در نوشتار پیشین به شمای پیامبر اسلام در عصر پیشامدرن پرداخته شد. محمد در این دوران تحت شدیدترین ترورهای شخصیتی قرار گرفت. از جن و بت و دیوانه تا صرعی و بدعتگذار و دروغگو و شیاد. این دوران را به نقل از فرهاد مقدسی میتوان به این صورت خلاصه نمود: "تصویرسازی غربیان از پیامبر اسلام تا قرن ۱۸ میلادی، عمدتاً در چارچوپ جدالهای بینالادیانی قرار میگیرند و مدعای اصلیشان آنست که پیامبر اسلام، راستین نبوده و اسلام اقتباس ناقصی از یهود و مسیحیت است. این تصویرسازی جدلی و احیانا تحریف شده از پیامبر که در قرون وسطی تثبیت شد، ذهنیت غالب اروپائیان را شکل داده و بعدها برای توجیه استعمار به کار گرفته شد. از قرن ۱۸ برخی نویسندگان اروپایی، از پیامبر اسلام تصویری مثبت به عنوان مصلحی مذهبی (محتملاً الهامگرفته از سوی خدا) و قانونگذاری بزرگ ارائه کردند. همچنین از اوایل قرن ۱۹ برخی غربیان، مطالعات آکادمیک قرآن و سیره را به شکل غیرمغرضانه و عینی آغاز کردند که روش مورد استفاده در این مطالعات، ریشه در عقلگروی بعد از روشنگری و انقلاب علمی قرون ۱۶ و ۱۷ دارد و علاوه بر بهرهگیری از مطالعات زبانشناسی و واژهشناسی، مبتنی بر روش «روش تاریخی-انتقادی» است".
در ادامه این فصل به نگاه منتقدان پیامبر در دوران مدرن در میان غربیان پرداخته میشود. در این نوشتار نگاهی اجمالی میاندازیم به نگاه تجدیدنظرطلبان غربی درباره پیامبر. "مکتب اسلامشناسی تجدیدنظرطلبانه یا مکتب تجدیدنظرطلبانه مطالعات اسلامی (به انگلیسی: Revisionist school of Is studies) جنبشی در اسلامشناسی است که روایت کلاسیک مسلمانان از پیدایش اسلام را زیر سؤال میبرد". در میان این جریان، تجدیدنظرطلبان حداکثری وثاقت تاریخی محمد، وثاقت تاریخی قرآن و حتی وثاقت تاریخی اسلام را نیز زیر سؤال بردهاند. تجدیدنظرطلبان حداقلی اما نگاهی معتدلانهتری به پیامبر اسلام دارند.
محسن کدیور در توصیف این جریان مینویسد: "تجدیدنظرطلبی در مطالعات اسلامی (Revisionist School of Islamic Studies) در غرب به جریانی اطلاق می شود که روایت سنتی مسلمانان از بنیادهای اسلام را زیر سؤال می برد. تا اوایل دهه هفتاد میلادی دانشمندان غیرمسلمان با اینکه منشأ الهی اسلام را باور نداشتند اما قضیه بنیادهای اسلام را در بسیاری از جزئیات آن به روایت علوم تفسیر قرآن، حدیث و سیره می پذیرفتند. اتکای تجدیدنظرطلبان اولا رویکردی انتقادی/نافیانه به منابع اسلامی، ثانیا تکیه بر مطالعات مرتبط با باستان شناسی، کتیبه نگاری، سکه شناسی، ثالثا ابتنا بر ادبیات معاصر غیرعربی/غیراسلامی بوده است. آنها بر این باورند که این روششناسیها “حقایق سخت” و توانایی بررسی متقاطع را فراهم میکنند، در حالی که روایتهای سنتی اسلامی – که ۱۵۰ تا ۲۵۰ سال پس از محمد [ص] نوشته شدهاند – در معرض سوگیریها و تمایلات نویسندگان و راویان هستند. مدرسه تجدیدنظرطلبی در مطالعات اسلامی در دهه هفتاد میلادی تاسیس شد و این مستشرقان را در برمی گیرد: جان ونزبروJohn Wansbrough (۱۹۲۸-۲۰۰۲) و شاگردانش آندرو ریپین Andrew Rippin(۱۹۵۲-۲۰۱۶)، نورمان کالدِرNorman Calder (۱۹۵۰-۱۹۹۸)، جی آر هاتینگ G R Hawting (متولد ۱۹۴۵)، پاتریشیا کرون Patricia Crone (۱۹۴۵-۲۰۱۵)، مایکل کوکMichael Cook (متولد ۱۹۴۰). در آلمان گانتر لولینگ Gunter Luling (۱۹۲۸-۲۰۱۴) و همکارانش بر مطالعات تاریخی انتقادی قرآن تمرکز کردند. این جریان (ونزبرو و شاگردانش) در مدرسه مطالعات شرقی و افریقایی SOAS (School of Oreintal and African) در دانشگاه لندن University of London با انتشار دو کتاب ونزبرو با عناوین مطالعات قرآنی Qur’anic Studies(۱۹۷۷) و محیط فرقه ای Sectarian Milieu (۱۹۷۸) پایه گذاری شد. خلاصه فرضیه ونزبرو: قرآن به عنوان یک کتاب به شکل فعلی اولا چند قرن بعد از مرگ محمد [ص] ثانیا خارج از عربستان ثالثا در جریان یک تحرک یهودی مسیحی نوشته شده است. کرون و کوک در سال ۱۹۷۷ با انتشار هاجرگرایی: ساختن جهان اسلام Hagarism: The Making of the Islamic World این فرضیه را مطرح کردند که اولا اسلام بعد از دوران فتوحات پایه گذاری شده نه قبل از آن، ثانیا مکه شهر مقدس مسلمانان نبوده است، ثالثا منابع اسلامی مطلقا قابل اعتماد نیستند و باید به منابع غیراسلامی مراجعه کرد. البته هر دو بعد از مدتی از فرضیه کتابشان فاصله گرفتند اما همچنان به چالش رویکردهای ارتدوکس اسلامی و غربی ادامه دادند. تجدیدنظرطلبان آلمانی از جمله کریستوف لوکزنبرگ Christoph Luxenbergمحمد [ص] را شخصیتی افسانه ای و تاریخی معرفی کردند. فرد دانر Fred M Donner (متولد ۱۹۴۵) در کتب متعددش درباره تاریخ اسلام مدعی شد که تنها در زمان عبدالملک مروان یکتاپرستی فاتحان عرب شروع به جداشدن از یهودیت و مسیحیت کرد".
جریان تجدیدنظرطلب با کتابهای ایگناس گلدزیهر بود که متولد شد. به تعبیر یاسر میردامادی: "به لحاظ تاریخی نخستین جرقههای شکلگیری جریان تجدیدنظرطلب در میان اسلامپژوهان آکادمیک با انتشار بخش دوم کتاب ایگناس گلدزیهر (Ignác Goldziher ۱۸۵۰-۱۹۲۱) اسلامشناس نامور مجارستانی با عنوان «مطالعات اسلامی» (Muhammedanische Studien) زده شد. وی در این اثر استدلال کرد حدیثهایی که به پیامبر نسبت داده میشود، اصولاً برساختهی تحولات دوران پس از در گذشت نبی است و در اثر نزاعهای عقیدتی-اجتماعی-سیاسیِ دورهی بنیامیه و بنیعباس پدید آمده و توسط هر گروهی برای حذف رقیب خود به پیامبر نسبت داده شده و رواج یافته است و در نتیجه به کار شناخت تاریخی محمد پیامبر نمیآید و صرفاً به کار شناخت تحولات دو قرن پس از پیامبر میآید. پژوهشهای گلدزیهر مسیر اسلامشناسی آکادمیک را در قرن بیستم جهتی تازه بخشید. پژوهشگرانی مانند یوزف شاخت (۱۹۶۹- Joseph Schacht۱۹۰۲)، اسلامشناس آلمانی-بریتانیایی، راهی را که گلدزیهر در حدیثشناسی به طور کلی گشوده بود، در زمینهی خاص احادیث فقهی پی گرفتند. با این حال مسیری را که گلدزیهر گشود، که لازمهی آن امتناع شناخت محمد پیامبر (گرچه نه لزوماً انکار وجود تاریخی او) بود، توسط پژوهشگران اندکی پیموده شد و در نتیجه نیمهی نخست قرن بیستم چندین زندگینامهی تاریخی در باب پیامبر اسلام از سوی اسلامشناسان برجستهای مانند ویلیام مونتگومری وات (William Montgomery Watt)، رژی بلاشر (Régis Blachère) و ماکسیم رودنسون Maxime Rodinson)) منتشر گردید که همهی آنها منتقد شکاکیت دامنگستر گلدزیهر و شاخت بودند، گرچه همهی آنها به وضعیت دشواری که این شکاکیت پیش روی آنها گذارده بود، اذعان داشتند. در نیمهی دوم قرن بیستم، شاهد سربرآوردن اندک پژوهشگرانی هستیم که دیگرباره این شکاکیت را، به شیوههای مختلف، در کار اسلامپژوهانهی خود به کار میبستند. مثلاً جان وانزبرو (۲۰۰۲-۱۹۲۸ John Wansbrough) تاریخدان امریکایی کار خود را به ارزیابی «ادبی» احادیث محدود ساخت بی آنکه از این احادیث واقعیات تاریخی استخراج کند، در نظر او این احادیث از رهگذر «تاریخیسازی حافظه، اسطوره و عقیده» دست به برساختن «تاریخ رستگاری» (salvation history) یا تاریخ مقدس (sacred history) میزنند که با تاریخ در معنای رایج متفاوت است. وانزبرو همچنین نه تنها وثاقت تاریخی احادیث، که وثاقت تاریخی قرآن را نیز به زیر پرسش کشید و این بدان معنا است که تنها منبع باقیمانده برای شناخت محمد تاریخی نیز از نظر وی اعتبار تاریخی ندارد. بر این اساس از دیدگاه او ما صرفاً میتوانیم تاریخ محمد پیامبر را چنانچه به نظر مسلمانان میآید و نه آنطور که در تاریخ واقع شده است، واگویه کنیم. با چنین نگاه شکاکانهای است که مایکل کوک (Michael Cook) از تاریخدانان تجدیدنظرطلب در سال ۱۹۸۳ کتاب خود در باب محمد (نشر آکسفورد) را تألیف کرد و برای خوانندهاش توضیح داد که روایت رایج مسلمانان از محمد پیامبر نه تنها تا حدود زیادی مشکوک است، بلکه از نظر تاریخی گمراهکننده و نامعتبر است و کتاب وی صرفاً روایتی از این تاریخ نامعتبر است".
میردامادی درباره دستههای مختلف این جریان نیز مینویسد: "تجدیدنظرطلبان را، مطابق یک تقسیمبندی میتوان به دو دسته تقسیم کرد: تجدیدنظرطلبان حداکثری و تجدیدنظرطلبان حداقلی. حداکثریگرایان وجود تاریخی محمد را ردّ کرده و یا دستکم در آن تردیدهای تاریخی میافکنند. به عنوان نمونه یهودا نِوو (Yehuda Nevo ۱۹۳۲-۱۹۹۲) باستانشناس اسرائیلی و همکارش بر اساس کاوشهای باستانشناسانهی خود به این نتیجه رسیدند که محمد پیامبر وجود خارجی ندارد. به نظر آنها متون مکتوبی که با تأخیر از اوایل اسلام حکایت میکنند، شواهدی عینی از این دوره به دست نمیدهند، و شواهد عینی را باید در یافتههای باستانشناختی (سکهها، کتیبهها و غیره) سراغ گرفت. و یافتههای باستانشناختیای که به اوایل اسلام بازمیگردد، هیچ نشانی از پیامبر اسلام و نیز نام اسلام به عنوان یک دین بر خود ندارند. بر این اساس آنان نتیجه گرفتند که محمد وجود خارجی نداشته است و شخصیتی است که بعدها برساخته شده است. تجدیدنظرطلبان حداقلیگرا اما وجود تاریخی محمد را میپذیرند، با این حال از اینجا به بعد در میان آنها اختلاف تعیینکنندهای شکل میگیرد و خود به دو زیردستهی مهم تقسیم میشوند: دستهای از آنان بر این باوراند که محمد قصد تأسیس دین جدیدی را نداشته و صرفاً بازرگان و مرد جنگی موعظهگری بوده و مواعظ او بعدها به دست دیگران اندک-اندک جمع شده، بدان افزوده شده و سپستر صورت یک دین جدید به خود گرفته است. فرد دانر (Fred Donner) اسلامپژوه امریکایی از جمله کسانی است که چنین نظری را بسط داده است. دانر از موضع رایج در میان اسلامپژوهان آکادمیک که به دنبال عواملی غیر از انگیزههای دینی برای شکلگیری اسلام میگردند (عواملی مانند نیاز به اصلاح اقتصادی، نیاز به هویتی عربی حول یک دین مستقل) فاصله میگیرد. به نظر او «جنبش مؤمنان» (نامی که او بر هستهی اولیهای مینهد که بعدها نام اسلام بر خود گرفت) از همان آغاز جنبشی دینی و پارسامنشانه بود که به دنبال رستگاری از رهگذر «عمل صالح» بود. با این حال او نظر رایج در میان مسلمانان در باب منشاء اسلام را نمیپذیرد، به نظر او جنبش مؤمنان، که محمد هم عضوی از آن بود جنبشی اصلاحی در درون یکتاباوری عربی بود و عناصری از مسیحیان و یهودیان نیز در آن شرکت داشتند. اسلام به عنوان دینی جدید و متمایز از مسیحیت و یهودیت، نتیجهی فرایندی بود که از سال ۶۸۰ میلادی (تقریباً ۵۰ سال پس از درگذشت پیامبر) آغاز شد و امویان در آن نقش مهمی ایفا کردند. اگر این رأی قابل دفاع باشد، آنگاه بر خلاف نظر رایج (خصوصاً در میان شیعیان) نه تنها امویان اسلام را تخریب نکردند، بلکه آنرا تأسیس کردند. دستهای دیگر از تجدیدنظرطلبان حداقلی بر این باورند که اگر چه محمد قصد تأسیس دینی جدید را داشته است، اما اسلام کنونی به معنایی تعیینکننده بسط و دگرگشتی پسامحمدی داشته است و از این رو نقش خود محمد پیامبر در شکلدهی به اسلام کنونی بسیار اندک بوده است. پژوهشهای یوزف فان اس ( Josef van Ess)، متخصّص آلمانی تاریخ الاهیّات اسلامی را میتوان در این دسته جای داد، گرچه فان اس عموماً جزو تجدیدنظرطلبان دستهبندی نمیشود (برای آشنایی مختصر با رأی وی، به منبع ارجاع داده شده در زیرنویس شمارهی ۲ مراجعه شود). پارهای از تاریخپژوهان تجدیدنظرطلب حداقلی، مانند پاتریشیا کرونه (Patricia Crone) تاریخپژوه دانمارکی نیز تردید کردهاند که محل شکلگیری اسلام در مکه بوده باشد. آنها با استناد به مدارکی که از روم شرقی و امپراطوری ایران، مقارن ظهور اسلام به دست آمده و نیز شواهدی درون متنی (از قرآن) چنین گمانهزنی کردهاند که اسلام باید جایی در بحر المیّت (در مرز اردن، فلسطین و کرانه باختری رود اردن)، یعنی شمال غربی عربستان شکل گرفته باشد و نه در مکه واقع در جنوب غربی عربستان. چنین جابجایی جغرافیاییای، اگر قابل دفاع باشد، پیامدهای بسیار مهمی برای تصویر رایج از اسلام نخستین (خصوصاً اهمیت کعبه به عنوان قبلهگاه مسلمانان) دارد".
نقد جریان تجدیدنظرطلب
در پاسخ به تجدیدنظرطلبان پیرامون تاریخ قرن نخست اسلام، حسن یوسفی اشکوری وثاقت منابع تاریخی اسلامی را به اندازه سایر تواریخ بشری قابل اعتنا میداند: "یک گسست حدود صد ساله بین حوادث صدر اسلام با دوران نگارش و تدوین وقایع و یا احوالات پیامبر و خلفای راشده وجود دارد. گفتن ندارد که در این فاصله زمانی، رخدادها در هر زمینه ای، غالبا به طور سینه به سینه و شفاهی نقل و روایت می شده است. منابع موجود اسلامی هرچند دارای اشکالات و ایرادهای فراوان اند و، به دلایل کاملا روشن و قابل فهم و درک، به انواع تحریف ها و افسانه ها و افزونی های ناراست و کاستی های عمدی و غیر عمدی آغشته اند؛ اما، به دلایل عقلی و نقلی قابل قبول، در مجموع قابل دفاع و قابل استنادند. در واقع می توان به طور نسبی به داده های اصلی یعنی واقعیت های کلان عیان شده در این منابع (مانند وجود تاریخی محمد و خطوط کلی زندگی نامة او، دین اسلام با اصول و مبادی آن، واقعیت تاریخی قرآن، تحولات زمان خلفای راشدین و . . .) اعتماد کرد و در جزئیات صد البته خیر. از این رو به طور منطقی و گریزناپدیری این منابع همچنان در سطح کلان اگر نگوییم تنها اما می توان گفت مهم ترین سند قابل قبول برای درک و شناخت زندگی و شخصیت مؤسس دین اسلام و رخدادهای قرون نخست هجری است. میزان وثاقت نسبی این منابع نیز، مانند دیگر منابع تاریخ عمومی جهان، است".
جریان تجدیدنظرطلب میکوشد با بیاعتبارانگاری منابع اسلامی، تاریخ اسلامی را از نو بنویسد. این جریان بر روی منابع تاریخی چون کتیبهها و سکهها و تواریخ غیراسلامی تأکید دارد. با این حال اشکوری تأکید میکند که مطابق این شیوه به طور مثال برای تاریخ ایران باستان و حتی پیامبر زرتشت، چیزی از تاریخنویسی نمیماند و با انکار تاریخ شواهی و تاریخهای بومی، هیچ تاریخی نمیتوان تبیین نمود. بنابراین بدنه تاریخی که در دست ماست، همین تاریخ شفاهی و تاریخنویسیهای بومی است.
در نقد رویکرد تجدیدنظرطلبان آوردهاند:"تحلیلهای تجدیدنظرطلبانه در ابتدا با مقاومت شدید مواجه شدند زیرا این نظریههای (در آن زمان) تحریککننده با پیامدهای بسیار گسترده بدون شواهد کافی منتشر میشدند. بهویژه، کتاب کرون و کوک به نام هاجریه (۱۹۷۷) با نقدهای تند و خشن بسیاری مواجه شد. در عین حال، نمایندگان برجستهٔ این مکتب مانند کرون و کوک برائت خود را از این نظریههای افراطی و بیاحتیاط اعلام کردند. محققانی مانند تیلمن نگل از ماهیت گمانهزنانهٔ این نظریهها انتقاد کرده و نشان دادهاند که برخی از نظریههای تجدیدنظرطلبانه دارای استانداردهای دانشورانه نیستند. هرچند، نگل اهمیت دادن به روش تاریخی-انتقادی و مبانی این مکتب را قبول دارد. تمایل به جدیگرفتن تجدیدنظرطلبان از آنجا آشکار میشود که مخالفان نقدهای خود را دیگر خطاب به «تجدیدنظرطلبان» نمینویسند، بلکه مخاطب خود را «تجدیدنظرطلبان افراطی» مینامند. فرانسوا دو بلوا استفاده از روش تاریخی-انتقادی برای بررسی متون اسلامی را مردود میداند. او استدلال میکند که این روش برای بررسی متون مسیحی ایجاد شده دلیلی ندارد که این روش را بر روی متون اسلامی استفاده کنیم".
محسن کدیور نیز درباره نقد جریان تجدیدنظرطلب مینویسد: "رویکرد تجدیدنظرطلبی در مطالعات اسلامی از دهه هفتاد میلادی مورد انتقادات بسیار جدی قرار گرفته است. اساسی ترین انتقادات به متکی نبودن فرضیه های این رویکرد بر داده های معتبر تاریخی است. از جمله منتقدان این رویکرد می توان به دو دانشمند آلمانی تیلمن نیْگل Tilman Nagel و گرگور شولر Gregor Scoeler و نیز فرانسوا دوبْلِوا Francois de Blois فرانسوی اشاره کرد. نیگل در انتقادات عمیق خود به واژه تجدیدنظرطلبی اکتفا نکرده و از اصطلاحات تجدیدنظرطلبی افراطی extreme /ultra revisionism استفاده کرده است. با کشف نسخه های جدید قرآن در دانشگاههای توبینگن Tubingen (۲۰۱۴) و بیرمنگامBirmingham (۲۰۱۵) – که سند تجربی بر وجود قرآن به ترتیب در زمان امام علی (ع) و پیامبر (ص) است – تجدیدنظرطلبی در مطالعات اسلامی با مشکلات غیرقابل پاسخ مواجه شده است".
جدیدترین و مهمترین سند رد مدعیات تجدیدنظرطلبان مصحف صنعا است. کتاب «مُصحَف صنعاء ۱ و مسئلهٔ خاستگاه قرآن» به نویسندگی بهنام صادقی و محسن گودرزی و ترجمه و مقدمه مرتضی کریمینیا یکی از کارهای مهم درباره این مصحف است: " مصحف صنعاء ۱ در حال حاضر مهمترین سند موجود در زمینهٔ تاریخ قرآن است. این متن که تنها نسخهٔ شناخته شده از سنتی متنی و مکتوب، متفاوت از سنت رسمی عثمانی است، در قیاس با تمام مخطوطات شناخته شده از قرآن، بیشترین توان و امکان را داراست تا بر تاریخ تکوین متن قرآنی در دوران نخست پرتو افکند. مقایسهٔ این متن با سایر متنهای موازی، دریچهای یگانه بر نخستین مراحل تکوین متن قرآنی و پیدایش سنتهای مختلف را بر ما میگشاید. این مقایسه به بحثی درازدامن در باب تاریخ گردآوری آیات و فقرات قرآن و شکلگیری سورهها خاتمه میدهد. این کتاب ترجمهای است از مقاله ۱۲۹ صفحهایِ بهنام صادقی (دانشگاه آکسفورد) و محسن گودرزی (دانشگاه هاروارد) با عنوان Ṣan‘ā’1 and the Origins of the Qur’ān که سال ۲۰۱۲ در مجله Der Islam منتشر شده است. این مقاله و دو مقاله دیگر بهنام صادقی با نامهای The Codex of a Companion of the Prophet and the Qur'an of the Prophet (Arabica, 2010) و The Chronology of the Qur’ān (Arabica, 2011)، نقشی جدی در پیشبرد مطالعات قرآنی داشته است و در دهه اخیر، جزو پر بازدیدترین و موثرترین مقالات اسلامشناسی در غرب بوده است. همچنین طبق دادههای گوگل اسکالر، هر یک از این مقالات تا کنون، در بیش از ۱۰۰ تحقیق مورد ارجاع قرار گرفتهاند. شایسته ذکر است پیش از این مقالات، عدهای از اسلامپژوهان غربی به پیشتازی ونزبرو، که به تجدیدنظرطلب (Revisionist) معروفاند، قرآن را قابل انتساب به پیامبر نمیدانستند و معتقد به تأخر تاریخ نگارش قرآن بودند. اما این مقالات بهنام صادقی و مقالاتی از دیگر محققان که در پی آن نگاشته شد، منجر به بهحاشیهرفتن این باور نادرست و تغییر نظر در میان بسیاری از پژوهشگران گردید. برای نمونه، هربرت بِرگ، تجدیدنظرطلبی است که مناظرات مختلفی با هارالد موتسکی داشته است. بِرگ که ویراستار دستینه Routledge Handbook on Early Islam است، در فصل «جمعآوری و تدوین قرآن» از این هندبوک، اظهار داشته که تحقیقات بهنام صادقی در مورد تاریخی بودن مصاحف صحابه، تحقیقات قانعکنندهای است و معتقد است که کار او نظریات تجدیدنظرطلبانی را که قرآن را مربوط به قرن دوم یا حتی دیرتر میدانستهاند، قویا به چالش کشیده است. او در آخرین بند از مقالهاش میگوید که حتی پاتریشیا کرونه هم شواهد مربوط به رادیوکربن را میپذیرد و بر اساس آن نظریات پیشیناش را کنار میگذارد. کرونه در اواخر عمرش اظهار داشته که هیچ دلیل منطقیای برای این وجود ندارد که تجمیع مصاحف توسط عثمان را زیر سوال ببریم و قرآن در زمانی وجود داشته است که روایات مسلمانان آن را ادعا میکنند. او میگوید که با تحلیل انتقادی متن مییابیم که نسخه صنعا و قرآن عثمانی، ریشه واحد داشتهاند که این ریشه واحد نمیتواند کسی باشد جز محمد. همچنین شان آنتُنی، استاد سرشناس دانشگاه ایالتی اهایو، معتقد است که تحقیقاتی که درباره قرآن انجام شده است نشان میدهد که این کتاب از نظر وثاقت و فرایند انتقال در میان باقی متون متقدم عربی بیهمتا است. این یک باور عامیانه یا مؤمنانه نیست، بلکه بعد از یک قرن و نیم تحقیقات شرقشناسان، محققان بر این مساله اجماع کردهاند.او در مقدمه آخرین کتاب خود درباره زندگی پیامبر، با استناد به پژوهش بهنام صادقی، مینویسد: «بحث از قدمت قرآن در دهههای اخیر به طور قابل توجهی به لطف پیشرفتهایی که در شواهد پالئوگرافیک و آزمایشهای رادیو کربنی که بر روی قطعههایی از قرآن بر روی پوست یا پاپیروس انجام شده، تقویت شده است.»".
تجدیدنظرطلبی اسلامی
چنانچه در نوشتار "الهیات دوبنی در جغرافیای نواندیشی دینی" در جلدهای پیشین آمد، ️محسن کدیور در تقسیمبندی جدید خود اسلام سنتی فقاهتی را به سه زیرگروه (اسلام سنتی، اسلام نوسنتی، اسلام سیاسی بنیادگرا) و اسلام نوگرا را به دو زیر گروه (اسلام نواندیش و اسلام تجدیدنظرطلب) تقسیم میکند. در آن نوشتار به جایگاه رویکرد الهیات دوبنی در مجمعالجزایر نوگرایی دینی پرداخته شد و گفته شد این رویکرد با اینکه خود یک جزیره جدید در مجمعالجزایر جریان نوگرایی دینی است، خود را درون گروه نواندیشی دینی تعریف میکند.
در سالیان اخیر، میان نواندیشان دینی عبدالکریم سروش قرآن را ساخته محمد نامید و او را پیامبر اقتدارگرایی که قرآن حاصل رویاهای اوست. مجتهد شبستری پس از قرآن را ساخته پیامبر دانستن و قرائت نبوی دانستن از جهان، تحت تاثیر تجدیدنظرطلبان در واپسین تأملات خود رأی به چند نویسنده داشتن قرآن داد. صدیقه وسمقی نیز در واپسین نظریه خود پیامبری را پدیدهای بشری و نه الهی نامید و اینکه پیامبر را خدا پیامبر نمیگیرد بلکه بشر است که او را به پیامبری معرفی میکند. در نتیجه پیامبر از جانب خدا انتخاب نشده و این مسیر برعکس بوده است. در واکنش به این آرا کدیور دست به تفکیک تجدیدنظرطلبی دینی و نواندیشی دینی زد:
"تجدیدنظرطلبی اسلامی در ایران هم مولفه های خاص خود را دارد. اولا تجدیدنظرطلبان ایرانی .. مسلمان هستند، چرا که خود را مسلمان می دانند و مسلمان معرفی می کنند. ثانیا آنها در اصلی ترین باورهای اسلامی یا بنیادها و اساس اسلام که.. «هسته سخت اسلام» hard coreاست تجدید نظر و بازنگری کرده اند. واضح است که مسلمانان تجدیدنظر طلب این امور را هسته سخت اسلام نمی دانند و اصلا معلوم نیست تجدیدنظرطلبان ایرانی به هسته سخت برای اسلام قائل باشند. لذا من به جای استفاده از هسته سخت اسلام از بنیادها و اساس اسلام استفاده کردم که مسلمانان تجدیدنظرطلب هم از پذیرش آن ناگزیر هستند. بالاخره اگر وحی به مثابه امر فرابشری از عالم غیب، قرآن به مثابه کلام الله مجید، تبعیت محمد (ص) از وحی و نه برعکس، وثاقت تاریخی قرآن، رحمانی بودن اسلام و قرآن و پیامبر (ص)، و ممنوعیت کامل استفاده از زور در مقوله ایمان و دین از بنیادها و ضروریات اسلام نباشد پس بنیادها و اساس اسلام چیست؟ اینکه وحی الهی امر بشری معرفی شود، یا قرآن به کلام محمد (ص) یا رؤیای او یا نوشته ای که حتی تالیفش به محمد بن عبدالله (ص) هم قابل انتساب نیست (چه برسد به خدای محمد) تعبیر گردد، یا محمد (ص) رهبری اقتدارطلب معرفی شود که با زور شمشیر مردم را مسلمان می کرد، اگر اینها تجدیدنظر در بنیادها یا اساس اسلام نباشد پس بنیاد یا اساس اسلام چیست؟! مگر اینکه ادعا شود که اسلام اصلا بنیاد و اساس ندارد. با همه اینها عنوان تجدیدنظر طلبی را با ادعای حداقلی تجدیدنظر در بنیادها و اساس اسلام مطرح می کنم که استدلال آن بسیار آسان است: مقدمه اول. باور به قرآن به عنوان کلام الله از بنیادهای اسلام است. مقدمه دوم. نفی این باور و تغییر آن به کلام بشری تجدیدنظر در بنیادهای اسلام است. مقدمه سوم. تجدیدنظر در بنیادهای اسلام ارائه دینی متفاوت با اسلام است. البته جواب مسلمانان تجدیدنظرطلب قاعدتا این است: ما اموری را که در آن تجدیدنظر کرده ایم را از بنیادهای اسلام نمی دانیم. در این صورت نزاع به این برمی گرددکه آیا اساسا اسلام بنیادی دارد یا نه؟ اگر دارد چیست؟ و اگر ندارد که هیچ وعلی الاسلام السلام! مومی است در دست روشنفکران محترم که هرگونه می پسندند به آن شکل می دهند. دیگر دعاوی مسلمانان تجدیدنظرطلب هم بر همین منوال قابل تبیین است. اینکه اینها تجدید نظر در بنیادهای اسلام است و یقینا از جنس «اصلاح معرفت دینی» یا اجتهاد ساختاری نیست، و چیزی از مقوله تجدید نظر در اصول اسلام یا «تجدید نظر در اسلام» است امر پوشیده ای نیست. تردیدی نیست که این تجدید نظرها به حداقل تجدید نظر در نبوت می انجامد.. نمایندگان اصلی مسلمانان تجدیدنظرطلب در ایران معاصر عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و محمدعلی امیرمعزی هستند. صدیقه وسمقی هم در مراتب بعدی به همین طیف متعلق است".
چنانچه تاکنون نشان در الهیات دوبُنی نشان داده شد، مطابق نظریه الهیات دوبُنی درباره وحی هم قرآن وحیانی است، هم محمد پیامبر الهی. هجمههای تجدیدنظرطلبان به وثاقت و صحت تاریخی محمد و قرآن نیز با یافتههای جدید زیر سوال رفته است. رویکرد تجدیدنظرطلبان این بوده که به جای حل مسأله کوشيدهاند صورت مسئله را پاک کنند، رویکردی که به تجدیدنظرطلبان دینی ایرانی نیز سرایت کرده است. نظریات اخیر تجدیدنظرطلبان دینی اسلامی وطنی از سوی سایر نوگرایان دینی یعنی نواندیشان دینی مورد نقد و نفی قرار گرفته است. با این حال در آرا تجدیدنظرطلبان غربی و ایرانی بارقهها و آموزههایی است که میتوان از آن برای ادامه مسیر جنبش اصلاح دینی بهره جست. در نوشتار بعدی به دومین جریان مهم از منتقدان مدرن پیامبر یعنی جریان موسوم به خداباوری نو و الحاد جدید خواهیم پرداخت.