در نوشتار اول از فصل توحید اجتماعی-سیاسی به غبارزدایی از توحید اجتماعی-سیاسی و در سه نوشتار بعدی به آرای نواندیشان دینی متقدم (بازرگان، طالقانی و شریعتی) در این باب پرداخته شد. در فصل نخست توحید را به دو بخش توحید ذهنی-فلسفی و توحید اجتماعی-سیاسی تقسیم نموده و گفته شد که هدف رسالت پیامبران نه تنها رهاییبخشی در عرصه ذهن و اندیشه که رهاییبخشی از بندهای اجتماعی (و نه مبارزه برای تشکیل حکومت یا ارائه برنامههایی اقتصادی، سیاسی و .. از دل دین) نیز بوده است.
موحد تکساحتی در سلوک معنوی خود نیز معطوف به سلوک شخصی در محدوده جهان شخصی خود است و سیر و سلوکش نیز همانند توحید او از ساحتهای اجتماع، اقتصاد، سیاست و.. جهان پیرامونیاش فارغ و نسبت به آن خنثی و بیتعهد است. در این بخش به این پرسش پاسخ داده خواهد شد که سلوک معنوی انسانی که در جهان شخصی و جهان پیرامونیاش قائل به توحید است، چگونه سلوکی خواهد بود؟ موحد چندساحتی، از آن رو که توحیداش تک ساحتی نیست، سلوک معنوی او نیز در بعد فردی خلاصه نشده و سلوکی مبتنی بر عرفان اجتماعی است. جامعه ایرانی در دوران معاصر در مقوله سلوک میان دو افراط در حال نوسان بوده است: از زهدگرایی و صوفیگری دوران ماقبل انقلابی تا توجه به اصلاحگری اجتماعی در دوران مبازرات انقلابی که در واکنش به وضعیت پیشین شکل گرفت و گرایش فزاینده به عرفانهای نوظهور، عرفانهای شرقی و معنویتهای سکولار پس از انقلاب که در واکنش به دوران انقلابی رخ داد. شریعتی به علت بیتوجهی صوفیان به مسئولیت اجتماعی و تعهد در برابر سایر انسانها، عرفان آنها را عرفان گریز مینامید و عرفان سازنده را در تقابل با آن مطرح نمود که در نیایشهای او در مجموعه آثار ۸ نیز اشاراتی از این دست انتقادات میتوان دید: «...خدایا! جامعهام را از بیماری تصوف و معنویتزدگی شفابخش، تا به زندگی و واقعیت بازگردد و مرا از ابتذال زندگی و بیماری واقعیتزدگی نجات بخش، تا به آزادی عرفانی و کمال معنوی برسم. .. خدایا! مرا از همه فضائلی که به کارِ مردم نیاید محروم ساز! و به جهالتِ وحشیِ معارفِ لطیفی مبتلا مکن که، در جذبه احساسهای بلند، و اوجِ معراجهای ماوراء، برقِ گرسنگی را در عمقِ چشمی، و خطِ کبودِ تازیانه را بر پشتی، نتوانم دید! ..».
در دوران مبارزات انقلابی در واکنش به وضعیت پیشین اصلاحگری اجتماعی در برابر سیر و سلوک شخصی که سازشکارانه، منفعلانه و غیرانقلابی قلمداد میشد دست بالا را یافت. مصطفی ملکیان در انتقاد از مغلوب شدن جنبههای معرفتی و اخلاقی سلوک و تقبیح سلوک معنوی شخصی در دوران مبارزات انقلابی میگوید: «...اساسا در برههای از تاریخ کشور ما و برای بخش چشمگیری از نسل جوان کشور ما، به نظرم به تبعیت آنچه که در غرب میگذشت، مبارزه سیاسی یا حتی به تعبیر عامتر اصلاح اجتماعی، ارزشی بسیار بالا داشت، ارزشی که قابل قیاس با ارزش سایر جنبههای شخصیت و منش آدمی نبود. یعنی مطلقا به سلامت روانی یک متفکر آنقدر بها نمیدادند که چقدر او اهل مبارزه سیاسی است و چقدر اهل اصلاحگری اجتماعی است. به فضایل اخلاقی یک روشنفکر آنقدر بها نمیدادند که چقدر ظلمستیز و چقدر طرفدار فقرا و تودههای مردم است! ..».
پس از انقلاب و در واکنش به دوران انقلابی، قرائت رسمی از دین، تبلیغات دینی رسمی و فشار بر اجرای قوانین فقهی، شریعتگریزی و گرایشات به عرفانهای شرقی و معنویتهای سکولار و بیتوجه به تعهد اجتماعی و سیاسی فزونی یافت. نواندیشی دینی نیز تحت تاثیر این حرکت آونگی اجتماع قرار گرفت و همچون مبحث توحید و شرک، در بحث عرفان و سلوک معنوی نیز نواندیشان دینی متاخر بر سلوک فردی، وجودی و دین خصوصی تاکید نمودند. هرچند دکتر سروش دباغ طی پیش بردن پروژه عرفان مدرن خود بیتوجهی سالکان سنتی به تعهد اجتماعی-سیاسی را مورد انتقاد قرار داده است اما با روند موجود و بی توجهی در نگاه غالب نواندیشان دینی پس از انقلاب به بحرانهای اجتماعی بیم آن میرود که سلوک معنوی نیز همانند توحید به بعد فردی-شخصی و ذهنی-وجودی استحاله شود. سارا شریعتی در انتقاد از غیبت نواندیشی دینی در پروژههای اجتماعی میگوید: «...روشنفکران دینی نیز در پرونده فقر غایب بوده است. روشنفکری دینی ما به سمت بحثهای نظری، فکری، تئولوژیک، اپیستمولوژیک، فیلوزوفیک و .. تمایل پیدا کرده است، اما در پروندههای اجتماعی حضور نداشته است و پرونده فقر را به دست نگرفته است. به نظر میرسد در پروژههای روشنفکری دینی مردم رها شدهاند و در نتیجه انجمنهای خیریه و «NGO»ها به سراغ مسایل اجتماعی ما میروند..».
در فصل پیشین از ضرورت تجدید حیات توحید-اجتماعی سیاسی برای زایش دوباره موحدین چندساحتی سخن گفته شد و از دکتر چمران و هدی صابر به عنوان مصادیقی از این نوع موحدین نام برده شد. سلوک معنوی این فرزندان مکتب نواندیشی دینی نوعی عرفان اجتماعی منبعث از توحید اجتماعی-سیاسی بود که تحت تاثیر آموزههای عرفانی شریعتی-اقبال و آموزههای اجتماعمحور طالقانی، بازرگان و امام صدر شکل گرفت. بنابراین یک موحد سالک چندساحتی همانند مبحث توحید، در سلوک معنوی نیز توازن بین عرصه فردی و اجتماعی را رعایت نموده و طی سلوک معنوی علاوه بر جهان شخصی خود ملزم به در نظر گرفتن جهان پیرامونی و تلاش برای بهبود وضعیت اجتماعی جامعه نیز میباشد که به تعبیر آیتالله طالقانی: «با زندگی فردی و گوشهگیری و به نام سلوک و اخلاق؛ در بافتههای خود سر فروبردن و برای خود خیالات باطل بافتن نه راه سلوک به سوی خدا باز میشود و نه اخلاق معنا مییابد زیرا اینگونه خودگرایی؛ سلوک به سوی خود است نه خدا».
علی طهماسبی صورتبندی جدیدی از دوگانه عرفان گریز و عرفان سازنده شریعتی به دست داده است. او عرفان موجود در تاریخ اسلامی را به دو عرفان خدامحور و عرفان انسانگرا تقسیم میکند و در مصاحبه با مجله چشمانداز ایران دیدگاه خود را به این صورت بیان داشته است: «در بسیاری از سورهها.. از مسئولیت مردم، درد مردم و حقوق مردم سخن رفته، به مسائل اجتماعی و سیاسی اشاره شده است، اما پس از فوت پیامبر و تشکیل امپراتوری عربی، فاتحان دقیقاً پایشان را جای پای امپراتوری ساسانی و رومی گذاشتند. در این زمان، مردم کشورهای مفتوحه همگی یا باید سرسپرده و تحت سلطه این امپراتوری باشند یا کشته شوند؛ بنابراین، افراد فرهیخته و کسانی که میخواستند ایمانشان را حفظ کنند، چه باید میکردند؟ از همینجاست که نوعی عرفان عزلتگرا و به تعبیر شریعتی، عرفانگریز از مسئولیتهای اجتماعی ایجاد میشود… ناگزیر بودند که مسئولیت اجتماعی را کنار گذاشته و فقط به حفظ خودشان بیندیشند، عرفان زهدگرا از همینجا شکل میگیرد. اولین نحلههای عرفانی که بهویژه در بصره به وجود آمد -از اواخر قرن اول هجری به بعد- عرفان زاهدانه یا زهدگرا بود و ترس از حساب و کتاب آخرت چنان در نزد آنان پررنگ و اغراقآمیز شده بود که حتی زندگیِ طبیعیِ خود را هم در پای آن ترس قربانی کردند. بعداً نوع دیگری از عرفان هم شکل گرفت که عشق به خداوند را جای ترس از خداوند قرار داد. نقل است که با آمدن کسی مثل رابعه و رابطهاش با حسن بصری عشق نیز وارد این عرفان شد، اما این عشق فقط معطوف به خدا بود و کاری به کار مردم و جامعه نداشت…منظور من از عرفان «خدامحور» همین عرفان است که اگر همه مردم را سیل ببرد، باز هم اینها بیآنکه اهمیتی به آن بدهند همچنان برای خدا ترانه عاشقانه میخوانند، به آسمان خدا نگاه میکنند و لذت میبرند و مردم هم که اهمیتی ندارند. این نوع عرفان، هیچ خطری برای حکومتها نداشته و ندارد. اتفاقاً حکومتها هم این نوع عرفان را تشویق میکردند. بسیاری از خلفای بنیعباس، به دیدن این دسته از عرفا میرفتند و به آنها سلام میدادند تا شاید مردم به این روش تشویق شوند. گفته میشد که خلیفه خدا به دیدن فلان عارف رفت و به دستبوسی او نائل گشت. اینها عارفان بسیار بیخطر و به تعبیر شریعتی، «پاکانِ پوک» بودند…در مقابل این عرفان، نوع دیگری از عرفان بهتدریج در خراسان شکل گرفت که من نامش را «عرفانِ انسانگرا» مینامم. عرفانِ خدامحور فقط خدا را در نظر میگیرد، اما عرفانِ انسانگرا دو وجه دارد؛ نخست ارتباط با خدا و دیگری ارتباط با سایر انسانها. این عرفان، در ارتباط با مردم و رنجهایشان حساس است، مردم و مسائل اجتماعی را بهحساب میآورد بیآنکه خود را قیم و منجی و فرمانروای مردم بداند؛ یعنی، بیآنکه قبای حکومت برای خودش تدارک دیده باشد. این عرفان در کنار مردم است نه حاکم بر مردم. به گمان من اولین جرقههای این عرفانِ انسانگرا، از میانه قرن دوم هجری به بعد زده میشود؛ زمانی که بغداد بهعنوان پایتخت امپراتوری عربی «دارالسلام» لقب گرفته است و عاملان و والیان دستگاه خلافت در سرزمینهای مفتوحه مشغول جمعآوری خراج و هدیه و برده برای خود و خلیفه بودند…ابوالحسن میگوید: «اگر از بخارا تا در شام، سنگی بهپای کسی آید، اندوه آن مراست». جمله، خیلی جاندار است. ما در عرفان خدامحور و عاشقانه که فقط عاشق خدا هستند، چنین مضامینی را نمیبینیم. وقتی از عرفان انسانگرا در مقابل عرفان خدامحور سخن میگویم، منظورم اشاره به چنین تفاوتهایی است. منظور من از عرفان انسانگرا، همین موارد است که عرض کردم که یک طرف این عرفان، خداست و طرف دیگر آن، مردم. این عرفان، دل در گرو مردم دارد و البته با عرفانی که بعدها ابن عربی معرفی کرد و خود را متولیِ هدایتِ خلق میپنداشت متفاوت است».
طهماسبی در فصل اول مقالات فارسی دری و حکمت و عرفان انسانگرا این تقسیم بندی خود را تا اندازهای اقتباس از استاد شفیعی کدکنی میداند که در مقدمه کتاب نوشته بر دریا درباره عرفان خراسانی نوشته است: «در تصوف خراسان انسان دوستی و اندیشیدن به مصائب حیاتِ انسانی و دردهای مردم و حتی جانوران دیگر امری است چشمگیر و اگر مقایسهای شود میان ویژگی تصوف خراسان و آنچه در تصوف ابنعربی است، تقابلی آشکار از این بابت میان این دو اسلوب تصوف، آشکار خواهد شد. در تصوف ابن عربی میتوان صوفی و عارف بود و مصائب و حتی نابودی هزاران انسان را چنان دید که گویی آب از آب تکان نخورده است؛ ولی در تصوف خراسان همدلی با انسانیت و حتی جانوران امری است اجتنابناپذیر. در میان عارفان خراسان ابوالحسن خرقانی از این چشمانداز جایگاه ویژه خود را دارد».
اما دکتر سروش دباغ بر این باور است که عرفان خراسانی و تا حدودی نیز مکتب شیراز هرچند توصیههایی اجتماعی درباره توجه به انسانهای دیگر داشتهاند اما در این مکاتب این امر از شروط ضروری سلوک به شمار نمیآید: «.. در عرفان اسلامی سنتی، هرچند از مقولاتی چون وفا و احسان و شفقت ورزی بر خلق سخن به میان آمده و بر آئین فتوت و جوانمردی فراوان انگشت تأکید نهاده شده ، اما به نظر میرسد، عنایت کردن به درد و رنج دیگران و پا به پای آسیبدیدگان و انسانهای دردمند و رنجور رنج کشیدن، به مثابه شرط ضروری سلوک، در نظر گرفته نشده است. به تعبیر دیگر، رستگاری اخلاقی و معنوی بدون پرداختن به دیگر انسانهای پیرامونی و چشم در چشم انسانهای رنجور دوختن نیز، علی الاصول متصور است و محقق شدنی؛ در واقع، پرداختن به دیگری و دلمشغول او بودن، شرط ضروریِ لایتخلفِ تحقق سلوک معنوی و از سر گذراندن تجربههای باطنی نیست… به نظر میرسد آن میزان که پرداختن به انسانهای پیرامونیِ گوشت و پوست و خوندار و عشق ورزیدن در حق ایشان و شریک رنج و غم ایشان گشتن و پا به پای ایشان رنج کشیدن، در سنت اگزیستانسیالیستی مسیحی و پدیدار شناسی معاصر( نظیر آثار داستایفسکی، کازنتزاکیس، لویناس و مارسل)، محوریت دارد و نقش آفرینی میکند؛ در سنت عرفانی کلاسیک ما برجسته نشده و روی آن سرمایهگذاری نظاممند و سازواری صورت نگرفته، هر چند اشارات و اخگرهایی در این باب یافت میشود..».
هرچند دکتر دباغ در پروژه عرفان مدرن خود در مقوله بیتعهدی اجتماعی-سیاسی به انتقاد از سالکان سنتی میپردازد و از توجه سنت اگزیستانسیالیستی مسیحی و پدیدارشناسی معاصر به این امر و از دیدگاه شریعتی و اقبال درباره عرفان نیز سخن گفته است، اما غفلت از شخصیتهای نحلهی نواندیشی دینی نظیر چمران و هدی صابر که خود دکتر دباغ نیز متعلق به همان نحله است موجب میشود که او از شخصیتهای رمانهای داستایوفسکی و.. به عنوان سالکان مورد نظر نام ببرد و از الگوهای حقیقی و همطیف موجود غافل شود. همچنین سالکانی نظیر مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان و امثالهم که او از آنها تحت عنوان سالک مدرن یاد میکند، هرچند علاوه بر عرصه معرفت در عرصه سیاست نیز به خاطر مواضعشان هزینه دادهاند و تاثیر زیادی در حیطه آگاهیبخشی داشتهاند اما میتوان این پرسش را مطرح نمود که این سالکان در عرصه اجتماع برای توانمندسازی جامعه در عرصههای فقر، اعتیاد، روسپیگری، محرومیت و.. چه دستاورد معرفتی یا مدنیای داشتهاند و اگر آموزههایی داشتهاند ظهور و بروز این آموزهها را در کجا میتوان مشاهده نمود؟ پروژه اصلاح دینی و اصلاح سیاسی که به طور موازی توسط نواندیشان دینی در صد سال اخیر دنبال شده است، دستاوردش جز برای معدودینی از طبقه متوسط و مدرن، برای محرومان و مستضعفان و گرفتاران رنجهای اجتماعی چه بوده است؟ آیا با پیگیری این پروژهها از سوی نواندیشان مسلمان از آلام و رنجهای حاشیهنشینان و بزهکاریهای اجتماعی کاسته شده است؟ به علت توجه بیش از حد به مقوله معرفت دینی و سیاست، به تعبیر سارا شریعتی روشنفکری دینی در پروژههای اجتماعی غایب بوده و مردم را رها کرده است.
پیشگامان نواندیشی دینی در ایران برخلاف نسل دوم تاکید بسیاری بر اجتماع داشتند، آیتالله طالقانی به عنوان یکی از نسلاولان نواندیشی دینی راه خدا را راه نجات انسانها میدانست: «راه خدا راه نجات خلقهاست. راه آزادی انسانهاست. راه خدا نه به طرف آسمانهاست و نه شرق و نه غرب، نه جنوب و نه شمال، راه خدا همین است. در همه آیاتی که درباره جهاد، هجرت و مبارزه آمده قید فیسبیلالله است. اولا برای اینکه جهادها و کوششها از جهت خودخواهی، تحمیق و به بند کشیدن نباشد فقط برای نجات انسانها برای نجات همه مردم برای گشودن بندهاست. برای آزاد کردن انسانها. برای برداشتن سدها، سدهایی که مردم را از هم جدا کرده و راه خدا و راه تعالی را بسته است. سبیل خدا همین راه نجات مردم است. و الا انسان گوشهای بنشیند و در افکار و اندیشه و خیالات خود فرو برود و تنها تسبیح بگوید؛ این از نظر انسان منشأ تقرب به خدا نیست. چه بسا کسی که در ظاهر به زبان سبحانالله میگوید و در درون و اندیشههایش نقشهای شیطانی است. چه بسا انسانی که با تسبیح اللهاکبر میگوید اما مال و ثروت و قدرتطلبی و شهوات در هر چیزی دارد، چه بسا انسانی که به زبان در گوشه خانقاهی مسجدی لاالهالاالله میگوید و در اندیشهاش صدها بت برای خود میتراشد. چه بسا انسانی که به تنهایی الحمدلله میگوید ولی در درون، آلوده به هرگونه رذایل خلقی و اندیشههای پست است. آنچه راه خداست جهاد فیسبیلالله است. سبیل مردم، سبیل خداست».
نحله نواندیشی دینی علاوه بر بازخوانی توحید اجتماعی-سیاسی نسل اول نواندیشان دینی، نیاز به بازخوانی عرفان اجتماعی شریعتی و اقبال و آموزههای اجتماعی طالقانی، بازرگان و امام صدر نیز دارد تا دوباره از درون این نحله فرزندانی چون چمرانها و هدی صابرها زاده شوند که سراسر زندگی خود را وقف مبارزه و تلاش برای کاهش آلام و درد و رنجهای بشر و آموزش و توانمندسازی آنان برای رهایی از محرومیت و بزهکاریهای اجتماعی نهادند و به قدر وسع خود هم تقریر حقیقت نمودند و هم تقلیل مرارت. عرفان اجتماعی شریعتی و اقبال هرچند منتقد عرفان سنتی و عرفان خدامحور و متاثر از عرفان خراسانی و عرفانی انسانگرا است اما در محدوده انسانگرا بودنش از عرفان خراسانی فراتر میرود. در بخش بعدی جهت تبیین عرفان اجتماعی در منظومه اندیشگی نواندیشی دینی، به بررسی عرفان اجتماعی در اندیشه شریعتی و اقبال پرداخته خواهد شد.