شاید در ابتدا که کلمه ی "دوقطبی" را می شنوید ویا با فردی مبتلا به دوقطبی آشنا میشوید آنها را را به چشم فردی معیوب و ناقص نگاه کنید.اما حقیقت این این است که اکثرا ,افراد برتر وحتی باهوش تر مستعد اختلال دوقطبی هستند , مغز آنها از کار افتاده نیست فقط متفاوت کار می کند.
"افسردگی" بیماری بسیار شایعی است که اکثر مردم یا نمیخواهند درباره اش صحبت کنند و یا بالعکس برای مخفی کردنش سعی میکنند تظاهر به شادی کنند.
شما گاها رفتارهای گمراه کننده وحتی دلسرد کننده ای که افراد افسرده از خودشان نشان میدهند میبینند," آنها در ذهن خود مشغول جنگی هستند که هیچ کس دیگری نمیتواند ببیند". شاید شما از برخورد با اینگونه آدم ها دوری کنید , به هر دلیلی , شاید حتی شما میترسید که با رفتار یا حرفی اورا از خود برنجانید.اما چیزی که باید متوجه آن باشید این است که -شما یک فرد عادی هستید- نه مسئول سلامت آنها. فقط دوستانه برخورد کنید.
در قسمتی از سخنرانی در تد ,BILL BERNAT , بیان میکند :افسردگی میل به انجام کار را نابود نمیکند , فقط توانایی انجام آنرا کم میکند. کاملا درسته ✔
گاهی اوقا این ما هستیم که تمایل به صحبت کردن نداریم یا حرفی برای گفتن پیدا نمیکنم , و در نهایت این احساس ناخوشایند را با زل زدن به صفحه موبایلمان از بین میبریم . [شما چطور؟]
"زندگی کن" , "بخند" , "شادباش" , "غلیه کن". اینها واقعا جملاتی نیستند که به ما کمک کنند , حتی در بعضی شرایط ما را مایوس تر خواهند کرد.
بر خلاف دیگر بیماری های فیزیکی , بیماری هایی مثل دوقطبی یا افسردگی به راحتی قابل درمان نیستند , مثل یک حمله ی قلبی نیستند که شما با اورژانس تماس بگیرید و فورا درمان را شروع کنید. این بیماری ها کند و مخفی عمل می کنند -گاهی حتی فرد مبتلا , از مبتلا بودن خودش آگاه نیست-
لازم نیست در هنگام برخورد با ما تن صدایتان را پایین بیاورید و یا غمگین صحبت کنید. [از این کار متنفرم?♀️]
ما نیازی به ترحم و دلسوزی نداریم نیازیم , نیازی به هدایای گران قیمت نداریم , بهترین هدیه برای ما میتواند لبخند باشد.یکی از دوستان من دوروز در هفته با من تماس میگیرد و تمام اتفاقات جالب و بامزه ای که در محیط کارش یا محل تحصیلش اتفاق افتاده را تعریف میکند , او به من خنده هدیه میدهد.چون من صراحتا درباره بیماری ام با او صحبت کردم و اون گفت (این کاریه که من میتونم برات انجام بدم?)
اتفاقی که برای ما بیماران دوقطبی می افتد حساسیت بیش از حد ماست. اگر سریال حس سوم را به یاد بیاورید : "بازیگر زن به طرز عجیبی حس بویایی اش چند برابر شده بود."
این اتفاقی است که در ذهن بیماران دوقطبی می افتد , آنها حساس تر از دیگران هستند و به نوع نگاه , نوع حرف زدن , تن صدا , حرکات دست , مدل بیان کردن کلمات , حساسیت نشان میدهند.شاید تصمیم بگیرند که واکنشی نسبت به این احساسات نشان ندهند تا مورد قضاوت دیگران قرار نگیرند.(کاری که معمولا خود من انجام میدهم)
مشکل عمده ی ما برخورد با مردمی است که احساس کامل بودن مطلق میکنند , در واقع اختلالات روانی بسیار گسترده هستند(اختلالات خواب , کابوس , ترس از ارتفاع , وسواس , خجالت , ترس از محیط های کوچک , ترس از جمعیت بزرگ) و هر فرد حداقل مبتلا به 5 نوع اختلال است.(خودمن 10 ده تا? ) سر منشا بسیاری از مشکلات ما اختلالات روانی هستند , که از آنها بی اطلاع هستیم و از انجایی هم که "مشاوره روانشناس" را کار آدم عاقل نمیدانیم هیچ وقت از وجودشان با خبر نمیشویم.
مردی را تصور کنید که ده دست دارد. با یک دست مینویسد , با یک دست غذا می پزد , با یک دست دمبل میزند , با یک دست مشغول کار با رایانه اش است , با یک دست در حال تعمیر رادیوست.....
این مرد ذهن ماست , در حالت شیدایی گاها , ما بسیار خلاق و پر انرژی میشویم , ایده های بزرگ مانند شهاب سنگ به مغز ما پرتاب می شوند و ما با انرژی وصف نشدنی مشغول اجرا و پردازش آنها میشویم. این حالت ممکن بین چند ساعت یا چند روز متغیر باشد , و اما بعد از آن دوره افسردگی هویدا میشود.
ناگهان تمام انرژی شما افت پیدا میکند.علایق شما تبدیل به تنفر می شوند. زندگی پر رنگ و شاد شما سیاه میشود. یادم میاد در دوره ی شیدایی 4 روزه ای که داشتم در حالی که , با تمام توان سعی در کنترل انرژی بیش از حد خودم را داشتم , شروع به یادگیری کردم ( language - coding) و در بین یادگیری ها , نقاشی و ورزش های سنگین .(همراه با بیخوابی و هجوم افکار). و بعد از آن تا چندین روز قادر به برقراری ارتباط با دیگران و حتی تلفن همراهم را نداشتم . ❗اختلال دو قطبی نوع دو ❗
در توضیحی کوتاه , اختلال Bipolar نوع یک : دارای بالا پایین های بسیار و شدید بین دوره ی شیدایی و افسردگی است که در صورت عدم تشخیص به موقع فرد مبتلا , مجبور به گذراندن دوره های در " درمانگاه بیمارهای روانی " پیدا میکنند. و نوع دوم : دوره های افسردگی , طولانی تر از دوره ی شیدایی و دوره شیدایی با شدت کمتر است.
شاید در نظر شما برقراری تعادل لازم بین احساسات و داشتن زندگی سالم غیر ممکن است.نظر شما به طور کل صحیح است , ولی پاسخ من شاید کمی غیر عادی به نظر برسد: _ زندگی با تعادل در نظر من , زندگی کسل کننده همراه با روز ها وشب های تکراری و یکسان است.مثل قایقی که سالهاست روی آب های راکد پهلو گرفته. گاهی اوقات ما به موج های بزرگ نیاز داریم , به ترس , به هیجان , حتی به جیغ زدن.....
من هنوز زبانی که در دوره شیدایی شروع به یادگیری کردم رابه یاد دارم و سه زبان دیگر بعد از آن. من در زمینه های مختلفی تحسین شده ام , من نه کند ذهنم , نه زشتم , نه معلول , نه معتاد , نه دزد , من فقط ذهن پیچیده ای دارم....
. . .
منابع: س . ح - JOUAN ROSON - BILL BERNAT -JOSHOA WALTER
پ.ن: اگر براتون جالبه بدونین خود شما هم مبتلا به این بیماری هستید یا خیر , می توانید از طریق تست های رایگان Bipolar از اینجا و اینجا تشخیص نسبی از وضعیت خود پیدا کنید. ☯