در فصل نخست از کتاب شریعت در الهیات دوبُنی، به مسأله نسبت دین با عرصههای حکومتی، سیاسی و اجتماعی پرداخته میشود. در نخستین نوشتار از این فصل نسبت دین و قدرت در تاریخ ایران مورد بررسی قرار میگیرد.
اگر به تاریخ ایران از دوران باستان تا میانه و مدرن بنگریم، در مییابیم که هیچ دینی در طول تاریخ بدون پیوند با قدرت نمیتوانست رشد کند، یا اگر رشد میکرد، قدرت میتوانست آن رشد را معکوس کند. آیین زرتشت دین اصلی در دوران امپراتوری هخامنشی (۵۵۰–۳۳۰ پیش از میلاد)، امپراتوری اشکانی (۲۴۷ پیش از میلاد - ۲۲۴ میلادی) و امپراتوری ساسانیان (۲۲۴–۶۵۱ میلادی) بود. در ادامه به اهمیت قدرت در فراگیری و سیطره زرتشتیت در ایران پرداخته میشود.
زرتشتیت بدون اراده شاه گشتاسپ در ایران فراگیر نمیشد. پس از سقوط هخامنشیان در ایران نیز، زرتشتیت هم در ایران سقوط کرد و در دوران اشکانی تقریبا نیمی از مردم ایران به مسیحیت گرویدند. اشکانیان که با رومیان در جنگ بودند مجبور شدند زرتشتیت را در ایران احیا کنند و این روند ۳۰۰ سال به طول انجامید تا دین رسمی دولت و مردم در زمان ساسانیان زرتشتیت شد.
در دوران ساسانی ،"شاپور دوم و خسرو انوشیروان کسانی بودند که در جهت تأمین وحدت کشور و به قصد مبارزه با عوامل مخالف، آیین زرتشت را با قدرت و شدت ترویج کردند. در عصر نخستین شاهنشاهان ساسانی دو گرایش دینی عمده، وجود داشت که هر یک از آنها میکوشید به آیین رسمی دستگاه دولتی تبدیل شود. نمایندگان این دو گرایش دینی، مانی و کرتیر بودند. شاهنشاهی به مقتضای وحدت سیاسی به دین رسمی واحدی نیاز داشت. آیین مانی از آنجا که عناصر اصلی ادیان بزرگ را در خود فراهم داشت جلب نظر میکرد. دین زرتشتی نیز که توانسته بود خود را با سنتها و معتقدات آریایی سازگاری بخشد، زمینهٔ بسیار مساعدی داشت. سرانجام در کشمکش میان این دو گرایش دینی، کرتیر پیروز شد و توانست قدرت سیاسی شگرف شاهنشاهی را پشتیبان خود سازد. ظاهراً دین زرتشتی در زمان بهرام دوم بهصورت دین رسمی درآمد... پایهگذاری سیاست اتحاد دین و دولت در ایران قبل از اسلام به اردشیر بابکان (دوران پادشاهی از ۲۲۶ تا سال ۲۴۱ میلادی) پایهگذار دولت ساسانی نسبت داده شدهاست. بر طبق روایت طبری خاندان اردشیر متولی آتشکدهٔ ناهید در استخر قدیم فارس بودهاند و طبیعی است هنگامی که اردشیر به قدرت رسید، در پی این بوده باشد که دین مزدیسنا را که در زمان اشکانیان در کنار حکومت قرار داشت با حکومت یکی سازد و از آن به عنوان حربهٔ سیاسی بهره برد. عامل اجرای این سیاست از زمان اردشیر به بعد موبدی به نام کرتیر، موبد پرنفوذ دوران ساسانی بود که در مدت سلطنت شش پادشاه از اردشیر یکم تا نرسه میزیستهاست. زرتشتی بودن اردشیر و علاقهٔ او در نشر و ترویج آیین زرتشت و اقدام او جهت رسمی دین زرتشتی، در زمان او منجر به محدود کردن سایر ادیان نشد و توسعهٔ امپراتوری بدون اظهار تسامح دینی، مخصوصاً در اوایل دوران ساسانی غیرممکن بودهاست".
نقش قدرت در اوجگیری و سقوط مانویت
مانویت در ایران نیز در برههای با قدرت پیوند خورد و رشد کرد و با سلطنت شاه جدید که دلش با زرتشتیت بود سقوط کرد. "از روایتهای گوناگون چنین برمیآید که دومین شاه ساسانی، شاپور یکم (دوران سلطنت از ۲۴۱ تا سال ۲۷۱ میلادی) نسبت به ادیان و مذاهب و افکار خارجی تسامح داشتهاست. مانی در زمان شاپور ظهور کرد و به حضور شاپور رسید و اجازه یافت، دین خود را تبلیغ کند. انتشار مانویت در قلمرو ساسانی که اثر دیرپایی داشت، مدیون همین روحیهٔ تسامح بود که بیتردید پسند خاطر کرتیر نبود. تعلیم مانی که تلفیقی از مذاهب گنوسی با آیین های هندی و ایرانی بود اعتقاد به ثنویت را شامل روح و جسم و ضرورت سعی در نجات روح می کرد. شاپور حتی اگر هم به دین تازهٔ مانی با نظر علاقه نگریسته باشد بدون شک باید خیلی زود متوجه احتمال بروز مقاومت و عکسالعمل شدید عامه در مقابل آن شده باشد وی برخلاف برادران خویش که بهطور رسمی به دین مانی گرویدند تسامح در مورد تعلیم مانی را تا حد گرایش رسمی به آن دنبال نکرد. سومین شاه ساسانی، هرمز یکم (دوران پادشاهی از سال ۲۷۲ تا ۲۷۳ میلادی) نیز نسبت به مانی نظر تأیید و مساعدت داشتهاست و او را یک چند در دستگرد بابل، در کاخ خویش، از تعقیب مخالفان پناه داد. وی نسبت به کرتیر دشمن مانی، هم علاقه نشان داده و حتی با اعطای کلاه و کمر که نشانههای اشرافیت بود، به این موبد پرشور متعصب او را در ردیف بزرگان عصر درآورد. در دوران یکسالهٔ پادشاهی هرمزد هنوز تسامح دینی دوران پدرش شاپور یکم حکمفرما بود. به نظر میرسد که قدرت واقعی کرتیر از زمان بهرام یکم آغاز میشود. کرتیر که از دشمنان سرسخت مانی بود، سرانجام سبب زندانی شدن و مرگ مانی در سال (۲۷۶ میلادی)، در دوران پادشاهی بهرام یکم (دوران پادشاهی از ۲۷۳ تا سال ۲۷۶ میلادی) شد. قتل مانی ضعف سلطنت را در مقابل قدرت روزافزون کرتیر آشکارتر کرد".
نقش قدرت در اوجگیری و سقوط آیین مزدک
در دوران پادشاهی قباد ساسانی، مزدک به قباد نزدیک شد و به قدرت او آیین خود را گسترش داد. "پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقهٔ اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان بهمنظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقهٔ اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. همدلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبهجزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتلعام مزدک و مزدکیان بهدست خسرو یکم شد. منابع تاریخی علل گوناگونی برای دشمنی خسرو انوشیروان با مزدکیان برشمردهاند؛ برخی منابع حمایت مزدکیان از بهتختنشاندن کاووس، برادر خسرو انوشیروان و پسر دیگر قباد، را علت اصلی این دشمنی دانستهاند".
نقش قدرت در سقوط زرتشتیت
تاکنون به نقش قدرت در اوجگیری آیین زرتشت و غلبه آن بر آیینهای دیگر در ایران باستان پرداخته شد. در نتيجه پیوند دین و دولت و موبد و شاه، با سقوط ساسانیان زردتشیت هم از میان رفت. به گفته برنارد لوئیس دلیل افول دین زرتشتی این بود که روحانیت زرتشتی از نزدیک با ساختار قدرت در ایران باستان در ارتباط بودند. "روحانیون زرتشتی در زمان خسرو پرویز با اینکه نمایندهٔ دیانت رسمی ایران محسوب میشدند، چندان قدرت نداشتند. افول طبقهٔ روحانی حتی در اخلاق و ایمان و عبادات مغان و موبدان هم سرایت کردهبود. عبارتی که در فصل پنجاه و نهم مینوی خرد (تدوین شده در اواخر دورهٔ ساسانی)، راجع به عیوب روحانیون دیده میشود، مورد بسیار قابل توجهای است. آن عیوب از این قرار است، برگشتن از دین (ارتداد)، حرص، غفلت، مشاغل تجارتی، اهمیت بسیار برای مسائل جزئی و بیهوده و سستی ایمان در مسائل دینی. در این دوران، آزادی اندیشه وجود نداشت و پیروان دینهای دیگر از سوی دین زرتشتی و موبدان و دولت متعصب ساسانی، به سختی مورد پیگرد قرار میگرفتند و حکومت ساسانی، مجری احکام علمای روحانی بود. واضحست که وقتیکه جمعی از مردم کشور، به صورت پنهانی دین دیگری داشته و در ظاهر مجبور به پنهانکاری باشند و با قتل و زجر مورد پیگرد قرار گیرند، میهنپرستی آنها خیلی ضعیف میشود و با دولت خود یکدل نمیشوند و بلکه کینهٔ درونی نیز پیدا میکنند و این کینه در موقع جنگ با کشورهای خارجی باعث ضرر سیاسی برای مملکت میگردد. در اواخر سلطنت ساسانیان دین مسیحی در میان مردم رخنه کرده بود و تعداد ایرانیان عیسوی مذهب زیاد بود. چون موبدان و اعیان و اغلب شاهان ساسانی به انواع شکنجهها کسانیکه به این دین گرویدهبودند و مرتد شمرده میشدند، دنبال میکردند. دل این جمع که آزادی در کیش خود نداشته و در فشار بودند با دولت مسیحی روم بود. دولت ایران به همین جهت آنها را خائن و ستون پنجم دشمن خارجی شمرده و بر شدت معامله میافزود. خصوصاً در زمان خسرو پرویز به واسطهٔ اقدام بسیار تند او نسبت به مقدسات مسیحیان در جریان حمله به اورشلیم، کینه و نفرت تمام عالم مسیحی با بیشترین درجه تحریک شدهبود. از طرف دیگر مانویان نیز به شدت تحت تعقیب بودند و بههیچوجه آزادی در مذهب خود نداشتند. مزدکیان نیز که یک قرن پیشتر شاهد قتلعام همکیشان خویش و مزدک بودند، به مخالفان دولت پیوستند. این فرقه که ظاهراً در عدد هم زیاد بودند، به صورت پنهانی دین خود را نگاهداری میکردند بهطوریکه حتی در پنج سدهٔ بعد هم در بعضی نواحی ایران وجود داشتند. این اختلافات و ازهمگسیختگی مذهبی که برگرفته از شدت تعصب و استبداد بود، در ضعف نیروهای کشور تأثیری کمتر از دیگر عوامل نداشت".
نقش قدرت در اوجگیری و سقوط اسلام سنی
با سقوط ساسانیان در ایران، زرتشتیت نیز بار دیگر سقوط میکند. "حملهٔ اعراب به ایران از سال ۶۳۳ میلادی و در دوره خلافت ابوبکر شروع شد و در دوره خلافت عمر به اوج رسید و در دوره عثمان به سقوط کامل دولت ساسانی در سال ۶۵۱ میلادی (مطابق با سال ۳۰ هجری قمری) و نیز کشته شدن یزدگرد سوم، آخرین شاه ساسانیان، انجامید. این حملات باعث افزودن ایران به قلمرو خلافت راشدین شد. فتح ایران سرآغاز فرایند تدریجی گرویدن ایرانیان به اسلام بود که چند قرن طول کشید. اسلام آوردن ایرانیان یا گرایش ایرانیان به اسلام، فرآیندی پیچیده و تدریجی تاریخی بوده است که چند صد سال به طول انجامیده و از ناحیهای به ناحیهٔ دیگر تفاوت داشته و انگیزه و نیروی محرک آن در موارد گوناگون متفاوت بودهاست. فرایند مسلمان شدن ایرانیان از دورهٔ محمد بن عبدالله در سرزمین حجاز شروع شد (ایرانیان بسیاری در یمن از زمان فتح این سرزمین به دست خسرو انوشیروان ساکن بودند). در زمان حمله مسلمانان به ایران، اولین رویآورندگان به اسلام، سربازان ایرانی و سران محلی بودند که به گفتهٔ التون دانیل این گرایش، تنها اسمی بوده و برای حفظ جایگاه در حکومت جدید انجام شدهاست. تصّرف ایران، بهطور مستقیم منجر به تغییر دین نشد بلکه دو و نیم قرن طول کشید تا بیشتر ایرانیان مسلمان شوند. اسلام پس از فتح ایران توسط اعراب فراگیر شد و اکثر مردم ایران پس از دو و نیم قرن به اسلام سنی گرویدند.. به دلیل ترویج اسلام سنی در دوران خلافتهای حاکم اموی و عباسی، مذهب سنی، مذهب غالب اسلامِی پیش از حمله مغول به ایران بود؛ در زمان ایلخانان و تیموریان تسنن تضعیف و تشیع تقویت شد و سرانجام با ظهور صفویان در ایران، شیعه به عنوان مذهب غالب و رسمی درآمد".
نقش قدرت در اوجگیری و افول اسلام شیعی
در دوران صفوی، شاه اسماعیل صفوی چون اردشیر بابکان ساسانی دین و دولت را پیوند داد و دست به شیعهسازی و سنیزدایی از ایران زد. "اسلام شیعه که بیشترین پیرو را در ایران کنونی دارد، در همان اوایل پیدایش اسلام در ایران، مورد علاقهٔ گروههایی از ایرانیان بود؛ با این حال، از زمان سقوط ایران بهدست مسلمانان در سده هفتم میلادی تا یکپارچگی ایران در سده شانزدهم میلادی بهدست صفویان، مسلمانان سنی اکثریت بودند". با اجبار صفویان مذهب رسمی و مذهب اکثر مردم تشیع شد. "سلسلهٔ شیعه مذهب صفویه پس از سالهای طولانی حکومت بیگانگان بر ایران و چندپارچگی ایران، توانست در اوایل سدهٔ دهم قمری (حدود ۵۰۰ سال پیش) با تکیه به مذهب شیعهٔ دوازدهامامی یک کشور مستقل شیعه و ایرانی بنیان نهند.زمانی که صفویان به قدرت رسیدند، مردم ایران بیش تر معتقد به تسنن بودند. شیعیان بیش تر در شهرهای مشهد، سبزوار، قم، کاشان، مناطق شمالی ایران و در میان قوم لر ساکن بودند. با به قدرت رسیدن شاه اسماعیل و اعلام رسمیت تشیع، بیش تر مردم ایران به این مذهب روی آوردند و تسنن، بیش تر به مناطق مرزی تبدیل شد. از دلایل رسمی کردن مذهب تشیع به وسیله صفویان، ایجاد وحدت و یگانگی میان مردم، مشخص کردن ایران از دیگر کشورهای اسلامی و تأمین استقلال کشور بود. یکی از پیامدهای این اقدام، دشمنی حکومتهای سنی مذهب عثمانی (در غرب) و ازبکان (در شرق) با صفویان و بروز جنگهای طولانی و سخت میان طرفین بود و افزایش قدرت علمای مذهبی بود. از نظر شاهان صفوی، ((مجتهد)) نایب امام زمان بود و بر جان و مال مردم تسلط داشت. در این دوره، افراد زیادی به تحصیل علوم دینی پرداختند".
تشیع سنتی پیشاصفوی بر این باور بود که هر حاکمی غیر از امام معصوم بر سر کار باشد مورد پذیرش ایشان نیست. در دوران امام در جامعه یک رابطه امت و امامت برقرار بود، در دوران پس از امامان نیز رابطه دوگانه میان فقیه و ناس برقرار بود. خلیفه و ملک اینجا غاصبی بودند که حق امام را برای حکومت غصب کرده بودند. تشیع صفوی دوران شاه اسماعیل صفوی، یک ضلع دیگر به این دو ضلع افزود و رابطه میان ملک، فقیه و ناس را در ایران برقرار نمود. فقیه شیخالاسلام بود و ملک نائب امام زمان که تاجش را شیخالاسلام میگذاشت. محمد باقر مجلسی میگفت دولت شاه عباس به امام زمان میرسد. تشیع دیگر نفی حاکم نبود و خود حاکم بود.
پس از انقلاب پنجاهوهفت، دوباره دین و دولت که پیشتر در ایران در عصر باستان و عصر میانه یگانه شده بود، در عصر مدرن نیز یگانه شد و اسلامگرایی شیعی به جای اسلام سنتی در ایران فراگیر شد و اسلامگرایی شیعی به جای اسلام سنتی کلاسیک در ایران فراگیر شد. آیتالله خمینی با حذف ضلع ملک، وظایف ملک را هم به فقیه داد و فقیه به جای شاه شد نائب امام زمان. رابطه دوباره بدل به رابطه فقیه و ناس شد. اینبار فقیه نه در جامعه و مستقل از حکومت و در نفی حاکم که خود به عنوان نائب امام حاکم بود. مصباح یزدی میگفت ولی فقیه از طرف خداوند نصب و توسط خبرگان کشف میشود و رای مردم هم هیچ اعتباری ندارد. پس از تجربه اسلامگرایی، حرکت ملت به سوی نوگرایی دینی، نوکیشی و سکولاریسم در ایران افزایش یافت. دینداری مردم در ایران نیز وابسته به پیوند دین و قدرت بوده است. این روند خلاصهای از روند تاریخی پیوند دین و قدرت در ایران است.
جنبش نوگرایی دینی در ایران نیز همین منوال را طی کرده است. در دهه ۲۰ پس از سقوط رضاشاه اوج گرفت، پس از وقایع ۱۵خرداد ۴۲ سرکوب شد پس از دوران اوج در دهه پنجاه و پیروزی انقلاب،ددر دهه شصت دوران افول این جریان به علت ممنوعیت و محدودیتهایی که در این دهه به این جریان تحمیل شد آغاز گشت. در دهه هفتاد و دوران اصلاحات اما روشنفکری دینی در عرصه عمومی ایران دوباره شروع به اوجگیری کرد. حلقه کیان به محوریت عبدالکریم سروش شاخه لیبرال نوگرایی دینی و حلقه ایران فردا به محوریت عزتالله سحابی شاخه چپ نوگرایی دینی را نمایندگی میکردند که تا پایان این دهه که به توقیف رسیدند تاثیر بسیاری بر فضای فکری جامعه گذاشتند. این روند تا وقایع سال ۸۸ ادامه یافت و پس از آن دوباره ممنوعیت و تبعید به سراغ این جریان آمد و دوران افول آن دوباره شروع شد که تا به امروز ادامه یافته است. بنابراین هر موقع قدرت حق تنفس به این جریان داده، این جریان اوج گرفته و هرگاه دست به سرکوب آن زده است، افول یافته است. در نوشتار بعدی به نقد پیوند دین و دولت در عصر ساسانی و صفوی از سوی علی شریعتی پرداخته میشود.