در نوشتار پیشین گفته شد آدمی سه دسته دغدغه وجودی و دلواپسی غایی دارد که به رازهای هستی، ذاتیات هستی و مسلمات هستی تقسیم میشوند. در نوشتارهای پیشین این دفتر به بررسی دو دسته اول پرداخته شد. در این نوشتار به مسلمات هستی پرداخته میشود.
اگر علی شریعتی نماد رویکرد وجودی-جمعگرا و سوسیال اگزیستانسیالیسم معنوی در روشنفکری دینی ایرانی باشد، عبدالکریم سروش نماد رویکرد وجودی-فردگرا و لیبرال اگزیستانسیالیسم معنوی است. در عرفان هر چه شریعتی دلبستهی عرفان اجتماعی اقبال است، سروش شیفته عرفان فردی مولوی است. اکثر نواندیشان دینی و مخاطبان آن در نیم قرن اخیر بر سر سفرهی این دو نشستهاند. محصول رویکرد وجودی-جمعگرا افرادی چون کیوان صمیمی، هدی صابر و علیرضا رجایی شدهاند و محصول رویکرد وجودی-فردگرا افرادی چون سروش دباغ، آرش نراقی و ابولقاسم فنایی.
در نوشتار پیشین از آرش نراقی و سروش دباغ درباره دغدغههای وجودی نقل و قول شد. در این نوشتار نقل و قولی از کیوان صمیمی بیان میشود که از انسان سوسیال اگزیستانسیالیست معناگرا سخن میگوید: « سرکش و خستگیناپذير باشیم و پویا، برای برقراری عدالتِ جامعهمحور. بشنویم با گوشِ جان و بهبینیم با چشمِ عقل، رنج تهیدستان را از نبودِ الزامات بدیهی زندگی. این است جلوهای از سوسیالیزم. سرخوش و دلارام باشیم در پیوند وجودی با هر انسان، با کلیّت انسانها، با هستی؛ هستیِ هستها، با هستیِ فردِ خودمان. این است جلوهای از اگزیستانسیالیزم. ️توجه به "حضور" در هستیست که تولید میکند شادی و آرامش را؛ آرامشی که انرژیبخشِ ستیزمان است، برای برقراری کلمهی حق... ️سوسیالاگزیستانسیالیزم علاوهبر رعایت منافع جمعی، اصالت وجودی فرد و وضعیت تنهايیِ انسان در هستی را نیز باور دارد. ️انسانِ سوسیالاگزیستانسیالیست معناگرا، خود را در وحدتی وجودی با کائنات میبیند و نیز خود را یکیشده با توده و همترازِ مردم، برای دستیابی به حقِ رشد میداند..».
و علیرضا رجایی که از رنجهای وجودی شهید هدی صابر میگوید: «ایمانی که در وجود هدی بود، یک جور رنج اگزیستانسیالیستی در او ایجاد میکرد. نسبت به وقایع ناگوار خیلی حساس بود و واقعاً خیلی رنج میکشید. قلب سالم و ورزشکار هدی چیزی نبود که به خاطر یک اعتصاب از کار بیفتد. این رنجی بود که از نارواییها میدید.به هر حال انسان ویژهای بود مثل خیلی از این انسانهای ویژهای که ما دیدهایم. گاهی وقتها خدا ترجیح میدهد این گونه افراد را به قول میلان کوندرا از این بار هستی خلاص کند. آنقدر که این بار برایشان سنگین است و برای خود احساس مسئولیتهای بزرگ میکنند.».
به یاری حق این دو رویکرد وجودی-جمعگرا و وجودی-فردگرا نسل به نسل در میان نواندیشان دینی ادامه خواهد یافت. حال پس از ذکر این مقدمه و یاد نیکان به مبحث اصلی این نوشتار بپردازیم.
مسلمات هستی
در مساله مسلمات هستی به باور اروین یالوم به مواجهه آدمی با مقولههای مرگ، آزادی و مسئولیت، تنهایی و معنای زندگی پرداخته میشود.
«دیدگاه اگزیستانسیال بر تعارض اساسی متفاوتی تأکید دارد: نه تعارض با غرایز سرکوب شده و نه تعارض با بالغین مهم درونی شده، بلکه تعارضی حاصل رویارویی فرد با مسلمات هستی. منظور از مسلمات هستی دلواپسیهای غایی مُسَلَم است، ویژگیهای درونی قطعی و مسلمی که بخش گریز ناپذیری از هستی انسان در جهان آفرینش هستند. اگر عمیقاً به «موقعیت مان» هستی مان، مرزهایمان و امکاناتمان در جهان بیندیشیم، اگر به خاکی قدم بگذاریم که شالودهٔ تمامی زمینهاست و همه چیز بر پایهٔ آن بنا شده، قطعاً با مسلمات هستی روبرو میشویم... درمان وجودی نوعی روش فلسفی بر درمان است که بر این باور عمل میکند که کشمکش درونی در درون یک فرد ناشی از مواجه اشخاص با مفروضات مسلمی از هستی است. این مفروضات، همانگونه که توسط اروین یالوم اشاره شده، عبارتاند از: غیرقابل اجتناب بودن مرگ، آزادی و مسئولیت همراه با آن، انزوای وجودی (که اشاره به پدیدارشناسی دارد)، و در نهایت بیمعنایی (در مفهوم اگزیستانسیالیستی). این چهار مفروض، که همچنین به عنوان دلواپسیهای غائی نیز به آنها اشاره شده، بدنهٔ «درمان وجودی» را تشکیل داده و چارچوبی را در فهم مشکل مراجع برای درمانگر و در راستای بسط یک رویه درمانی ایجاد میکنند. در مکتب بریتانیایی درمان وجودی، این چهار مسلمات به عنوان تنشها و تناقضات قابل پیشبینی از چهار بعد وجود انسان، در عرصههای فیزیکی، اجتماعی، شخصی و معنوی در نظر گرفته شدهاست».
سروش دباغ در تشریح این چهار مفروض از منظر یالوم مینویسد: « از مرگ میآغازیم که از مقوماتِ روان درمانی اگزیستانسیل است. یالوم وقتی از مرگ به عنوان یکی از مسلمات هستی سخن میگوید، دوگانۀ «تجربۀ زیسته / تجربه نازیسته» را بر میکشد. به نزد او به میزانی که از تجربۀ نازیستۀ فرد کاسته شود، از حجم اضطراب مرگش کاسته میشود. یالوم.. دوگانۀ «فراموشی هستی» و «اندیشیدن به هستی» را از هایدگر وام می کند و مواجه شدن با « رونده به سمت نیستی بودن» را بر می کشد. به عقیدۀ یالوم مرگ اگر چه انسان را نابود میکند؛ اما اندیشیدن به مرگ، رهاییبخش است.
یالوم تفکیک سه گانهای از تنهایی ارائه میکند:«تنهایی بین فردی»، «تنهایی درونفردی» و «تنهایی اگزیستنسیال». «تنهایی بینفردی» عبارت است از تنهاییای که در آن فرد با نوعی جداافتادگی از دیار مألوف دست و پنجه نرم میکند. انزوای جغرافیایی، زوال نهادهای سنتی که برای فرد قوامبخش نوعی صمیمیت بوده ، نظیر محلهای که در آن زندگی میکرده است، مهاجرت… از مصادیق این نوع تنهایی است. در جهان کنونی آپارتمان نشینی، به این نوع تنهایی دامن زده است.
«تنهایی درونفردی» نوعی ناهنجاری روانی است. پیش از یالوم، روانشناسان و روان درمانگرانی نظیر راجرز و فروم این روانرنجوری را تبیین کرده اند. این تنهایی غالبا زمانی رخ میدهد که فرد خواستههای خود را زیر پا گذاشته و به اجبارها و بایدها تن داده ؛ خود را موجود ارزشمندی نمی انگارد و خود ارزشمندی در او به محاق می رود و استعدادهای به فعلیت نرسیده خویش را از دست رفته می بیند.. وقتی استعدادهای شخص به محاق رود و بایدها و اجبارها جای آن را بگیرد، دیگر او نمیتواند به شکوفایی فردی دست یابد. یالوم دربارۀ چگونگی مواجهۀ رواندرمانگر با کسی که دچار این نوع تنهایی است، توضیح میدهد که باید بکوشد در درمانجو نوعی یکپارچگی ایجاد کند. همینجاست که یالوم به نگرش پرلز و«گشتالتدرمانی» اش اشاره میکند. وقتی فرد با تنهایی درونفردی دست و پنجه نرم میکند، روانش یکپارچه نیست و با خودی از هم گسیخته و تکهتکه مواجه است. در چنین شرایطی هدف رواندرمانگر این است که فرد را باخود آشتی دهد. اینجا راه پرلز، از فروید جدا میشود. فروید بر غرایز سرکوب شده تأکید میکند؛ اما پرلز بر به اتمام رساندنِ «وضعیتهای ناتمام» تأکید دارد.
«تنهایی اگزیستنسیال» نوع سوم تنهایی است. یالوم میگوید از این تنهایی گریز و گزیری نیست؛ ممکن نیست این تنهایی به سر آید. نویسنده «روان درمانی اگزیستانسیل»، این تنهایی را به مغاکی بین فرد و دیگران تشبیه میکند و میگوید نمیشود برآن پل بست.
هایدگر برای تبیین این سنخ تنهایی، اصطلاح «غریب» را برکشیده؛ این تعبیر مرا به یاد فقراتی از شعر درخشانِ «در آستانۀ» شاملو میاندازد که وصیتنامۀ فکری اوست:
« انسان زاده شدن تجسّدِ وظیفه بود:/ توانِ دوستداشتن و دوستداشتهشدن/ توانِ شنفتن/ توانِ دیدن و گفتن/ توانِ اندُهگین و شادمانشدن/ توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان/ توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی/ توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت/ و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی/تنهایی/ تنهایی/ تنهایی عریان/ انسان/ دشواری وظیفه است »
شاملو در این شعر ایمان آرزومندانه خود را بر آفتاب می افکند. همچنین امور و کارهایی را به تصویر می کشد که تنها از انسان برمیآید و تأکید میکند که تنها، انسان توان تحملِ بار تنهاییِ عریان را دارد؛ این تنهایی همان تنهایی اگزیستنسیال به روایت یالوم است.
ابتدا از یالوم و نظر او دربارۀ معنای زندگی بیاغازیم. یالوم بین معنا و هدف زندگی تفکیک میکند. زندگی ممکن است هدفی داشته باشد؛ اما لزوما معنا ندارد. در فقراتی که از یالوم آوردم هدفی وجود داشت؛ اما معنایی در کار نبود. در نظر بگیرید شهرداری سه نفر را استخدام میکند که در محوطۀ مشخصی نهال بکارند. نفر اول زمین را میکند، نفر دوم نهال را میکارد و نفر سوم آن ناحیه را از خاک پر میکند. فرض کنید چند روز نفر دوم نتواند در محل کار حاضر بشود و باز هم نفر اول زمین را بکند و نفر سوم آن را پر کند. در این حالت هدف وجود دارد؛ اما معنا نه. در بسیاری از مواقع ، ما زندگی میکنیم و در پی تحقق اهداف خود روانه می شویم؛ اما زندگی مان چندان معنایی ندارد. در «وقتی نیچه گریستِ» یالوم نیز، اگر چه یوزف برویر، استاد زیگموند فروید، سر جمع زندگی خوبی دارد، اما با بحران میانسالی و مسئله معنا دست و پنجه نرم میکند.
یالوم تفکیک دوگانهای از معنای زندگی بدست می دهد؛ «معنای کیهانی» و « معنای شخصی دنیوی». معنای کیهانی زندگی، به روایت یالوم به نظمی جادویی و معنویِ خارج از فرد اشاره دارد؛ نظمی که انسان از پی آن روان میشود. خوانش ادیان ابراهیمی از معنای زندگی و توقعی که از انسان دارند نظیر تبعیت از اوامر خداوند، از این جنس است. در واقع در معنای کیهانی، فرد در پی کشف معنا است نه برساختن آن. به توضیح یالوم، در سیصد سال اخیر به دلیل پیشرفت علم تجربی، معنای کیهانی، بسامد و نفوذ سابق خود را از دست داده، به نحوی که انسانهای زیادی در پی معنای شخصی و دنیوی زندگیاند. با این وجود، در روزگار کنونی، سالکان سنتی و دینداران متعارف همچنان در پی کشف معنای زندگیاند. در قلمروی ادیان ابراهیمی، دین باوران بر آنند تا با اطاعت از فرامین خداوند به زندگی خود معنا ببخشند. یالوم در ادامه، تلقی دیگری از کشف معنای زندگی را بر می کشد که متضمنِ تکمیل کردن کار آفرینش است. این تعبیر از آنِ یونگ است. نیکوس کازانتزاکیس هم در «گزارش به خاک یونان»، به این موضوع پرداخته است
معنای دوم زندگی عبارتست از معنای شخصی و دنیوی. به روایت یالوم این موضوع زمانی برجسته میشود که معنای کیهانی به محاق میرود. یالوم تأکید میکند که ما در جهانی زندگی میکنیم که نسبت به ما بیتفاوت است. در واقع در معنای شخصی، جهان به خودی خود، بیمعناست؛ این انسان است که بدان معنا میدهد و برایش معنا میآفریند.یالوم پس از تقریر روایت سارتر و کامو از معنای زندگی، از تلقیِ خود از معنای زندگی میگوید. او، «نوعدوستی»، «فداکاری برای یک آرمان» و «خلاقیت» را از مقوماتِ معناداری بحساب می اورد. « نوع دوستی» و « فداکاری برای یک آرمان» که متضمنِ از خودگذشتن است؛ تداعی کننده « انسان از خود رونده» است؛ انسان از خود رونده ای که ویکتور فرانکل آنرا بر می کشد و از ستونهایی می انگارد که سقف معنای زندگی بر آن بنا نهاده شده است.
از مرگ، تنهایی و معنای زندگی که درگذریم، نوبت به مسلم چهارم هستی از منظر یالوم، یعنی «آزادی و مسئولیت» میرسد. میتوان چنین انگاشت که مراد یالوم از مسئولیت، مسئولیت انسانی و نسبت سنجیِ آن با آزادی است. یالوم بر پذیرشِ مسئولیت انسان بودن تاکید می کند و آنرا برجسته می نماید... لحطۀ کشف مسئولیت به تصریح سارتر و یالوم، لحظۀ هراسانگیزی است و ریشه در آزادی ما دارد. به تعبیر سارتر انسان محکوم به آزادی است. اگر ما آزاد نبودیم، مسئولیتی هم نداشتیم. سارتر از این مسئولیت با تعبیر«برهنگی هراسانگیز» یاد کرده، مسئولیت ما نه فقط محدود به جهان پیرامون است، بلکه زندگی فردی ما را هم شامل میشود. ما نسبت به یکایک اعمال و کوتاهیهای خود مسئولیم.از منظر یالوم : «بنیان گذاشتن خود و دنیای خود (به معنای مسئولیت در برابر آن) و نیز آگاهی از مسئولیت خویش، بصیرت عمیقا ترسآوری است. پیامدهای آن را در نظر بگیرید. هیچ چیز در جهان اهمیت نمییابد. مگر به واسطۀ فضیلتی که آفرینندهاش برای آن قائل میشود. هیچ قانون، ارزش یا نظام اخلاقی ای وجود ندارد؛ هیچ مرجع بیرونیای موجود نیست، هیچ هدف برجستهای برای گیتی مشخص نشده است. از دید سارتر، فرد به تنهایی آفریینده است.»
تاکنون سه دلواپسیهای غایی ما در برابر هستی مورد بررسی قرار گرفتند، رازهای هستی چون پیدایش و پایان انسان و هستی، خدا و عالم ماورا، زندگی پس مرگ و مسائلی از این دست را در بر میگیرد. ذاتیات هستی که رفتار آونگی هستی میان وجود و عدم، ثبات و بیثبانی، پر و خالی بودن از ساحت قدسی، ملالانگیزی و اندوهناکی و در نهایت جبرآلودگی و اختیار است و مسلمات هستی نیز مرگ، تنهایی، معنای زندگی و آزادی و مسئولیت بودهاند که به پاسخهای موجود برای این دو طیف دلواپسیها در نوشتار بعدی پرداخته میشود. پیشتر نیز در این جلد به پاسخهای مکتب دوبنی به مساله رازهای هستی پرداخته شده بود.