سلام
میدونم همه ما الان در روزهای سختی هستیم، فشار اعتراضات حاکم بر کشور از یک طرف، کشته شدن هموطنهامون از طرف دیگه شروع پاییز رو برامون به شدت تلخ کرده.
پاییزی که همیشه همراه با خودش کوله باری از غم داره، ولی جریان اخیر کشور به این حس غم بیشتر دامن زده.
بگذریم، از قدیم به ما یاد دادن که ماه پشت ابر نمیمونه این مشکلات هم حل میشه و هممون طعم بهتری از زندگی رو خواهیم چشید.
من ابوفاضل، ساکن شیراز و فرزند بهارهستم، همیشه دوست دارم امیدبخش باشم توی زندگیم.
داستان رو میخوام از اوایل بچگی خودم بیان کنم زمانی که من حدودا 6 سالم بود، یک روز از خواب بیدار شدم و متوجه حضور یک وسیله جدید در اتاق پدرم شدم به اسم کامپیوتر، خیلی کنجکاو بودم که بفهمم این وسیله چجوری کار میکنه شروع کردم با دکمه ها بازی کردن تو سر کیبورد زدن(ناگفته نماند که اسم هیچکدوم رو هم نمی دونستم، حتی نمی دونستم اسم این موجودی که تازه سر و کلش پیدا شده چی هستش!)
روز اول و هفته اول رو فقط به کتک زدن دکمهها مشغول بودم.
بعد از گذشت دو هفته مدت من بلد بودم که کامپوتر رو روشن کنم باهاش کار کنم، بازیهای ویندوز رو انجام بدم و کامپیوتر رو خاموش کنم.
وارد مدرسه که شدم تمامی املاء ها رو از طریق کامپوتر تایپ میکردم ولی باز مجبور بودم اونها رو روی برگه بنویسم و تحویل معلم بدم.
10 سال سن داشتم که توی المپیاد کامپیوتر استان فارس شرکت کردم و تونستم بین 10 نفر برتر استان قرار بگیرم.
به مرور علاقه من به این جعبه جادویی بیشتر شد و در سن حدود 13 سالگی مدرکهای icdl خودم رو از فنی حرفهای گرفتم، 15 سال سن داشتم که شروع به کد نویسی با ویژوال بیسیک کردم.
اما !
این دوران خوش زندگی من خیلی زودتر از چیزی که فکر میکردم تموم شد، زمانی که من وارد دبیرستان شدم و مجبور بودم به خاطر شرایط سخت دبیرستانهای نمونه دست از کار مورد علاقه خودم بکشم برای درس خوندن.
بماند که درسی هم نخوندم و همیشه جزء افرادی بودم که مجبور بود نصیحتهای چرند مدیر رو گوش بده.
دوران سخت دبیرستان و کنکور رو پشت سر گذاشتم و زمان انتخاب رشته شده بود، زمانی که من دوباره توی زندگیم اشتباه کردم و وارد رشتهایی شدم که هیچ علاقهایی به اون نداشتم رشته مکانیک دانشگاه یاسوج.
4 سال توی این رشته مشغول به تحصیل با استرس زیاد بودم، در این مدت تحصیل من 4 تا مشروطی متوالی توی کارنامه خودم داشتم و هر ترم مجبور بودم که درخواست کمیسیون موارد خاص رو داشته باشم، چرا ؟
برای اینکه یک عده برام تصمیم بگیرن که، من لیاقت درس خوندن دارم یا باید از دانشگاه اخراج بشم.
گذشت تا وارد دوران کرونا شدیم و من توی این مدت کلا 60 واحد درس رو تونستم بودم بگذرونم که حدود 30درصد این واحدها شامل دروس عمومی بود....
توی این مدت دانشگاه وزنم حدود 80 کیلو شده بود ، یک شب تصمیم گرفتم که خودم رو از این زندگی نکبت بار و پر از استرس نجات بدم......
ادامه سرگذشت خودم رو اگر براتون جالب بود این قسمت در بخش بعدی براتون به اشتراک میزارم.