محمد قطبی
محمد قطبی
خواندن ۱۳ دقیقه·۳ سال پیش

کالبدهای هستی

  • مکتب دوبنی
  • دفتر نخست: فلسفه دین (الهیات دوبُنی)
  • جلد سوم: موحد چندساحتی و معنای کیهانی ۱
  • فصل دوم: هستی‌شناسی
  • نوشتار نخست

در مساله معنای کیهانی، به معناداری هستی، هدفمندی هستی، شعورداری هستی و مبداشناسی، رسالت‌شناسی و فرجام‌شناسی انسان و هستی پرداخته می‌شود. در نوشتار پیش رو که نوشتار نخست از مبحث هستی‌شناسی می‌باشد، به کالبدهای هستی پرداخته می‌شود.

نسبت‌های طبیعت و ماوراطبیعت

چه نسبت‌هایی می‌توان برای رابطه طبیعت و ماوراطبیعت قائل بود؟ مصطفی ملکیان در تشریح تقسیم‌بندی شش‌گانه کیت وارد؛ روحانی و فیلسوف انگلیسی درباره عوالم هستی می‌گوید: 《 اقوال را به شش قسم تقسیم کرده است. برای اختصار به عالم ماده و مادیات و جسم و جسمانیات که فهم عرفی ما به ان پی می برد و فیزیک و شیمی و زیست این عالم را بهتر می شناسند طبیعت می گوییم و به کل عالم و عوالم دیگر- اگر وجود دارند- روح می گوییم .

۱) یک قول این است جهان هستی را هم عالم طبیعت و ماده و هم عالم روح ساخته است. ولی هیچ رابطه علی و معلولی بین این دو عالم طبیعت و روح نیست. داد و ستد دارند اما از نوع ایجاد کردن نیست. به این دیدگاه دوالیستیک و دوانگارانه می‌گویند.در تطبیق این دیدگاه در مورد انسان گفته می شود که همان طور که جهان هستی از جهان طبیعت به علاوه روح ساخته شده است در انسان هم از ترکیب این دو ساخته شده است. یعنی انسان موجود دوقلو است و روح و ماده دارد. بعضی عارفان به این دیدگاه قائلند و انسان را موجود دو تکه می دانند. ریاضت‌های سیر وسلوکی که پیشنهاد می کنند برای رهایی روح از اسارت ماده است. این عارفان معمولا روشهای سیر و سلوکی شان برای رهایی اسارت روح از ماده است و بعد رهایی جز آگاهی و شادی و نیکی نمی ماند. نَسَب این دیدگاه در غرب به افلاطون بر می گردد و در ادیان شرقی به شاخه ای از آیین بودا و هندو بر می گردد و در ادبیات ما نیز از این ایماژ زیاد دیده می شود.

۲) دیدگاه دوم مونیستیک یک انگاری و تک انگاری و یگانه انگاری است. جهان هستی از یک قماش درست شده است این پارچه را از یک سمت که می بینی ماده است و از یک سمت روح دیده می شود. یک جنس نامعلوم دارد که دو وجه دیده می شود. همه اجزای جهان هستی و از جمله انسان از جنس غریبی است که از یک زاویه طبیعت است و از یک زاویه روح است ولی از یک جنس ساخته شده است. اسپینوزا در غرب این دید را ابداع کرد.

۳) دیدگاه سوم به ایده‌الیزم تعبیر می شود. نه یگانه انگار است نه دوگانه انگار است. در این دیدگاه جهان هستی را ساخته شده از روح میدانند. این دیدگاه به دو شاخه تقسیم میشود.شاخه اول جهان هستی را ساخته شده از روح می داند و ماده را نمود روح می داند. می توان آن را با یک مثال عرفی توضیح داد؛برای پی بردن به درون شما یا باید از کردار بدن یا گفتار بدن یا زبان بدن به درونتان پی برد. از سه نمودار کردار و گفتار و زبان بدن به بود شما پی می برم. کردار به علاوه گفتار به علاوه زبان جلوه شما می باشد. اگر کل جهان هستی را روح بدانیم و جلوه‌اش را عالم طبیعت عین این مثال است. همان طور که جلوه شما در گفتار و کردار و زبان بدن تان بود می توان کل جهان هستی را هم یک روح تصور کرد یعنی طول و عرض و ضخامت و مکان و زمان و آنچه موجودات عالم طبیعت دارند،ندارد یعنی مجرد است ولی عالم طبیعت جلوه اوست. همان طور که لبخند شما جلوه درون شماست. شاخه دوم که به دیدگاه ایده‌الیزم قائلند معتقدند که عالم هستی را روح پر کرده است و طبیعت توهمی است که ما به آن دچار شده ایم. برای این هم مثال می زنم شما خواب می بینید و در عالم خواب کارها و گفتار و کردار و احساس و عاطفه و هیجان دارید و وقتی از خواب بیدار شدید،متوجه می شوید که همه توهم بوده است ولی تا زمانیکه در رویا هستید آنها را واقعی می‌پندارید. این دیدگاه عالم طبیعت را جلوه گاه روح نمی‌داند،توهم روح می داند. روح مثل خواب دیدن هست که طبیعت را می بیند. این دو تلقی، ایده الیستیک است.ایده‌الیزم یعنی اینجا روح انگاری. دیدگاه مولانا ایده‌الیزم است. معتقد است جهان هستی را فقط روح پر کرده است و ما آدمیان هم روح هستیم. این جسم،جلوه روح هست. ذهن و نفس جلوه‌ای از جلوه‌های ماست و ما نیستیم. مثل خنده که جزو ذات ما نیست و جلوه‌ای از جلوه های ماست. بدن هم یکی از جلوه های ماست. سالم یا ناسالم باشد تو نیستی که سالم یا ناسالم باشد. ذهن هم همینطور. قبلا که حافظه قوی داشتی حالا که ضعیف شده تو نیستی بلکه جلوه از جلوه های تو بوده و آن جلوه رفته،جلوه دیگری آمده.

۴) دیدگاه چهارم این است که جهان هستی را فقط طبیعت پر کرده ست.این ماتریالیزیم و مادی انگاری صرف است. اگر سوال شود ما جاهایی احساس می کنیم که در آدمیان چیزی اضافه دارند. ادراک ابتدایی ما این است که احساس می کنم که صندلی جسم دارد آگاهی ندارد و من هر دو را دارم. ماتریالیست‌ها می گویند آگاهی دو تفسیر دارد یا آگاهی توهمی است که در مورد خود داریم و گمان می کنیم که آگاه هستیم و فرق ما با صندلی این است که صندلی آگاه نیست و نمی پندارد که آگاه هست ولی من آگاه نیستم و می پندارم که آگاه هستم. قول دومی هم هست و آن اینکه آگاهی وجود دارد ولی محصول فرعی طبیعت است. آگاهی نشان نمی دهد که در هستی روح است بلکه محصول فرعی طبیعت و مادی و مادیات پیدایش موجودی به نام آگاهی است. ترکیب اجزا در بدن ما به صورتی هست که یک محصول فرعی در آن پدید آمده و آن آگاهی هست. در این دیدگاه می گوید که در این جهان روح وجود ندارد و آگاهی هم یک توهم یا محصول فرعی است.

۵) دیدگاه پنجم این است که عالم فقط ماده است یعنی فقط طبیعت است اما طبیعت سیری دارد که به یک چیز غیر طبیعی و مجرد می انجامد. وقتی هم که آن چیز پدید آمد ممکن هست که تابع قوانین طبیعت هم نباشد و قوانین جدیدی بر آن حاکم باشد. فرقش با قول قبلی این است که وقتی شما می گفتید که آگاهی محصول طبیعت است باز آگاهی تابع قوانین فیزیک و شیمی و زیست شناسی بود اما اینجا گفته می شود که سیر عالم طبیعت به گونه ای است که به تدریج چیز مجرد از زمان و مکان و ماده پدید می آید که تابع قوانین فیزیک و شیمی و زیست شناسی نیست و قواعد خاص خودش را دارد. فرض کنید که نظریه داروینی درست باشد و زیست شناسان بپذیرند که آنجا وقتی از دل گیاهی جانوری پدید آمد بعد از آن قوانین حاکم بر گیاه قوانین حاکم بر جانور نیست و استقلال از حیث قوانین ناظر بر او پیدا می کرد. جهان هستی تا زمانی فقط طبیعت بود اما بعد از آن آهسته آهسته سیری به سوی پدید آمدن موجودی به نام روح پیدا می کند و از رحم طبیعت روح زاده می شود و بعد زاده شدن تابع قوانین تابع بر طبیعت نیست. معنایش این است که غیر قوانین مادی، قوانین روحانی نیز بر جهان حاکم است. روح از شکم طبیعت و ماده آمد ولی الان تابع قواعد ماده نیست. مثال می زنم آیا نظریه برکت نظریه درستی است یا نه. چه به درستی یا نادرستی اش قائل باشیم نظریه ای از سنخ قوانین روحانی است. در این نظریه می گوید که فرض کنید ثروت دو نفر کاملا یکسان باشد ولی با ثروت یک نفر ده برابر کاری که با ثروت دیگری است می شود انجام داد، زیرا برکت دارد. قدرتی که در اشیاء عالم طبیعی است مثلا قدرت خریدی که در پول است این به یکسان اعمال نمی شود،مثلا فردی می گوید حقوقی که از این شغل به دست می آوردم برکت داشت و در شغل جدید این برکت را ندارد. یعنی قدرت خرید پول با پول فرق دارد. اشیای مادی عالم طبیعت احکام غیر مادی نیز بر آنها عارض می شود. این نظریه را چه قبول داشته باشید چه نداشته باشید همه معتقدید که نظریه ی عالم طبیعت نیست بلکه نظریه ای در باب قوانین روحانی است که برخی قائلند این نظریه حاکم بر جهان هستی می باشد و برخی می گویند نمی باشد. آیا خوبی در جهان گم میشود یا سر سوزنی از آن گم نمی شود و بدی هم همین طور. به همین ترتیب گم شدن خوبی و بدی قانون روحانی است. قانون فیزیک و شیمی و زیست نیست. این نظریه آخر که گفتم،می گوید از دل طبیعت چیزی به نام روح بیرون آمد که قواعدِ خاص خودش را دارد و در فلسفه غرب ارسطو این نظر را دارد. او هستی را ماده می دانست ماده صرف. اما کم کم در سیر طبیعت روح زاده شد.

۶) نظریه ششم این است که می گوید ما میز بین طبیعت و روح را نمی فهمیم و به همین دلیل خبر نداریم که ما آیا موجودات روحانی هستیم یا طبیعی. استدلالشان این است که چیزی که ضد ندارد قابل شناخت نیست. مثالش این است اگر من گفتم که این آقا برادر من است برادر معنا دارد. بعد گفتم دیگری و دیگری و به همین ترتیب گفتم همه مردان جهان برادر من هستند،برادر معنایش را از دست می دهد چون دیگر کسی نمی ماند که برادر من نباشد. برادر وقتی معنا دارد که بفهمیم که مرز بین برادر و نابرادر کجاست. هر چه دامنه مصادیق گسترش می یابد مفهوم ابهامش بیشتر می شود. مثلا در مفهوم عاشق بگویم که عاشق تو هستم و بعد بگویم عاشق دیگری هم هستم و اگر گفتم عاشق همه انسانها هستم معنای عشق از دست می رود و مصادیق معشوقهایم فراوان میشود که عشق معنایش را از دست می دهد》.

عالم کبیر و عالم صغیر

به تعبیر رابرت فلود، انسان نمایان‌گر یک الگوی مینیاتوری از تمام اجزا جهان است. 《عالم کبیر، عالم صغیر به جهان‌بینی‌ای اشاره دارد که در
آن جزء (عالم صغیر) نمایان‌گر کل (عالم کبیر) است و برعکس. این یک نوع دور و خصلتی است که در بسیاری از مدل‌های عرفانی در فلسفه، چه قدیم چه جدید، یافت می‌شود...در فلسفهٔ اسلامی مراد از عالم کبیر همهٔ کائنات و موجودات غیر از انسان است و مراد از عالم صغیر انسان می‌باشد و گفته می‌شود عالم صغیر نسخه و نمونه‌برداری از عالم کبیر است و لذا هر که انسان را یعنی عالم صغیر را آن چنان‌که حق است بشناسد، پس کل هستی را شناخته‌است و از این جهت است که گفته‌اند (مَنْ عَرَفَ نَفْسَه فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه) یعنی هر که خود را شناخت تحقیقاً خدای خود را می‌شناسد، زیرا انسان اگر چه در ظاهر عالم صغیر است ولی در حقیقت معنی و عصارهٔ عالم کبیر است و هر چند به صورت ظاهر در مرحلهٔ آخر آفرینش قرار گرفته ولی در واقع خلقت نخستین است چرا که مقصود آفرینش ظهور صفات و افعال الهی بود و تنها انسان یعنی عالم صغیر است که مظهر تجلّی کامل آن است》. شعری منسوب به امام علی نیز به این مضمون وجود دارد: « أتَزعُمُ أنَّکَ جِرمٌ صَغیر *** وَ فِیکَ انْطَوَى‏ الْعَالَمُ الْأَکْبَر». یعنی: فکر می‌کنى تو موجود کوچکی هستى، با آن‌که جهان بزرگ در وجود تو پیچیده شده است؟!. این دیدگاه درباره نسبت انسان و هستی در فرهنگ اقوام يهود، يونان، هند و ايران باستان نیز وجود داشته است.

کالبدهای هستی

در فصل انسان‌شناسی گفته شد ما دو کالبد داریم، کالبد مثالی (ذهن، نفس، روح) نادیدنی و کالبد جسمانی قابل مشاهده. به علت شباهت بسیار انسان و جهان هستی، انسان را عالم صغیر و هستی را عالم کبیر نامیده‌اند. بنابراین هستی به عنوان عالم کبیر هم دو کالبد دارد، غیب و شهادت، طبیعت و ماوراطبیعت، دیدنی و نادیدنی. با کالبد مثالی در ساحت ماوراطبیعت و عوالم آن حضور پیدا می‌کنیم و با کالبد مادی در ساحت طبیعت و عالم ماده‌.

《آموزه‌های اسلامی سراسر کیهان را به دو دامنه اصلی تقسیم می‌کند: جهان نادیده (به عربی: عالم الغيب) که به‌طور عمومی برای انسان قابل درک نیست و ویژگی‌های آن بر ما پوشیده است که شامل الله (به صورت استعاره‌آمیز)، فرشتگان، پردیس، دوزخ، هفت آسمان (به عربی: السماوات السبع) و العرش (عرش الرحمن) می‌شود و جهان قابل مشاهده (به عربی: عالم الشهود) که توسط حواس پنجگانه قابل درک است. در قرآن چنین آمده‌است که «او پروردگاریست که جز او پروردگاری نیست، داننده نادیده‌ها و دیده‌شده‌هاست، او بخشاینده مهربان است.»》.به باور ملکیان برای نشان‌ دادن ساحت‌های عالم در دینِ اسلام معمولا هفت تعبیر به کار می‌رود《 کم و بیش این تعابیر در ادیان و مذاهب دیگر هم دیده می‌شود؛ علی‌الخصوص در ادیان و مذاهب ابراهیمی یا باصطلاح ادیان غربی. البته در ادیان و مذاهب شرقی هم این تعابیر وجود دارد. گاهی در فرهنگِ ما در بحث از آن ساحت، تعابیر خلق و امر بکار می‌رود. به «این‌جا» گفته می‌شود «خلق» و به «آن‌جا» گفته می‌شود «امر»؛ عالم خلق و عالم امر. گاهی گفته می‌شود عالم شهادت و عالم غیب، این‌جا، «شهادت» است و آن‌جا، «غیب». گاهی گفته می‌شود ظاهر و باطن، گاهی گفته می‌شود صورت و معنا، گاهی گفته می‌شود مُلک و ملکوت، گاهی هم گفته می‌شود عالم دنیا و عالم آخرت یا گفته می‌شود طبیعت و ماوراء طبیعت؛ که این تعبیر آخر بیشتر اصطلاحی خنثی است: بار دینی و مذهبی آن کمتر و بار فلسفی‌اش بیشتر است. منظور اینکه معمولا در این بحث عموما این اصطلاحات را به کار می‌برند. اما همه سخن بر سر این است که عالم وجود منحصر در ماده و مادیات نیست. عالم وجود مساوی با ماده و مادیات، یا جسم و جسمانیات است به علاوه چیز دیگری..》. شریعتی اینجا از دوگانه جهان زیرین و جهان زبرین سخن می‌گوید.

در نسبت انسان با عالم طبیعت و جهان مادی در نوشتار بعثت و رسالت موحد چندساحتی گفته شد 《کارل سیگن اخترشناس مشهور درباره موقعیت فیزیکی انسان در هستی ‏‎تمثیل جالبی را به کار می‌برد. او می‌گوید جهان حدودا ۲۰۰ میلیارد کهکشان دارد، برای پی بردن به عظمت آن، یک جنگل را تصور کنید با ۲۰۰ میلیارد درخت، زیر یکی از این درختان یک گیاه کوچک در حال رشد است، روی یک برگ این گیاه یک تعداد باکتری وجود دارند که فکر میکنند مرکز دنیا هستند و کل جهان به خاطر آن‌ها آفریده شده است. حال باید بر این تمثیل افزدود که این جنگل با ۲۰۰ میلیارد درخت که ما یک باکتری روی یک گیاه کوچک پای یک درخت از آن هستیم، تازه چهار درصد از جهان کشف شده است. ۹۶ درصد دیگر هستی ماده تاریک است که اطلاع زیادی از آن نداریم》. بنابراین ما از ۹۶ درصد جهان قابل مشاهده اطلاعی نداریم، از جهان نادیده و عالم غیب هم جز آنچه خداوند از طریق پیامبران به ما اطلاع داده‌اند، اطلاعی نداریم. در مجموع با توجه به پیشرفت شگفت‌انگیز علوم در قرون اخیر و راززدایی از جهان قابل مشاهده و اخبار پیامبران و امامان و عارفان و اولیا از جهان نادیده باز هم آگاهی ما در مجموع از هستی ناچیز است. چناچه این کالبد مثالی ماست که بخش جاوادنه ماست و به کالبد جسمانی ما که بخش فانی ماست، حیات می‌بخشد و آن را به حرکت در می‌آورد، برای عالم کبیر نیز همین نسبت برقرار است. کالبد مادی جهان هم مانند کالبد مادی انسان روزی به وجود آمده است و روزی هم نابود خواهد شد. جهانی که شاید با مه‌بانگ آغاز شد و شاید با گسیختگی از بین رود. 《نظریه‌ی گسیختگی جهان هستی جزو مهم‌ترین نظریات نابودی جهان است که بحث‌ها و تحقیقات زیادی را در بین دانشمندان به راه انداخته است. طبق این نظریه، جهان هستی که در حال منبسط شدن است، زمانی به حد نهایی انبساط می‌رسد و در نتیجه تمامی فواصل جهان هستی به بی‌نهایت تبدیل می‌شوند و تمامی مواد موجود از بین می‌روند》. جهان پیش از ما خلق شده است اما قیامت و پایان انسان و جهان در یک‌ دوران خواهد بود. در نوشتارهای آتی به پیدایش، فرجام و رسالت هستی و نسبت انسان، خدا و هستی پرداخته می‌شود.

پژوهشگر دین و فلسفه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید