یه روز یه دوستی پا کرد تو یه کفش که نظرت راجع به فلان عملکرد من چیه؟
من دائم از جواب دادن تفره میرفتم و سعی میکردم بگم که من یا حتی خیلی از اطرافیانش اون آدمی نیستیم که باید نسبت به عملکردش تایید یا رد داشته باشیم.
مگر اینکه در حد خودش در جریان باشیم که زمان تصمیم گیری برای انجام دادن اون کار در چه مرحلهای بوده و با چه هدفی این عملکرد رو داشته. بعد تر که بیشتر دقت کردم ، دیدم خودم خیلی جاها با مشورت و قضاوت دیگرانی که نمیدونستن من فلان واکنشم برای چی بوده و کجای کار بودم که همچین برخوردی کردم با خودم بد رفتاری کردم و خیلی از پیشرفتی که میتونستم داشته باشم عقب موندم..
در مقابل طرز تفکری که نوشتم یه مدل آدمهایی هستن با فکری پر از تیغ و چنگ و دندون که کافیه از کنارشون رد بشی تا چیزی ازت باقی نمونه. همونایی که از فکر خیال شخصی و جزئیه خودشون اصول اخلاق و رفتار تراشیدن و فقط کافیه چیزی جز خودشون و فهمشون بشنون...
پینوشت اول: مراقب خودتون باشید و به خاطر حرف دیگران اگر لازمه خودتون رو اصلاح کنید اما به هیچ وجه چکشی برخورد نکنید.
پینوشت دوم : در برخورد با دیگران دقت بیشتری به خرج بدیم چون معلوم نیست فهم ما چقدر از یک قضیهس.