ویرگول
ورودثبت نام
محمد قطبی
محمد قطبیپژوهشگر دین و فلسفه
محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۱۵ دقیقه·۴ سال پیش

طرح هندسی مکتب دوبنی

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبنی)
  • جلد نخست: احیای دین اجتماعی
  • پیش‌گفتار

هر انسان اهل اندیشه و دغدغه‌مند نیاز به یک نظام اندیشگی، یک نظریه و یک تئوری راهنمای عمل دارد تا مطابق آن زندگی خود را تنظیم کند‌. یک فلسفه دین برای باورها و کنش دینی، یک فلسفه اخلاق برای باورها و کنش‌های اخلاقی، یک فلسفه هویت برای رهایی از بحران هویت، یک فلسفه زندگی برای راه و رسم زندگی، یک فلسفه اجتماعی برای رفتار و کنش اجتماعی، یک فلسفه سیاسی برای باورها و کنش سیاسی و.. . مجموعه این‌ها یک نظام اندیشگی را تشکیل می‌دهد، یک مکتب فکری، یک‌ تئوری راهنمای عمل.

مکتب

به باور شریعتی مکتب، هیاتِ فکریِ کاملِ یک انسانِ دارای عقیده است: « مکتب، عبارت است از: مجموعه‌ی هم‌آهنگِ متناسبِ بینشِ فلسفی، عقایدِ مذهبی، ارزش‌های اخلاقی، و روش‌های عملی، که در یک ارتباطِ علت و معلولی با هم، یک پیکره‌ی مُتحرکِ معنی‌دار و دارای جهتی را می‌سازند، که زنده است، و همه‌ی اندام‌های گوناگون‌اش، از یک خون، تغذیه می‌کنند، و با یک روح، زنده‌اند... یک منظومه‌ای، که در آن منظومه، احساساتِ فردی، رفتارِ اجتماعی، خصوصیاتِ اخلاقی، و به خصوص، عقایدِ فلسفی، مذهبی، و اجتماعیِ انسان، هر کدام، کُره‌ای هستند که گِردِ یک خورشید می‌چرخند، و یک منظومه‌ی هم‌آهنگِ معنی‌داری می‌سازند، و مجموعاً، به طرفِ یک جهت و آهنگی در حرکت‌اند. این، ذهنیتِ اعتقادیِ آدمی است، که مکتب دارد. و این مکتب است که حرکت ایجاد می‌کند، سازندگی ایجاد می‌کند، قدرتِ اجتماعی ایجاد می‌کند، رسالت و مسئولیتِ انسانی به آدم می‌دهد، اما، تخصص و علم، این آثار را ندارد..». مکتب از دو بخش جهان‌بینی و ایدئولوژی تشکیل می‌شود.

طرح هندسی مکتب

شریعتی نخستین بار در ایران از طرح هندسی مکتب گفت. به باور کاووس کیانی « در نگاهِ شریعتی، طرحِ هندسی‌ مکتب، یک "تصویرِ ذهنی"، در یک "شکلِ هندسی"است ..طرحِ هندسی‌ی مکتبِ شریعتی، در واقع، الهامی است از ایده‌ی پرفسور باشلارد.. که درست مثلِ متفکرینِ سابق، مانندِ دکارت و افلاطون، معتقد است که: وقتی یک ایده، یک عقیده، و یک مکتب، شکلِ هندسی پیدا می‌کند، در حقیقت، بهترین زبانِ بیانِ درستِ خودش را یافته است. و هر عقیده‌ای، که بتواند، در یک هیاتِ هندسی‌ درست، بیان شود، تصویر بشود، خود، دلیلِ بر منطقی بودن، و درست بودنِ این عقیده است، برای این‌که، قطعی‌ترین مفاهیمِ علمی در دنیا، مفاهیمِ ریاضی است، و اگر بتوانیم، عقایدِ فلسفی یا مذهبی‌ خودمان را، با زبانِ هندسی یا ریاضی، بیان کنیم، هم، بهترین زبان را، برای بیانِ عقیده‌ی خودمان، پیدا کرده‌ایم، و هم، بهترین مِلاک را، برای عقلی و علمی و منطقی بودنِ عقیده‌مان، یافته‌ایم».

طرح هندسی مکتب دوبنی

چنانچه گفته شد مکتب عبارت است از جهان‌بینی و ایدئولوژی. طرح هندسی مکتب دوبنی یک زیربنا به نام جهان‌بینی دارد. بر مبنای این جهان‌بینی، انسان‌شناسی و هستی‌شناسی مکتب که نوعِ تلقیِ صاحبِ مکتب بر اساسِ جهان‌بینی‌ خود از انسان و جهان هستی است‌، شکل می‌گیرد. حال مبتنی بر این انسان‌شناسی و هستی‌شناسی، فلسفه دین، فلسفه اخلاق، فلسفه هویت، فلسفه اجتماعی، فلسفه هنر، فلسفه زندگی، فلسفه اقتصادی-سیاسی و فلسفه تاریخ این مکتب شکل می‌گیرند. مجموع این فلسفه‌ها ایدئولوژی مکتب را می‌سازند. شکل ۱ طرح هندسی مکتب دوبنی را نشان می‌دهد. در ادامه بررسی سطوح این طرح هندسی پرداخته می‌شود.

شکل ۱: طرح هندسی مکتب دوبنی
شکل ۱: طرح هندسی مکتب دوبنی

جهان‌بینی

شریعتی جهان‌بینی را زیربنای هر مکتبی می‌داند: « هر مکتبِ اعتقادی باید دارای یک زیربنای اساسی، و یک سنگِ زیرین، یک عَمودِ میانینِ خیمه‌ای باشد، که همه‌ی عقاید رویش استوار است، و آن عبارت است از، زیربنای اعتقادی، که هر مکتبی ـ بدونِ استثناء، چه مکتبِ الهی باشد، چه مکتبِ مادی، چه ناتورالیسم و ماتریالیسم باشد، چه ایده‌آلیسم، چه فاشیسم باشد، چه مارکسیسم ـ باید یک زیربنا یا “سنگِ بنا” داشته باشد، و سنگِ زیربنای هر مکتبی، عبارت است از: “جهان‌بینی”.جهان‌بینی، عبارت از : نوعِ تلقی‌ای است، که انسان، از “هستی” یا “وجود” دارد. در هر مکتبی جهانبی‌نی که زیربنای این ساختمانِ عقیدتی است عبارت است از: طرزِ تلقیِ صاحبِ آن مکتب از هستی. و به عبارتِ دیگر تصویری از عالَمِ وجود در ذهنِ وی. و به بیانِ دیگر یک دیدِ فلسفی و نوعِ تعبیر و تلقیِ اعتقادیِ ما از جهان نه نظریه‌ی فیزیکیِ دانشمندان از هستی یا طبیعت. آن چنان که سارتر یا پاپ یا بِرَهْمَن دنیا را میفهمند و نه آن چنان که الپالسو گالیله و کپرنیک و نیوتن و انیشتن و پالنگ از آن سخن میگویند. آری "جهان‌بینی" نه "جهان‌شناسی"».

کاووس کیانی در تشریح این دریافت از جهان‌بینی می‌نویسد: «نقشِ جهان‌بینی عبارت است از: روشن ساختنِ این که آیا شعوری بر این هستی حاکم است و در نتیجه آیا "هدف"ی در این هستی قابلِ تشخیص است؟ و این که از کجا آمده‌ایم و به کجا می‌رویم؟ و این که آیا نظم و قوانینی بر این نظامِ هستی حاکم است؟ و این که آیا این هستی تحتِ مدیریتِ یک کانونِ یگانه اداره و هدایت میشود (یک نظامِ توحیدی) یا تحتِ هدایتِ نیروهای متفرقِ متنازع است که هر یک سازِ خود را میزنند؟! (یک نظامِ شرک) و یا آنکه هیچ شعوری خارج از ساز و کارِ خودِ ماده در کار نیست (یک نظامِ مادی). و نیز تعیینِ جایگاهِ انسان در این هستی و تشخیصِ هدفمندی یا بی‌هدفیِ انسان و تبیینِ رابطه‌ی انسان با هستی و بخشیدنِ جهان‌آگاهی به هر فردِ پیروِ آن مکتب».

جهان‌بینی توحیدی

جهان‌بینی مطرح در ادیان توحیدی، تحت عنوان جهان‌بینی توحیدی مطرح می‌شود. به تعبیر کاووس کیانی «جهان‌بینیِ ما عبارت است از: "توحید". یک جهان‌بینیِ توحیدی. و منظورمان از "جهان‌بینیِ توحیدی" تلقیِ همه‌ی جهان است به صورتِ یک وحدت و نه تقسیمِ آن به دنیا و آخرت طبیعت و ماوراءِطبیعت ماده و معنی روح و جسم. یعنی: تلقیِ همه‌ی وجود به صورتِ یک کُل و یک اندامِ زنده‌ی شاعر و دارای یک اراده و خِرَد و احساس و هدف... جهان‌بینی توحیدی در برابرِ "جهان‌بینی شرک" است. و منظورمان از "جهان‌بینی شرک" تلقیِ جهان است به عنوانِ مجموعه‌ی ناهماهنگِ پُر از تفرقه و تناقض و عدمِ تجانس دارای قطب‌های مستقلِ ناهمساز و حرکت‌های مُتِنافر و ذات‌ها و خواست‌ها و حساب‌ها و ضابطه‌ها و هدف‌ها و اراده‌های متفرق و نامربوط. در نگاهِ جهان‌بینی توحیدی جهان یک "امپراطوری" است و در نگاهِ جهان‌بینی شرک یک فئودالیسم.ما در جهان‌بینی توحیدی برخالفِ جهان‌بینی ماتریالیستی و ناتورالیستی جهان را موجودی می‌دانیم زنده دارای اراده خودآگاه صاحبِ شعور و دارای ایده‌آل و هدف. بنابراین "وجود" موجودِ زنده‌ای است با یک نظامِ هماهنگِ واحد که دارای حیات و اراده و احساس و آرمان است. در نگاهِ ما جهان همانندِ یک "انسانِ بزرگِ مطلق" است. برخالفِ انسان که شبیهِ جهان است اما ناقص و کوچک و نِسبی. به عبارتی اگر یک انسانِ آگاهِ دارای اراده و سازندگی و هدف را به صورتِ نمونه در همه‌ی ابعادش تا مطلق بزرگ‌نمایی (آگراندیسمان) کنیم "جهان" را به دست می‌آوریم.رابطه‌ی انسان و خدا رابطه‌ی طبیعت و ماوراءِطبیعت رابطه‌ی خدا و طبیعت شبیهِ رابطه‌ی روشنایی است با چراغِ روشن رابطه‌ی شعورِ فردِ انسانی است با اندامش. شعور از اندام جدا نیست جزءِ اندام نیست خودِ اندام نیست بیگانه با اندام نیست و در عینِ حال اندامِ بیشعور یک لَشِ پوچ است. چنین نیست؟». این جهان‌بینی در بینش اقبال و شریعتی توحید وجود نامیده می‌شود: «ما در جهان‌بینیِ توحیدی نه به "وحدتِ وجود" (پانتهئیسم) قائلایم و نه به "کثرتِ وجود" (پُلیتئیسم) بلکه به "توحیدِ وجود" معتقدیم. آیه‌ی "نور" در قرآن این تصویر را از "جهان" رسم میکند و نیز رابطه‌ی ویژه‌ی خدا و جهان را در این جهان‌بینیِ توحیدی نشان میدهد. تمامیِ وجود یک "قَندیلِ روشن"است. این که می‌گوییم: نه "وحدتِ وجود" است و نه کثرتِ وجود بلکه "توحیدِ وجود" است به این معنی است.توحید تلقیِ ویژه‌ای از جهان است. جهان‌بینیِ توحیدی یک وحدتِ کلی را در "وجود" نشان میدهد. وحدتِ میان سه اُقنومِ جدا از هم: خدا طبیعت و انسان. زیرا منشاء یکی است همه یک جهت دارند و همه با یک اراده و یک روح حرکت و حیات دارند. مقصود این است که این سه "خدا طبیعت و انسان" دور و بیگانه و ضدِ هم نیستند و میانِشان مرز نیست. هر کدا،م حرکتی و جهتی مستقل ندارند. مثلِ فلسفه‌ها و ادیانِ دیگر نیست که خدا در جهانِ ویژه‌ی خدایان و متافیزیک و جهانِ بَرین باشد و طبیعت و ماده در جهانِ زیرین. از سوی دیگر خدای انسان جدا باشد و خدای طبیعت جدا. خدا جدا جهان جدا و انسان جدا! ..جهان‌بینیِ توحیدی به معنای : نفیِ وابستگیِ انسان به همه‌ی قدرت‌های اجتماعی و ارتباطِ مُنحصرِ آدمی در همه‌ی ابعادش با "شعور و اراده‌ی حاکمِ بر وجود" است. هر فردِ موحد تکیهگاهش و همه‌ی جهت و آرمان و ایمانش و چهره‌گاهِ نیازش در عالمِ وجود یک نقطه‌ی مرکزی است که همهی حرکات در جهان بر گِردِ آن محورِ واحد میگَردند و همهی ذرات و همهی کائنات در دایرهای که شعاعِ هر نقطه‌اش تا مرکز مساوی است در حرکتند و آن کانونِ معنوی و نیرومندِ هستی است یعنی تنها اراده تنها شعور و تنها قدرتی که بر اندامِ وجود حاکم است. انسان در جهان‌بینیِ توحیدی تنها از یک قدرت می‌هَراسد تنها در برابرِ یک قاضی مسئول است تنها به یک قبله روی دارد و تنها به یک دست و دستگاه طمع بسته است و همین». در فصل دوم این کتاب به بررسی مفهوم توحید وجود پرداخته می‌شود.

انسان‌شناسی و هستی‌شناسی

به باور یوسفی اشکوری سه مؤلفه بنیادینِ خدا، جهان و انسان در جهان بینی توحیدی جزو مقولات اصلی محسوب می‌شوند که جدایی‌ناپذیرند: «در جهان‌بینی دینی و به طور خاص در جهان‌بینی توحیدی و به طور اخص اسلامی، سه مؤلفه بنیادینِ خدا، جهان و انسان از یک سو مقولات اساسی‌اند و از سوی دیگر اجزای به هم پیوسته‌ای هستند که فهم و تفسیر یکی بدون دو جزء دیگر دشوار می‌نماید و می‌توان گفت ممتنع است. زیرا خالق بدون خلق نه قابل تصور است و نه امکان تصدیق دارد و عکس آن نیز صادق است و در این میان اگر مخلوقی به نام انسان نباشد، هیچ یک از آن دو مفهوم برساخته نمی‌شوند. زیرا اصولا تصور و مفروض صانع (در مقام تصدیق و یا تکذیب) و تصور هستی و مخلوق، در صورتی پدید می‌آید که موجودی هوشمند و خردمندی به نام انسان وجود داشته باشد و گرنه هیچ گونه اعتبارسازی رخ نخواهد داد». درباره هستی‌شناسی و انسان‌شناسی مبتنی بر جهان‌بینی مکتب دوبنی در جلدم دوم دفتر فلسفه دین سخن گفته خواهد شد.

ایدئولوژی

به تعبیر بیژن عبدالکریمی اصطلاح «ایدئولوژی» تا کنون عمدتا در پنج معنای مختلف بکار رفته است:« گفتمان مارکس، گفتمان مارکسیست- لنینیستی، گفتمان لیبرال، گفتمان نئومارکسیستی، گفتمان پست مدرن. در گفتمان مارکس، ایدئولوژی، بار منفی دارد و به معنای «فریب دوران» یا «آگاهی کاذب» است برای توجیه کردن قدرت حاکمیتِ استثمارگر و در نتیجه، تداوم این قدرت. در گفتمان مارکسیست- لنینیستی، ایدئولوژی بار معنایی مثبت دارد یعنی «راهنمای عمل اجتماعی» یا «مانیفست سیاسی». به عبارتی، ایدئولوژی یعنی پروژه عملی یک گروه اجتماعی برای تغییر قدرت. اما در گفتمان لیبرالی، ایدئولوژی بار معنایی منفی دارد به معنای «یک نظام فکریِ بسته و نامنعطف» که نه تنها انتقادگریز است بلکه هیچ میلی به شناخت جهان ندارد و تنها هدف آن، تغییر یا توجیه وضع موجود است. در گفتمان نئومارکسیستی، ایدئولوژی به معنای مجموعه‌ای از نظام ارزشی است لذا هیچ انسان یا جریان اجتماعی‌ای نمی تواند عاری از ارزش باشد. در گفتمان پست‌مدرن، همه نظام‌های معرفت‌شناختی، از جمله علوم جدید را مبتنی بر نظام‌های ارزشی خاص می‌دانند و نه حقیقتی جهان‌شمول. لذا در این دیدگاه، همه نظام‌های معرفتی، امری ایدئولوژیک هستند». مقصود شریعتی از ایدئولوژی هیچ‌کدام از این پنج مورد نیست و مخالفان آن از موضع لیبرالی مقصود او از ایدئولوژی را به معنای مارکسیست لنینیستی گرفته و نقد کرده‌اند‌.

در حالیکه به تعبیر هادی حکیم شفاهی « ایدئولوژی از منظر شریعی سه مولفه اصلی دارد: شناخت واقعیت (خودآگاهی انسانی، اجتماعی و تاریخی)، ارزیابی انتقادی وضع موجود، مسئولیت پذیری و تلاش برای تغییر به وضع مطلوب. ..مذهبی که شریعتی از آن به عنوان ایدئولوژی یاد می‌کند و یا به عبارتی، ایدئولوژیک کردن دین از منظر و عمل شریعتی، چیزی نیست جز «ارائه قرائتی انسانی از دین بر مبنای خودآگاهی انسانی، اجتماعی و طبقاتی، که در آن، تفکر انتقادی و انتخاب آگاهانه جای تقلید می‌نشیند». این نگرش کجا و آنچه روشنفکرانی همچون سروش و شایگان و طباطبایی و ملکیان بطور سطحی دریافته‌اند کجا! دین ایدئولوژیک از نگاه شریعتی، معنایی جز «دینداری خودآگاهانه و انتقادی» ندارد. در واقع، روشنفکران منتقد و ایدئولوژی ستیز، که سال‌هاست از ایدئولوژیک کردن دین توسط شریعتی سخن می‌رانند، خود، شریعتی را «ایدئولوژیک» کرده‌اند و خوانشی سطحی، غیرروشمند و بدون تحلیل متن، از او عرضه کرده‌اند».

شریعتی ایدئولوژی را یک آگاهیِ ویژه‌ می‌داند :«ایدئولوژی عبارت از “عقیده”، و شناختِ عقیده است، و به معنیِ اصطلاحی، بینش و آگاهیِ ویژه‌ای است، که انسان، نسبت به خود، جایگاهِ طبقاتی، پایگاهِ اجتماعی، وضعِ ملی، تقدیرِ جهانی، و تاریخِ خود، و گروهِ اجتماعی‌ای که بدان وابسته است، دارد، و آن را توجیه می‌کند، و بر اساسِ آن، مسئولیت‌ها و راهِ حل‌ها و جهت یابی‌ها و موضع گیری‌ها و آرمان‌های خاص و قضاوت‌های خاصی پیدا می‌نماید، و درنتیجه، به اخلاق، رفتار، و سیستمِ “ارزش”های ویژه‌ای، معتقد می‌شود. یعنی، بر اساسِ جهان‌بینی‌ای که داری، و بر پایه‌های نوعِ “جامعه‌شناسی”، و “انسان‌شناسی” و “فلسفه‌ی تاریخ”ی که داری، عقیده‌ات درباره‌ی زندگی و به زندگی، و رابطه‌ی خودت با خودت، با دیگران، و با جهان، چیست؟ چگونه باید زیست، و چه باید کرد؟ چه اجتماع‌ای باید ساخت، و یک نظامِ اجتماعی را به طورِ ایده‌آل چگونه باید تغییر داد؟ و هر کس، به عنوانِ فرد، نسبت به جامعه، چه مسئولیتی دارد؟ چه درگیری‌ها، چه پیوند‌ها، چه دلبستگی‌ها، چه ایده‌آل‌ها، چه نیازها، چه مبانیِ اعتقادی، چه ارزش‌های مثبت و منفی، چه رفتارِ جمعی، چه ملاکِ خیر و شر، و بالاخره، چه ماهیتِ انسانی و هویتِ اجتماعی‌ای دارد؟ بنابراین، ایدئولوژی، عقیده‌ای است که، جهتِ اجتماعی، ملی، و طبقاتیِ انسان را، و هم‌چنین، سیستمِ ارزش‌ها، نظامِ اجتماعی، شکلِ زندگی، و وضعِ ایده‌آلِ فرد و جامعه و حیاتِ بشری را، در همه‌ی ابعادش، تفسیر می‌کند، و به “چگونه‌ای؟”، “چه می‌کنی؟”، “چه باید کرد؟”، و “چه باید بود؟”، پاسخ می‌دهد».

ایدئولوژی در مکتب دوبنی یعنی بینش، روش و منش تبیین شده از مجموعه‌ای شامل فلسفه دین، فلسفه اخلاق، فلسفه هویت، فلسفه اجتماعی، فلسفه هنر، فلسفه زندگی، فلسفه اقتصادی-سیاسی و فلسفه تاریخ که مبتنی بر انسان‌شناسی و هستی‌شناسی جهان‌بینی توحید وجودی شکل گرفته‌اند. مکتب دوبنی اما غیرایدئولوژیک (ایدئولوژی به معنای منفی آن) و غیرتئولوژیک است. مکتب دوبنی بر این باور نیست که تنها این مکتب بر حق است و مابقی قرائت‌ها گمراه‌کننده و باطل هستند (ایدئولوژیک) و یا اینکه تمامی حقایق را در این مکتب می‌توان یافت (تئولوژیک). مکتب دوبنی یک مکتب گشوده و سیال است.

فلسفه دین

در دفتر فلسفه دین به مباحث دین‌شناسی، الهیات‌شناسی، خداشناسی، قرآن‌شناسی، پیامبرشناسی، نجات‌شناسی، مبداشناسی، فرجام شناسی، انسان‌شناسی، هستی‌شناسی و.. صحبت می‌شود تا یک نظام دینی برای مکتب دوبنی ارائه شود.

فلسفه اخلاق

در این بخش به مباحث اخلاق دینی، اخلاق فرادینی، نسبت دین و اخلاق، اخلاق کاربردی، مکاتب اخلاقی و... صحبت می‌شود تا یک نظام اخلاقی برای مکتب دوبنی ارائه شود.

فلسفه هویت

در این بخش به مباحثی چون هویت، مولفه‌های هویتی، ملیت و قومیت تا یک نظام هویتی برای مکتب دوبنی ارائه شود.

فلسفه اجتماعی

در این بخش به مباحثی چون نسبت فرد و ساختار، اصلاح فرد یا جامعه، عرصه و سپهر عمومی، کنشگری مدنی، جبش‌های اجتماعی، دگرخواهی و... پرداخته می‌شود تا یک نظام رفتار اجتماعی برای مکتب دوبنی ارائه شود.

فلسفه زندگی

در این بخش به مباحثی چون زندگی اصیل، معنای زندگی، کامیابی، خشروانی، مهارت‌های فردی، حکمت و خرد و... پرداخته می‌شود تا یک نظام به‌زیستی برای برای مکتب دوبنی ارائه شود.

فلسفه اقتصادی-سیاسی

در این بخش مباحثی چون مکاتب سیاسی، مکاتب اقتصادی، مدل‌های دموکراسی، جامعه‌شناسی سیاسی و... پرداخته می‌شود‌ تا یک نظام فکری اقتصادی-سیاسی برای مکتب دوبنی ارائه شود. در بخش‌های فلسفه هنر و فلسفه تاریخ نیز همین روند تکرار می‌شود.

الهیات دوبنی

جهان انسانی ما یک پازل دو‌تکه است (دوبنی است) که وقتی دو تکه‌ کنار هم قرار می‌گیرند این کلیت را می‌سازند. تکه اول این پازل جهان شخصی ماست و تکه دوم جهان پیرامونی. بنابراین هر امری در جهان انسانی در دو بعد وجودی و مدنی معنا می‌یابد. جهان انسانی را به دو بخش جهان فردی (جهان شخصی) و جهان اجتماعی (جهان پیرامونی) تقسیم نموده‌اند، بخش فردی جهان انسانی به زندگی شخصی و فردی انسان‌ها بازمی‌گردد و ابعاد اخلاقی، ذهنی، روانی، اندیشگی و…فرد را در بر می‌گیرد. بخش اجتماعی جهان انسانی مربوط به زندگی اجتماعی فرد است و شامل روابط بین انسانی و برهمکنش او با انسان‌های دیگر اجتماع است. مکاتب فکری موجود یا نقش فرد را نادیده می‌گیرند یا نقش جامعه را، یا جهان پیرامونی را نادیده می‌گیرند یا جهان فردی را. مکتب دوبنی یک نظام اندیشگی است که در فلسفه دین، فلسفه سیاسی و... خود، به طور متوازن به جهان فردی و پیرامونی انسان می‌پردازد. انسانِ این مکتب یک انسان تک‌ساحتی نیست، بلکه چندساحتی است.
‌
فلسفه دینِ مکتب دوبنی؛ الهیات دوبُنی نام دارد. این فلسفه دین در پی ایجاد یک نظام الهیاتی نوین و یک پارادایم جدید در چارچوب مکتب نواندیشی دینی است. این الهیات به عنوان سنتزی برای الهیات نواندیشان متقدم (الهیات سوسیال یا رهایی‌بخش) با رویکرد وجودی-جمع‌گرا و الهیات نواندیشان دینی متاخر (الهیات لیبرال) با رویکرد وجودی-فردگرا مطرح شده است. از دید این الهیات آموزه‌های پیامبران و دین اسلام دومحوری و دوبنی (فردی و اجتماعی) هستند و الهیات لیبرال یا سوسیال که اصالت را به فرد یا جمع می‌دهند، در نهایت موجب غفلت از یک بن دیانت می‌شوند. دوبُنی اینجا به معنای پرداخت متوازن به دو جهان شخصی و جهان پیرامونی در دینداری و آموزه‌های دومحوری دین است. نادیده گرفتن و غفلت از هر کدام از این جهان‌ها به خدای تک‌ساحتی، توحید تک‌ساحتی و سلوک تک‌ساحتی می‌انجامد. این الهیات در برابر موحد سالک تک‌ساحتی از موحد سالک چندساحتی، سخن می‌گوید.

مکتب دوبنی یک Entfernen و سنتز است از پارادایم نظام اندیشگی نواندیشان دینی متقدم (بازرگان، طالقانی، شریعتی و پیروانشان) و پارادایم نظام اندیشگی نواندیشان دینی متاخر (سروش، شبستری، ملکیان و پیروانشان)، عبور به یک پارادایم سوم در نواندیشی دینی، پارادایمی که حق فرد و اجتماع را به طور متوازن در آن محفوظ می‌ماند. الهیات دوبنی فلسفه دین این پروژه فکری است و در آینده به فلسفه اجتماعی، سیاسی، هویت، تاریخ، هنر و.. آن پرداخته خواهد شد. عبدالکریم سروش درباره مفهوم Entfernen نزد هگل می‌نویسد:«.. Entfernen به قول هگل، که روی کلمه هم بازی کرده. بهترین ترجمه‌ش به فارسی می‌شود رفع. رفع می‌دانید که در زبان عربی و همچنین فارسی، دو تا معنی دارد. یکی رفع یعنی این که دوتا چیز را مرتفع کنید و کنار بزنید، یکی هم رفع، یعنی ارتفاع ببخشید، ببرید بالا. Entfernen در آلمانی دقیقا یعنی رفع. یعنی دوتا چیز که دارید، آن دوتا چیز را کنار بزنید، ارتفاع بگیرید بروید بالا، به یک سنتزی برسید که متضمن آن دو چیز ماقبل است. آن دوتا چیز را به یک معنا نفی کنید، به یک اثباتی برسید، اثباتی که جامع آن دوتا نفی شده است. این به اصطلاح می‌شود آن تز و آنتی تز که در یک سنتز با هم جمع می‌شوند و رفع می‌شوند، به بالا می‌روند».

در این کتاب که جلد نخست دفتر فلسفه دین (الهیات دوبنی) طی سه فصل در جهت احیای بعد اجتماعی-سیاسی دین در جریان نواندیشی دینی، در سه ساحت جهان‌بینی (توحید وجود)، سلوک عرفانی ( عرفان اجتماعی) و الاهیات ( الهیات رهایی‌بخش تعاونی)، به بازخوانی میراث نواندیشان متقدم پرداخته و سپس سنتزی به نام الهیات دوبنی معرفی خواهد شد.

نواندیشی دینیعلی شریعتی
۰
۰
محمد قطبی
محمد قطبی
پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید