در دو نوشتار پیشین به مسأله حاکمیت پیامبر در مدینه و مسأله اجرای شریعت پرداخته شد. نقش پیامبر در شکلگیری قرآن و شریعت و فقه اسلامی چه از نوع جامعهشناختی و روانشناختی بسیار مهم است. نگاه جامعهشناختی به زمانه پیامبر و سنت و سیره او که زندگی او را به عنوان انسانی که در ۱۴۰۰ سال پیش در عربستان باستان زندگی میکرد نشان میدهد. در این نوشتار و بخش نخست از نگاه جامعهشناختی به وضعیت اجتماعی عربستان باستان و زمانه پیامبر در دوران پیدایش اسلام پرداخته میشود. در بخش دوم نیز به زندگی پیامبر و سیره و سنت او در آن دوران پرداخته میشود. در ادامه به مؤلفههای مهم عربستان باستان در زمان پیدایش اسلام پرداخته میشود که تاثیر مهمی بر روی شریعت و احکام فقهی گذاشتهاند.
ساختار اجتماعی-سیاسی: قبیلهای و خشونتگرا
اسلام علیه جاهلیت بود که قد علم کرد، جاهلیت نه به معنای بیتمدنی، بیفرهنگی و یا نادانی که به معنای عصبیت و خشونت بود. به تعبیر اشکوری: "چنان که شهرت دارد «اسلام» در برابر «جاهلیت» نهاده شده و در واقع غالبا در تقابل با آن توصیف و تعریف میشود. طبق نظر رایج اگر جاهلیت را به معنای جهل و نادانی و بی علمی بدانیم، منطقا باید اسلام به معنای دانایی و علم و آگاهی باشد. گرچه این دوگانه تقابلی از جهاتی درست است و حداقل طبیعی مینماید، اما بعید است که در آغاز و به ویژه در قرآن، چنین معنایی مراد شده باشد. چرا که چنین مفهومی نه با واژه شناسی و زبان شناسی جاهلیت و اسلام سازگار است و نه با واقعیتهای تاریخی انطباق. در مورد اول روشن است که اسلام، با هر ریشه لغوی، به معنای دانایی و علم نیست. مگر این که بگوییم دستاوردهای فرهنگی و تمدنی دین اسلام در قیاس با روزگار پیشین اعراب در آستانه ظهور اسلام بیشتر بوده و تحولات تمدنی بیشتری در شبه جزیره رخ داده که البته یک واقعیت تاریخی است، اما در این صورت، از واژه و اصطلاح اسلام خارج است و کاربرد اصطلاح اسلام به مثابه یک دین و آئین در قرآن، با این معنا سازگار نیست. این مقایسه بعدها به ویژه پس از هجرت و در روزگار قدرتمندی مسلمانان و چیرگی اسلام و مسلمانان بر کل شبه جزیره عربستان در ذهن اعراب مسلمان رخ داده است. به ویژه که در قرآن نیز جاهلیت عموما به صورت توصیفی و با پسوندهایی با لحن ملامت آمیز و تحقیرآمیز و منفی به کار رفته است. در مورد دوم باید گفت که، بر خلاف تصور عموم، اعراب پیش از اسلام، یکسره جاهل و عقب مانده و بی تمدن و فرهنگ نبودهاند. به ویژه در بینالنهرین، یمن و شمال شبه جزیره، که در دورانهای دور و نزدیک، تمدنهایی پیشرفتهای وجود داشته است. با توجه به این ملاحظات است که به نظر میرسد این رأی برخی پژوهشگران درست باشد که میگویند جاهلیت از جهل است اما جهل به معنای تندخویی و خشونت است که در برابر «حِلم» (به معنای عقل) قرار دارد نه «علم» و نه لزوما به معنای نادانی و عقب ماندگی فرهنگی و تمدنی. ایزوتسو در کتاب «خدا و انسان در قرآن» به تفصیل در این مورد تحقیق و بحث کرده است. جوادعلی نیز در تأیید این نظر میگوید جاهلیت از سُفه و حُمق و خفت و غضب و عدم انقیاد در برابر حکم و شریعت اسلام و اراده خداوندی و دیگر ویژگیهای دین اسلام است. احتمالا تفطن به این نکته موجب شده است که برخی متفکران مسلمان معاصر جهل جاهلی و دانایی اسلامی را به گونهای دیگر تعریف کردهاند. محمد قطب، محقق مصری، میگوید اسلام در برابر جاهلیت تعریف میشود. جاهلیت عبارت است از جهل به حقیقت الهی، و پیروی از راه و سنت غیر الهی، اما اسلام در مقابل عبارت است از معرفت درست از الله، و پیروی از سنت الله.با این همه تفسیر تمام آیاتی که در آنها جاهلیت با پسوندهای توصیفی و منفی به کار رفته (مانند «ظنّ الجاهلّیه» و «تبرّج الجاهلّیه») به جزمیت و خشونت دشوار است. در هرحال آنچه مسلم است این است که واژه و اصطلاح تحقیر آمیز جاهلیت عمدتا در برابر اسلام در دوران پس از اسلام پدید آمده و مصطلح شده تا بین دو دوره فرق فارق و تمایز ارزشی ایدئولوژیک نهاده شود و دوران پسین را مطلقا برتر و پیشرفته تر نشان دهند.این البته تا حدودی طبیعی مینماید. چنان که در مسیحیت نیز چنین تصوری وجود دارد و حتی از عنوان جاهلیت و نادانی برای پیش از مسیح و مسیحیت استفاده شده است".
این عصبیت و خشونت در یک ساختار قبیلهای بود که تشدید میشد. "قبل از ظهور اسلام و در عصر جاهلیت، مردمانى در شبه جزیره عربستان سکونت داشتند که به طور کلى عرب نامیده مى شدند و به دو دسته اعراب قحطانى و اعراب عدنانى تقسیم مى شدند. این دو، از نظر تاریخى، ریشه مشترک دارند ولى عدنانیان در سلسله نسبت خود به حضرت ابراهیم (ع) مى رسند این طایفه در نجد و حجاز بودند اما عرب هاى قحطانى به یمن رفتند. این افراد تابع حکومتى نبودند و اساس ملیت آنان قبیله بود و اعضاى هر قبیله از شیخ قبیله اطاعت مى کردند. عصبیت جاهلى و ناسیونالیزم قبیله اى افراد را به جان هم مى انداخت و گاهى بر سر مسائل جزئى، جنگى چون نبرد «بسوس» ۴۰ سال طول مى کشید. خونریزى، قساوت، غارت و تجاوز از برنامه هاى این قبایل بود. گرچه صحرانشینى و بیابانگردى پیشه عرب ها بود اما زندگى شهرى به شکلى ضعیف در یمن، عدن، حضرالموت، حجاز، یثرب و طائف دیده مى شد.قبیله در عرب به جماعتی اطلاق می شود که بر اساس «نسب» و«خون» به همکاری در جهت بهبود معیشت خود دست زده باشند. اصل مشترک در همه قبیله ها «نژاد» و «سرزمین» بود. نیرومندترین چیزی که در واقع ستون حفظ و تداوم قبیله بود و خون و نژاد و وطن را حفظ می کرد، عنصر «عصبیت» بود. فرد عضو قبیله باید در حفظ این رابطه و استحکام و تداوم آن کوشا باشد و حتی از جان و مال خود دریغ نکند. اگر جرمی رخ می داد، همه قبیله باید تاوان آن را می پرداخت و اگر افتخاری نصیب قبیله بود، همه را شامل می شد. این اصل حتی به عنوان عامل خیر و شر، منشاء وجدانی پیدا کرده بود، چنان که می گفتند: «فی الجریره تشترک العشیره»:یعنی در گناه عضوی از قبیله همه قبیله شریک اند. گاه برای تقویت و تشکل بیشتر، قبایل ضعیف با پیمان (حلف) خود را در قبیله بزرگتر و نیرومندتر ادغام می کردند، این امر در جاهلیت در تکوین و تقویت قبایل نقش مهمی را بازی کرده است. به مجرد آن که قبیله ای با پیمان، خود را در پناه قبیله دیگر قرار می داد، بر قبیله نیرومند بود که از تمام شئون و حیثیات قبیله هم پیمان، دفاع کند.
شیخ قبیله مردی مسنّ، مجرّب، عاقل، شجاع و ثروتمند بود که رهبری قبیله را به عهده می گرفت. طبیعی بود که قبیله آن گاه تن به اطاعت می داد که کسی را با این صفات یافته باشد. شیخ قبیله مسئول صلح و جنگ و پیمان و برپایی مراسم مهمانی قبیله بود. او بود که باید قبیله را در تقسیم غنائم و نیز پرداخت خون بها و کمک به نیازمندان و آزادی اسرای قبیله و دیگر کارها راهنمایی و رهبری کند. عضو قبیله باید نظام قبیله را می پذیرفت و در برابر از حقوق و امکانات مساوی بهره می برد. هیچ عضوی حق نداشت از رأی و دستور شیخ قبیله و یا از سنت و نظام قبیله گام بیرون نهد و وحدت قبیله را از هم بپاشد. اگر چنین می کرد به عنوان «خلیع» برای همیشه از قبیله طرد و اخراج می شد و این بدترین عقوبت بود. جنگ و خونخواهی دو عامل بودند که غالب فکر و عمل قبیله را به خود اختصاص می داد و قبیله و اعضای آن پیوسته برای انجام یکی از این دو در تلاش و ستیز بودند. هر عملی که در جهت تقویت و استحکام قبیله و هم در تحکیم وحدت آن مفید بود، برای عرب ارجمند و امری مطاع بود[تاریخ سیاسی اسلامی، دکتر صادق آیینه وند ص ۴۷].
این ساختار قبیلهای را پیامبر بدل به امارت کرد و خود تبدیل شد به امیر و شیخالشیوخ قبایل عرب. به تعبیر اشکوری: "در قرن هفتم میلادی و در آستانه ظهور و تثبیت اسلام، هنوز مردمان پراکنده در عربستان مرکزی یعنی حجاز (به دلایل تاریخی و جغرافیایی) هنوز وارد دوران دولت سازی (state) نشده بودند و از این رو حکومتی (G0vermment)هم نداشتند. زیرا نه مرکزیتی در حجاز وجود داشت و نه طبعا می توانست اقتدار مرکزی و نه نهادهای تفکیک شده و در عین حال متمرکز و منسجم برای مدیریت کلان و خرد یک مجموعه انسانی که اخیرا ملت خوانده می شوند وجود داشته باشد. هرچه بود رؤسای قبایل بودند و در حول آنان نیز شماری از بزرگان و شیوخ دارای نفوذ کلام و اعتبار و منزلت اجتماعی حضور داشتند که مجموعه آنها بر اعضای قبیله فرمان می راندند. هرچند این بزرگان عناوین مختلفی داشتند ولی آن گونه که جوادعلی در کتاب «المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام» به تفصیل آورده است، رایج ترین عنوان برای این واحدهای محدود و قبایلی «امارت» بوده و عنوان رؤسای قبایل نیز «امیر» بوده است. به همین دلیل است که گذشته گرایانی چون طالبان از عنوان «امارات اسلامی افغانستان» استفاده می کنند. هرچند قدرت یافتن محمد در مدینه، به تدریج مناسبات سیاسی و اجتماعی نظام سنتی قبایلی عربان را تغییر داد و قبایل پراکنده مدینه و پیرامون مدینه در عین حفظ نسبی مناسبات پیشین قبایلی، در یک واحد بزرگتری در امارت نبوی گرد آمدند و این روند با تسخیر مکه در سال هشتم هجرت به کمال رسید".
اشکوری بر این باور است که این جاهلیت و ساختار قبیلهای زیر پوشش اسلام نیز ادامه پیدا کرد و بدل به جنگ بنیها شد: "در زیر پوشش اسلام هم جنگهای مذهبی و فرقهای پیدا شد و متأسفانه دوران سیاهی را در تاریخ بشر، نه تنها تاریخ اسلام رقم زد.. آیا بعد از اسلام خشونتها از بین رفت. نه، نه تنها از بین نرفت البته شاید در یک دورههایی تخفیف پیدا کرد ولی متأسفانه در زیر پوست اسلام و آیین مسلمانی میبینیم که همان خشونتها به شکل دیگری برای امپراتوری اسلامی سرمایه شد و از آن ابزارها استفاده کردند.
بنابراین این یک ابزار سیاسی شد برای بعد، به عنوان یک ابزار سیاسی برای گسترش امپراتوری برای فتوحات بعدها مسئله جهاد ابتدایی مطرح شد که بر هر خلیفه مسلمان واجب است که حتی یک بار جهاد کند و برود در سرزمین کفار. اینها از کجا در آمد؟ از همین مفاخره. اصلاً تاریخ اسلام را با جنگ بنیها باید تفسیر کرد. بنیامیه و بنیهاشم. اصلاً بخشی از جنگ شیعه و تسنن به ریشه قبایلی برمیگردد. میبینیم که در تاریخ این جنگ بنیها هست که در زیر پوست اسلام هم مطرح شده".
به باور محمد علی امیرمعزّی "اسلام در میان خشونت و جنگهای بیپایان زاده شده است، و توسعه و تحول پیدا کرده است. تقریبا هیچ دورهای در تاریخ صدر اسلام، دستکم تا نیمه سدهی چهارم هجری، چه در دوران زندگی محمد، چه در زمان خلفای راشدین، و چه در دوران بنی امیه و اوایل بنی عباس وجود ندارد که خالی از خشونت و جنگ باشد. جنگهایی که بسیاری از آنها جنگ داخلی با دلایل کاملا اعتقادی و مذهبی بودهاند. بدون در نظر گرفتن این مؤلفه نمیتوان فهم درستی از تاریخ صدر اسلام، قرآن، و حتی احادیث داشت".
بسیاری از احکام کیفری و قضایی و جزایی فقه اسلامی که با اصلاح و تعدیلهایی توسط پیامبر امضا شده است، یا توسط فقها ساخته شده است محصول این سنت قبیلهای بوده است. در ادامه و در نوشتارهای آتی به این مسأله پرداخته میشود.
ساختار روابط زن و مرد: مردسالاری
زنان در مسأله حقوق در دوران عربستان باستان بسیار پایینتر از مردان بودند اما با این حال آزادیهای اجتماعی و اقتصادی داشتند. "عدم حق انتخاب در ازدواج، محرومیت از ارث و کالا قلمداد کردن زنان از نمونههای عدم اهتمام به جنس زن در این دوره بودهاست. عرب جاهلی زن را مظهر مکر و نیرنگ میدانست و عقیده داشت همچون شیطان در پی فریب دادن مردان است و همواره او را به مار تشبیه میکرد. بر اساس ضربالمثلی در میان اعراب جاهلی، زن در کنار خانه و مرکب از شومها توصیف میشد. در این عصر، زنان فاقد عقل و رای بهشمار میرفتند. منزلت زنان در جامعه جاهلی آن موقع، داشتن فرزند پسر یا نسب فامیلی بود. وضعیت نامطلوب حقوقی زنان در پیش از اسلام، محدود به منطقه عربستان نبود و در مناطق دیگری چون ایران، هندوستان و قومهای سومری نیز گزارش شدهاست. در فرهنگ ایران ساسانی، زن شیء بود و نمیتوانست صاحب ثروت باشد و به سختی میتوان بین زن آزاد و برده در این فرهنگ تمایز داده شود. در هندوستان نیز زن همچون حیوانات به ارث میرسید. در اقوام سومری نیز زن توسط همسر خود به فروش میرسید یا به گرو گذاشته میشد.قرآن با انتقاد به اعراب جاهلی، گزارش میکند که با اطلاع از صاحب فرزند دختر شدن، از شدت ناراحتی چهره آنان سیاه میشد. زنان تا پیش از ظهور اسلام در میان قبایل عرب خود در عربستان، با سنت زنده به گور کردن دختران — به عربی: واد بنات — مواجه بودند. بر اساس گزارشهای قرآنی که از منابع گزارشگر این رویداد در عصر جاهلیت بودهاست، مردان عرب برای رهایی از عار دختردار شدن، دخترانشان را به قتل میرساندند.طلاق در عصر جاهلیت، به معنای کوتاه آمدن مرد از انجام تعهداتش در مقابل همسر تلقی میشد و زوج میتوانست بدون هیچ محدودیت و با کوچکترین دلایل، همسر خود را طلاق دهد. سنت طلاق در جاهلیت به صورت بی حد و حصر و اهانت آمیز صورت میگرفت. در سنت جاهلی، طلاق از اختیارات مرد بود و او میتوانست در هر لحظه و با هر شرایطی، زن را طلاق دهد. پس از طلاق نیز زن حق ازدواج با مرد دیگری نداشت و در پارهای از موارد، مرد با دریافت مالی، اجازه ازدواج همسر سابقش با مرد دیگری را میداد. در طلاق جاهلیت، مرد برای آزار زن میتوانست دائم در طلاق و رجوع باشد و به هر تعداد بار که بخواهد، زن را طلاق دهد و به او رجوع کند. طلاق در جاهلیت با الفاظ صورت نمیگرفت و به شیوه ورود مرد به خیمه مشخص میشد. با این وجود از ممنوعیت رجوع بعد از سومین طلاق در اشعار جاهلی گزارشی وجود دارد. مسئله عده نیز از مسائلی است که پیش از اسلام برای اطمینان از عدم بارداری زن صورت میگرفت اما برای عده زمان مشخصی وضع نشده بود و برخی زنان مجبور بودند تا یک سال برای اتمام عده صبر کنند درحالی که برخی زنان بلافاصله بعد از طلاق یا مرگ شوهر، ازدواج میکردند. زنان همچنین در امر ازدواج نیر آزادی کافی نداشتند و بسته به نیاز قبیله و تشخیص رئیس هر قبیله، ازدواجهای در راستای ارتباط با سایر قبایل صورت میگرفت. با این وجود گزارشهایی از اهمیت نظر زنان در امر ازدواج در عصر جاهلیت گزارش شدهاست.از این میان، میتوان به جواز تعدد نامحدود زوجات، سلب حق انتخاب شوهر از دختران، به ارث برده شدن زنان بیوه از جانب نزدیکان همسرش، عدم مالکیت بر اموال خود، محروم از ارث بودن، سهولت قوانین کیفری در مورد جنایات وارد شده بر زنان و رواج خشونت علیه زنان اشاره کرد که در دورههای ایران باستان، عرب جاهلی و اروپای قرون وسطی علیه زنان رواج داشتهاند. با این وجود گزارشهایی از برخی آزادیهای سیاسی و اجتماعی در این اعصار، وجود دارد که از این میان میتوان به قرارگرفتن در مناصب حکومتی اشاره داشت".
اشکوری نیز در این باب مینویسد: "آن چنان که گفتهاند ۹ نوع رابطه جنسی بین زن و مرد وجود داشت که حالا بعضیها تحت عنوان ۹ نوع ازدواج نام بردهاند که همه را نمیتوان ازدواج گفت. حتی گفتهاند که زنی بود که همزمان میتوانست که چند شوهر داشته باشد یا مردی میتوانست به اصصلاح همسر خودش را به یک مردی از قبیله دیگر بدهد چون دلش میخواست از آن قبیله یک فرزندی داشته باشد و زن که میرفت آنجا حامله که میشد دوباره به خانه شوهرش برمیگشت و بعد فرزند به دنیا میآورد و فرزند این تلقی میشد. اینها انواع و اقسام چیزهایی است که در منابع و آثار تاریخی آمده و در قرآن به بعضی از این نوع روابط اشاره شده. از این منظر اگر نگاه کنیم و الان هیچ گاه بعد از اسلام جوامع اسلامی به این حد از آزادی زنان نرسیده بود. اما از منظر حداقل دروندینی و تاریخی نگاه کنیم، ان وقت میبینیم در دوران پیش از اسلام علیرغم این فضاهای باز رابطه جنسی که بین زن و مرد وجود داشت و بعد اسلام آمد اینها را به شدت محدود کرد، شاید از این نظر بشود گفت که زنان بعضی از حقوق را از دست دادند. اما از جهات دیگر اسلام آمد امتیازاتی به زنان داد جقوقی به زنان داد که در دوران پیش از اسلام نبود مثلاً حق ارث داد، حق مالکیت داد، حق آزادی در ازدواج داد. اسلام میخواسته خانواده سالم باشد، روابط سالم باشد، فرزند معلوم باشد که از کدام پدر و کدام مادر است، روابط حقوقی اینها را تنظیم شود و بعد هم در فقه اسلامی این روابط تنظیم شده. از این منظر اگر نگاه کنیم که من عمدتاً از این منظر نگاه میکنم آن وقت میبینم برای دوره اسلامی در قیاس با دوران پیش از اسلام، امتیازاتی قائلیم که امروز هم میتوان به اینها مباهات کرد".
بسیاری از احکام زن و خانواده در فقه اسلامی که با اصلاح و تعدیلهایی توسط پیامبر امضا شده است، یا توسط فقها ساخته شده است محصول چنین عرفی بوده است. در ادامه و در مبحث احکام زن و خانواده بیشتر به این مسئله پرداخته میشود.
ساختار مذهبی: چندخدایی/ بتپرستی/ یکتاپرستی
در عربستان باستان بنا به گزارشهای تاریخی و کتیبهها، چندخداپرستی، بتپرستی و یکتاپرستی رایج بوده است. با این حال تجدیدنظرطلبان میگویند روند تاریخی از بتپرستی به چندخداپرستی و سپس یکتاپرستی را در آن دوران در حال طی شدن بوده است. جرالد هاوتینگ یکی از کسانی است که کار پیامبر را گذار از توحید ناقص به توحید کامل میداند:" دو باور وجود دارد یکی اینکه «یکتاپرستی را برای اولین بار ابراهیم به مکه و حجاز آورد، سپس با گذشت زمان این نگاه از مسیر اصلیاش منحرف شد و بقایای آن به عصر محمد رسید». از نظر هاوتینگ، این باور از جعلهای مسلمانان سدههای نخست است و قرآن هرگز به آن مفهوم توحیدی که ابراهیم به اعراب معرفی کرد بهروشنی نپرداخته است. هاوتینگ میگوید محققان مدرن تاکنون دو رویکرد کلی را برای پاسخ به خاستگاه توحید رایج در زمان محمد معرفی کردهاند. رویکرد اول متعلق به تکاملگرایانی است که معتقدند یکتاپرستی نمونهای پیشرفتهتر از چندخداپرستی است و عربستان در زمان محمد به نهایت و کمال این توحید رسید. هاوتینگ طرفداران این نظریه را، که خود نیز یکی از آنهاست، معرفی میکند و گزارشی بهنسبت جامع و مفصل از مستندات ایشان ارائه میدهد. برخی طرفداران این گروه تجارت و ارتباط با اقوام دیگر را عامل مؤثر در این تکامل میدانند اما دیگران آن را امری طبیعی قلمداد میکنند و معتقدند بدون دخالت عوامل خارجی و حتی فردی همانند محمد نیز سرانجام چنین روندی در عربستان رخ میداد؛ هرچند محمد این فرایند را تسریع کرد. در مقابل، رویکرد دوم حاوی این نگاه است که توحید حاکم در زمان محمد نه حاصل تکامل بلکه تداوم همان توحید اقوام بدوی ساکن در عربستان تا زمان محمد است. باورمندان به این دیدگاه، که محققان ادیان تطبیقیاند، معتقدند یکتاپرستی دین طبیعی و اصیل بشر است، اما در طی زمان به انحراف رفت و سرانجام در زمان محمد بازتولید شد. هاوتینگ به بررسی تکتک این آیات و مصادیق این واژگان میپردازد و آنچه را قرآن میگوید با آنچه منابع متقدم اسلامی میگویند، مقایسه میکند و چنین نتیجه میگیرد که با اطلاعاتی که قرآن دربارهی عقاید مشرکان میدهد نمیتوان عقاید مشرکان را تمام و کمال دریافت، اما در عین حال نمیتوان تصویر منابع اسلامی از مشرکان قرآنی را نیز پذیرفت. از نظر او، آیات قرآن دلالتی بر این ندارند که مخاطبان اولیهی این متن در حقیقت بتهایی سنگی و چوبی را میپرستیدند. این آیات بیشتر گروهی را معرفی میکنند که با برخی مفاهیم توحیدی آشنایند ولی در عین حال شریکانی نیز برای خدای اصلی یعنی اللّه قائلاند. نکتهی مهمی که هاوتینگ در این فصل بدان اشاره میکند آن است که در قرآن واژگانی مانند وَثَن، صَنَم، طاغوت، جِبت و رِجس اغلب با انبیا و اقوام پیشین مانند ابراهیم و قومش مرتبطاند و با مخالفان زمان محمد ارتباط چندانی ندارند. بهعلاوه، معانی این واژگان را باید در بافت تاریخیشان فهمید نه آنگونه که منابع اسلامی تفسیر کردهاند. به بیان سادهتر، از نظر هاوتینگ، واژهی «بُت» دربارهی مخاطبان قرآن بهروشنی استفاده نشده است. از سوی دیگر، واژگانی مانند شرک و مشرک هم که در خطاب به ایشان به کار رفته لزوماً به معنای بتپرستی در معنای واقعی آن نیست. هاوتینگ در کل معتقد است که بتپرستی به معنای واقعی آن مربوط به ادوار گذشته است و مردمان زمان محمد از این دوران گذشته بودند و مراحل مترقیتری از چندخداپرستی را تجربه میکردند. او در نهایت نتیجه میگیرد که بعید است بتوانیم دین مشرکان را از طریق قرآن و حملههای قرآن به آنان بازسازی کنیم، اما میتوانیم بپرسیم آنچه در قرآن آمده، تا چه حد با گزارشهای اسلامی هماهنگ و سازگار است و مسلمانان نخستین چگونه حقایق را برای ما گزارش کردهاند.
هاوتینگ در فصل سوم کتاب، یعنی «شرک و بتپرستی در جدل توحیدی»، مینویسد که از نشانههای محدودی که قرآن دربارۀ باورها و اعتقادات مخاطبانش ارائه میدهد بهسختی میتوان آنها را بتپرست بهمعنای واقعی کلمه تلقی کرد. به نظر میرسد جدال آنها چیزی از جنس جدال توحید ناب و خالص با توحید ناقص است نه با شرک محض. او برای اثبات این امر میکوشد واژهی شرک را در رویکردی تاریخی، همزمانی و درزمانی، بررسی کند و بعد از ریشهشناسی این واژه در زبانهای مختلف، کتاب مقدس، شواهد عینی پیشااسلامی و دیگر کاربردهای کهن در نهایت به این نتیجه میرسد که شرک اصطلاحی جدلی است، یعنی موحدانی که توحید خود را کاملتر تلقی میکنند، همواره سایر افراد یا گروههای دیگر جامعه را مشرک یا کافر میخوانند. از نظر هاوتینگ، این سنت در تمام خاورمیانه رایج بوده و قبل از قرآن و سنت اسلامی نیز رواج داشته است، و حتی در دوران حاضر نیز بقایای آن همچنان در برخی محافل و مجالس مذهبی باقی است. بدینترتیب، او نتیجه میگیرد که واژهی شرک واژهای اسلامی و نوپدید در زمان محمد نیست بلکه پیشینهای طولانی دارد. هاوتینگ در نهایت به این نتیجه میرسد که برای شناخت نحوهی مواجههی سنت اسلامی با مخالفانش باید با سنتهای رایج در خاورمیانهی آن دوران آشنا بود، زیرا از نظر او شباهت میان گزارشهای مسلمانان با گزارشهای سایر اقوام ساکن در این منطقه، بهطورخاص مسیحیان و یهودیان، جالبتوجه است. بدینترتیب، لزومی ندارد واژۀ بتپرستی همیشه و همهجا به معنای پرستش دستساختههای چوبی و سنگی باشد و نمیتوان گفت این واژه همواره بهمعنای واقعی کلمه در زمان محمد به کار میرفته است".
از نگاه تجدیدنظرطلبان به عنوان مثال درباره بتی چون عزی "یافتههای قرون اخیر مانند شواهد باستانشناسی و منابع پیشااسلامی، بههمراه مکتوبات غیرمسلمانان در سدههای نخست، نشان میدهند عُزّی، برخلاف آنچه منابع اسلامی بر آن تأکید میکنند، فقط بتی مصنوع و دستساخته یا صنمی سنگی و چوبی نبوده و ماهیتی انتزاعی و الوهی (مانند الله) داشته است؛ برای نمونه، کریستین ژولین روبن (Christian.j Robin)، باستانشناس فرانسوی معاصر، باتوجه در کتیبههای اعراب جنوبی و برخی مناطق در شمال عربستان، عُزّی را بهمثابۀ الههای معرفی کرده است که ارزش و جابگاهی برابر الله نداشت؛ ولی به هر حال در زمرۀ خدایان اصلی شناخته میشد و در مقامی فرعی در مقایسه با الله، تکریم میشد (Robin, 2019: 119-120). جرالد هاوتینگ (Gerald Hawting) نیز معتقد است تناقضات موجود در منابع اسلامی دربارۀ واژۀ شرک و سپس ماهیت خدایان و خدابانوان عربی، ازجمله عُزّی، خود دلیل بسیار محکمی است که دربارۀ معرفی هویت و ماهیت این خدابانوان نباید به این منابع اعتماد کرد (ر.ک: هاوتینگ، 2019: 139تا142). از نظر او، بتپرستی به معنای واقعی آن به ادوار گذشته، یعنی زمان نوح و ابراهیم و موسی، مربوط است و مردمان زمان محمد از این دوران گذشته بودند و مراحل مترقیتری از چندخداپرستی را تجربه میکردند (Hawting, 1999: 57,61). هاوتینگ برای اثبات بیشتر این امر، ماهیت پیشااسلامی عُزّی و برخی دیگر از خدایان پیشااسلام را واکاوی کرده است. او با مقایسۀ شواهد یافتهشده در قرون اخیر، نشان میدهد آنچه در منابع اسلامی دربارۀ بتبودن و صنمبودن عُزّی و دیگر خداهای مشرکان دیده میشود، بیش از آنکه از واقعیت برخاسته باشد، حاصل مجادلات کلامی مسلمانان در سدههای نخست اسلامی است2 (Hawting,1999: 141-144). درمجموع باتوجه به توضیحات ذکرشده، این نکته به دست میآید که محتمل است عُزّی بت و صنم نبوده و الهه و خدابانویی بوده است".
درباره نسبت اسلام با مسیحیت و یهودیت نیز میتوان به نقل از اکبر گنجی گفت که: " تنها اعتقادات اسلام با نظام اعتقادی یهودیت و مسیحیت مشترک است، بلکه اسلام با اصلاحاتی، آن نظام را عقلاییتر کرده است. یعنی اگر فردی از موضع عقل پیشینی (فلسفه) و عقل پسینی (علوم تجربی) به نقد نظام اعتقادی این سه دین بپردازد، ناسازگاریهای یهودیت و مسیحیت با عقل پیشینی و پسینی مدرن بیشتر از اسلام است".
امیر معزی نیز "معتقد به حضور بنیادی مفاهیم بایبلی در قرآن است. به شکلی میتوان گفت که قرآن در امتداد فرهنگ بایبلی شکل گرفته است و نه در گسست از آن. بسیاری از مفاهیم قرآنی را میتوان به عنوان شاهدی برای این مسئله نام برد. مثلاً خود نام قرآن، که نه عربی، بلکه سریانی و به معنای «کتاب دعا» است. همچنین واژهها و مفاهیمی مانند آیه، سوره، صلاه، زکاه و بسیاری دیگر مانند آنها همه سریانیاند: زبانی که در دوران باستان متأخر زبانِ قانونی و مشترک در میان مسیحیانِ شرقی بوده است. البته به عقیدهی امیرمعزّی، قرآن نه در امتداد مسیحیت شرقی، بلکه در امتداد فرهنگ دینیِ بایبلیِ جریانهای مذهبیِ یهودی−مسیحی (مسیهودی) است. جریانهایی که در عین ایمان و عامل بودن به شریعت یهود، عیسی را به عنوان منجی و مسیح خداوند پذیرفته بودند. مفاهیم بایبلیِ درون قرآن را باید از طریق این جریانهای یهودی−مسیحی (مسیهودی) فهمید. امیرمعزی به حضور سهمگین سنت مسیحی و یهودی در قرآن نیز اشاره کرده است : از آدم تا مسیح، از نوح تا داود و سلیمان و البته ابراهیم و موسی همگی حضور و جایگاهی سهمگین در قرآن دارند. بر خلاف سنت اسلامی که میکوشد دورۀ پیش از اسلام را دورۀ "جاهلیت" جلوه دهد، کلیه مباحث و موضوعهای مهم خود قرآن از انجیلها سرچشمه گرفته اند. سه اصل بنیادین اسلامی (توحید، نبوت و معاد) پیشتر در انجیلها آمدهاند و از اعتقادات و زبانهای یهودیان و مسیحیان آن زمان سرچشمه گرفتهاند.دلیل این امر به گفتۀ پژوهشگر تاریخ اسلام، واضح است : در دورۀ محمد عربستان در میان تمدنهای بزرگی قرار داشت که در آنها یهودیت، مانویت و مسیحیت جریانهای بزرگ و مهم دینی و فکری به شمار می رفتند. در شمال شبه جزیرۀ عربستان، امپراتوری بیزانس مسیحی و امپراتوری ساسانی قرار داشتند و امپراتوری ساسانی بسیاری از مسیحیان را در خود جای میداد. در جنوب عربستان، در یمن نیز یهودیت و سپس مسیحیت ریشه های قدرتمندی داشتند. به گفتۀ امیرمعزی، اعراب شرق شبه جزیرۀ عربستان – از جمله محمد – تاجرانی بودند که دائماً میان این کشورها در رفت و آمد بودند و این رفت و آمدها خود ناقل اصلی کتابها و اعتقادات در عربستان آن زمان بود. بسیاری از قبایل عرب (از جمله طوایفی از قریش) به یهودیت گرویده بودند و بی دلیل نیست که متون قرآنی عمیقاً متاثر از فرهنگ های یهودی و مسیحی است. در خود قرآن مسیح چهرۀ بسیار مهمی است و از او بعضاً به عنوان "پسر مریم"، "منجی"، "کلامالله" و "روحالله" یاد شده است...".
میتوان گفت توحید ناقص نیز زیر پوست اسلام در برخی فرق اسلامی ادامه یافته است. به طور مثال عقاید برخی شیعیان غالی درباره امامان، گویی همان نسبت الله با الههای دیگر است. اسلام گوهر ادیان ابراهیمی را در خود جای داده و بعدها هویت متمایزی از این دو دین پیدا کرده است. اسلام بسیاری از خشونتهای تورات و انجیل را نیز تعدیل کرده و باورهای الهیاتی تحریف شده این کتب را اصلاح نموده است. در نوشتارهای آتی به این موضوعات پرداخته میشود.
ساختار تجاری
وضعیت اقتصادی عربستان باستان دوران پیدایش اسلام را میتوان به طور خلاصه راهزنی کوچنشینان و تجارت و کشاورزی شهرنشینان تقسیم نمود. "عربستان عموماً بایر و آتش فشانی بوده و این امر کشاورزی را جز در جوار واحهها و چشمهسارها، دشوار مینمود؛ بنابراین شهرها و دیارها در عربستان موقعیتی پراکنده و دور از هم داشتند و در بین آنها دو شهر مکه و یثرب جزو شهرهای مهم عربستان محسوب میشدند. اجتماعی زندگی کردن برای زنده ماندن در شرایط صحرایی لازم بوده؛ بدون یاری یکدیگر و تشکیل قبیله، محیط ناملایم و شرایط سخت زندگی در صحرا حیات انسانی را غیرممکن میساخت. نیاز به همبستگی و اتحاد افراد به عنوان یک گروه، موجبات تشکیل قبیله را فراهم میساخت و این گروههای قبیلهای بر اساس وابستگیهای خونی و قوم و خویشی تشکیل میشد. مردم عربستان یا کوچنشین یا ساکن یک ناحیه بودند. گروه اول به صورت مداوم در تلاش برای یافتن آب و چراگاه برای حیواناتشان بوده، در حالی که گروه دوم با تکیه بر تجارت یا کشاورزی امرار معاش و گذران زندگی مینمودند. بهدلیل شرایط سخت زندگی، کوچ نشینان برای ادامه زندگی تا حدی مجبور به یورش به کاروانها و واحههای اطراف بوده و بنابراین از منظر آنان اینگونه غارتها و چپاولگریها، تبهکاری بهحساب نمیآمد. مدینه به صورت عمده یک مرکز کشاورزی بود، در حالی که مکه یک مرکز مهم تجاری برای بسیاری از قبایل اطراف محسوب میگشت که شامل چند سرزمینی که شامل دولت عاد، یمن، اردن و غیره بود... آن قبایلی که در شبهجزیرهی عربستان، حجاز، سیر میکردند، از عهد عتیق بازرگانانی مخاطرهپذیر بودند. باستانشناسان قدمتِ حفر معدنِ طلا را در عربستان به عصرِ سلیمان نسبت دادهاند و در کتاب حزقیال نبی، اشاراتی هست به تجاری از عربستان، که طلا و ادویه صادر میکردهاند. اگر به اندازهی کاروانها در دروان پیامبر اسلام توجه کنیم، که گاه تا دوهزار و پانصد شتر هم برشمرده شدهاند، در مییابیم که حجم تجارت در دروان او میبایست چشمگیر بوده باشد".
آنچه در زندگی تجاری پیامبر و اسلام مهم بوده است وضعیت اقتصادی دو شهر مکه و مدینه است. اشکوری درباره وضعیت اقتصادی این دو شهر مینویسد: "مردمان دو شهر مرکزی حجار یعنی مکه و یثرب از دیرباز یعنی از قرن پنجم میلادی با هم در رقابت و در مقاطعی در دشمنی بودند اما در مجموع یثربیان در مقام فروتر قرار داشته و هرگز قادر نبودند با مکیان همسری کنند. دلیل این عدم رقابت نیز دو چیز بود. یکی وضعیت اقتصادی و دیگر وضعیت سیاسی. از نظر اقتصادی و معیشتی، مردمان یثرب عموما باغدار و کشاورز بودند و شماری (عمدتا یهودی) نیز به کار تجارت و صرافی و دلالی اشتغال داشتند اما مکیان عمدتا به کار تجارت (به ویژه تجارت برده) و آن هم تجارت در خارج از قلمرو حجاز (بیشتر سفر تجاری و حمل و نقل کالا در شامات و تا حدودی حبشه) می پرداختند. در مجموع اهالی یثرب سطح معیشتی نازل تری داشتند. ازنظر سیاسی نیز مکیان به رهبری قریش به مراتب برتر بودند. مکه با وجود کعبه با سابقه دیرین زیارتگاه و عبادتگاه دینی و تنها مرکز مذهبی سراسر عربستان بود و قریش از قرن پنجم پرده دار کعبه بودند. در هرحال این دو برتری اقتصادی و سیاسی مکیان با رهبری قریش، موجب شده بود که مردمان پراکنده در صحاری حجاز و شهرها و آبادیهای بزرگ و کوچک و اقوام و طوایف قومی و قبایلی و مذهبی شبه جزیره عربستان (حتی یمن که از قدمت تمدنی کهنی برخوردار بود) عملا زیر سلطه سیاسی و اقتصادی و مذهبی قریش قرار بگیرند. حال با هجرت محمد مکی قریشی به یثرب فرصتی تاریخی برای یثربیان پیش آمده تا با اغتنام فرصت به رقابت با بزرگان مکه برخیزند و چه بسا بخت یارشان باشد و به برتری با رقیب قدرتمند و قدیمی دست پیدا کنند. به ویژه که محمد چند امتیاز بزرگ و استثنایی داشت. اول مکی بود و از شهری برتر آمده بود و دوم قریشی بود یعنی به لحاظ خاندانی و طبقاتی از اشراف طبقه ممتاز مکه یعنی قریش شمرده می شد و سوم با داعیههای دینی تازه بر محور توحید و یکتاپرستی می توانست وحدت جدید و استواری بین طوایف قومی و مذهبی یثرب و حتی در نهایت سراسر عربستان ایجاد کند. به ویژه محمد خود را یکتاپرست و ادامه دهنده سنت دینی ابراهیم و سه دین رایج ابراهیمی حجاز یعنی یهودیت و مسیحیت و صابئین یا حنفا معرفی می کرد. یثربیان در سیمای این مهمان ظاهرا گریخته از دست بزرگان قریش، قهرمانی می دیدند که می توانست به آنان قدرت و عزت و منزلت برابر و چه بسا برتر از قریش ببخشد. مقریزی در این باب گزارشی دارد که قابل تأمل است وی نقل کرده است هنگام ورود محمد به مدینه، نخستین کسی که او را دید یک یهودی بود که بر بالای دیوار سنگیای بود و به محض دیدن محمد با صدای بلند گفت: «یا بنی قیله هذا جدّکم الذی تنتظرون» فخرج الانصار».[۶]ای فرزندان قیله (قیله نام مادر دو قبیله بزرگ و حاکم یثرب یعنی اوس و خزرج بود)، این نیای شماست که در انتظارش بودید. آنگاه انصار یعنی بومیان مدینه به استقبال خارج شدند. اگر جز این باشد، آن همه شور و هیجان و استقبال عمومی اهالی یثرب در بدو ورود نبی اسلام به یثرب، قابل فهم و درک نیست".
بسیاری از احکام مالی و اقتصادی فقه اسلامی که با اصلاح و تعدیلهایی توسط پیامبر امضا شده است، یا توسط فقها ساخته شده است محصول این عرف تجاری بوده است. در ادامه و در مبحث احکام مالی و اقتصادی بیشتر به این مسئله پرداخته میشود. بنابراین اگر سنت قبایلی و عصبیت و خشونت این سنت، آداب روابط مرد و زن، وضعیت دینی و عقیدتی و همچنین قواعد تجاری و مالی دوران عربستان باستان را که عرف عقلای آن زمان بوده است بشکافیم، میتوان در دینپیرایی عرضیات جامعهشناختی متعلق به زمان باستان را از ذاتیات شریعت زدود.
گنجی درباره عرف عقلای زمان در عربستان باستان مینویسد: "عقلای عرب پیش از اسلام، برای زندگی قبیلگی آن دوران، احکام و رویههایی برساخته بودند. اجرای طولانی مدت آن احکام، آنها را به "عرف عقلای" آن دوران تبدیل کرده بود. پیامبر اسلام آن احکام را با اصلاحاتی "امضا" و تأیید کرد. تمامی برساختههای اعراب تأیید شده از سوی پیامبر اسلام، "احکام امضایی" خوانده میشوند. اما پیامبر احکام جدیدی هم وضع و اختراع کرد که پیش از اسلام هیچ نشانی از آنها نبود. این احکام تازه، "احکام تأسیسی" خوانده میشوند. فقها و مورخان مسلمان نشان دادهاند که تقریباً ۹۹ درصد احکام فقهی اجتماعی (قصاص، سنگسار، حج، خمس، و...)، احکام امضایی هستند.کتاب اساسی دکتر جواد علی تحت عنوان المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام یکی از تحقیقاتی است که در این زمینه صورت گرفته است. از کدام عمل پیامبر باید پیروی کرد؟ دو پاسخ میتوان برای این پرسش ارائه کرد:
اول- پاسخ عموم فقیهان معاصر: پیامبر هر برساخته و حکم اعراب جاهلی پیش از اسلام را که امضا کرده، آن برساختهها و احکام ابدی شده و همه مسلمانها، در طول تاریخ، در همه جوامع، باید به همان احکام عمل کنند. این "عربزدگی جاهلی پیشا اسلامی" است، برای این که اولاً: پیامبر آن برساختهها و احکام را فقط و فقط برای دوران و جامعه خودامضا کرد. ثانیاً: عمل دیگری باید مورد پیروی قرار گیرد.
دوم- پاسخ نوگرایانه : پیامبر اسلام عرف عقلای اعراب جاهلی پیش از اسلام را - با اندکی اصلاحات- برای زمان خود امضا کرد. آن چه باید مورد پیروی قرار گیرد، "امضا عرف عقلای زمان" است، نه عمل به برساختههای عرب جاهلی. در واقع، پیامبر "عقل گرایی عرفی" را برای خود و پیروانش در همه زمانها امضا کرده است. به تعبیر دیگر، مسلمانها در هر دوره ای، باید به عرف عقلای زمان خود عمل کنند. برابری (رفع همه اشکال تبعیض)، آزادی، نفی خشونت، حقوق بشر، دموکراسی، کثرت گرایی، و...؛ عرف عقلای دوران جدید است".
در نوشتار بعدی به دومین عامل جامعهشناختی تکوین شریعت و فقه، یعنی سیره و سنت پیامبر پرداخته میشود.