بساطشان مختصر است، و در معرض انواع دستبردها قرار دارند. همواره نگرانند؛ از آسمان نگرانند که نکند ببارد؛ از باد نگرانند که نکند ببرد؛ از رهگذران بیمناکند که مبادا بساطشان را بههم بریزند؛ حتی از مشتریان هراسانند که نکند نپرداخته بگریزند. دستفروشان را میگویم. با اینهمه دغدغه چهارچشمی خیابانها را میپایند؛ آرام و قرار ندارند. کابوس شهرداری رهایشان نمیکند. چیز زیادی به میدان نمیآورند، تا سر بزنگاه هرچه سریعتر از میدان بدرآورند.
دستفروشان جای مشخصی هم ندارند. یک روز اینجا، و روز دگر، جای دگر. یک روز جای رقیبشان را میگیرند، و روز دیگر رقبا جایشان مینشینند. آنها باری به هر جهتند. نه تنها جایشان را چپ و راست تعویض میکنند، جنسشان را هم گاه و بیگاه تغییر میدهند. یک روز کیف زنانه میفروشند، و یک روز عطر مردانه؛ یک روز اسباب بازی، روز دیگر ...
از آنها راجع به کسبوکارشان بپرسید. گلایههایشان بیشتر از شهرداری است، تا از رونق و رکودهای بازاری. آنها بیشتر از بیمهریهای آسمان شکوه میکنند تا از بیمیلیهای مشتریان. آنها برخلاف مغازهداران بیشتر از دستبردهای اجناسشان نگرانند، تا پاخورهای مکانشان.
آنها کمتر در فکر چیزهایی هستند که بیشتر در کنترلشان است ( ریسکهای تجاری)، و بیشتر به فکر چیزهایی هستند که خارج از کنترلشان است ( ریسکهای غیرتجاری). برای آنها چیزی که بیش از حاشیهی سود اهمیت دارد، حاشیهی امنیت است. اگر به آنها جای امنی را نشان دهید، بسی بیشتر از این خوشحال میشوند، که جنس پر سودی را معرفی کنید.
سرمایهگذرارن ایرانی چه شباهتها که با دستفروشان خیابانی ندارند. آنها نیز سرمایههای زیادی را پهن نمیکنند، تا با اولین هشدارها، زودتر جمع کنند. آنها نگرانند که نکند فلان رقیب صاحب رانت عرصهی بازی را بر آنها تنگ کند؛ مبادا افاضات آن رجل سیاسی، یک شبه نانشان را سنگ کند؛ دلهره دارند که چگونه سود کنند و "سودجو" تلقی نشوند؛ چگونه سالم کار کنند و باج به دیگری ندهند.
آنها همچنان نگرانند. نگرانند که چگونه حقوق خود را از کلاهبردان بستنانند، چطور دفاتر شفاف بهدست ممیز مالیاتی بسپارند؛ چطور کلاه خود را بچسبند که باد نبرد؛ کجا بخوابند که زیرشان آب نرود، و چطور بساط کنند که محیط مشوش قانونگذاری، سرمایههایشان را به باد ندهد.
آنها نیز بیشتر از اینکه نگران ریسکهای ذاتی کسبوکار خود باشند ( business risks)، نگران عدماطمینانهایی اند، که فضای کسبوکار به آنها تحمیل میکند (non-business risks). آنها نیز همانند دستفروشان، حواسشان بیشتر درگیر هجمههای شهرداری است تا دغدغههای کاسبکاری. برای آنها، ظرفی که در آن غذا میخورند، از خود غذا مهمتر است.
افسوس که سرمایهگذاران تمام این نگرانیها را در محاسبات خود لحاظ میکنند. آنها حساب میکنند و احساس آرامش نمیکنند. بیجهت نیست که در کشورمان سرمایههای بزرگ تجهیز نمیشود؛ کسبوکارهای عظیم تشکیل نمیشود. بیدلیل نیست که علاقه به فعالیتهای بازرگانی بیش از کسبوکارهای تولیدی است. بیخود نیست که سرمایهگذاران جیبهای خود را به این سرزمین نمیدوزند! آنها میخ محکمی بر این زمین نمیکوبند!
در فضایی که شبیه فضای کسبوکار دستفروشان است، سرمایهگذاران نیز به دستفروشان شبیهترند، تا مغازهداران. در جایی که سرمایهگذاران احساس ناامنی میکنند، سرمایه به زحمت مینشیند؛ سرمایهگذار بهسختی آرام میگیرد. در مسیری که محل گذر سیل است، خانههای عظیم بنا نمیشود، و در زمینی که در معرض هجوم آفتهاست، مزارع اصیل بهپا نمیشود.
دکتر میثم رادپور