار گرفته است. پس از صعود محمد از یک چهره اهریمنی به یک مصلح و رهبر الهامبخش، دوباره در عصر مدرن با تکیه بر همان پروپاگانداهای پیشامدرن دوباره میان سکولارهای ستیزهگر اهریمنیسازی چهره محمد ادامه یافته است.
نگرش تاریخی و زدودن این پروپاگاندا امروز بسیار مهم است چرا که به تعبیر جان تولن با اینکه گفتوگوی مسلمانان و مسیحیان ادامه دارد:" اما غوغای اختلاف و ستیز تا اندازهی زیادی آن را تحت تأثیر قرار داده است زیرا سیاستمداران راست افراطی در اروپا و سایر نقاط جهان برای توجیه سیاستهای خود علیه مسلمانان به اهریمنسازی محمد روی آوردهاند. به شکلی متناقض، مسلمانان بنیادگرا تصویری منفی از پیامبر اسلام را ترویج میدهند، آنان از محمد ستایش میکنند و به بافت تاریخی حیات و آموزههای او توجهی ندارند؛ در همین حال، افراطگرایان خشونتطلب ادعا میکنند که با قتل و ترور مشغول دفاع از اسلام و پیامبرش در برابر «توهینها» هستند. به این ترتیب، کاملاً شایسته است که از این وضعیت فاصله بگیریم و به بررسی بازنماییهای مختلف و اغلب تعجببرانگیز غرب از وجوه متعدد محمد بپردازیم".
در نوشتار بعدی به چهره محمد در عصر مدرن و نگاه تجدیدنظرطلبان و جریان الحاد جدید به پیامبر اسلام پرداخته میشود.