احمد آقا (دوست صمیمی پدرم) دلم برای حجم وسیع صفا وصمیمیتی که به خانه و نشاطی که به پدرم می دادی تنگ شده است،برای آن سکوت نامعلوم و آن غم های که روزگار برایت آورده بود،برای آن قلب آبی زلالت که همیشه پر بود از مهربانی تنگ شده.
دلم برای صورت ماهت که آرامش من کودک و پدرم بود تنگ شده.
خواستم الان که در بین ما نیستی از احوال پدرم برایت بگویم و به شما بگویم بر او چه می گذرد و بر ما نیز.
عجیب هوای دلتنگی ات پدرم را آزار می دهد، وقتی یادت را به آغوش می کشد تمام وجودش آتش می شود. بعد شروع می کند به از تو گفتن. می گوید چه خاطراتی از او داشتم باز می گوید من از کودکی با احمد بزرگ شده بودیم و یکدفعه سکوت می کند. و بعد می گوید هرکسی یه جوری میره، یکی میره و گاهی یادش باعث میشه لبخند تلخ بزنی.....یکی میره و باعث میشه گاهی یاد خاطراتش کنی و لبخندی از سر دلتنگی و شیرینی خاطراتش بزنی.
وقتی که پنجشنبه می شود نگاه می کند به در خانه ، بعد جلوی در خانه آب می پاشد و در خانه را باز می کند بعد برایت چای می ریزد ، ضبط قدیمی اش را می آورد. بعد آهنگ های قدیمی اش را می گذارد و می گوید احمد یادت هست چه خاطراتی با این آهنگ داشتیم ... ناگهان مادرم می رسد می گوید با کی صحبت می کنی ... و پدرم سکوت می کند، بعد تازه یادش می افتد که تو دیگر زنده نیستی.
احمد آقا احمد آقا خواستم بهتون بگم دیگر پدرم را آزار نده . آخه همه چیز داشت خوب پیش میرفت تازه بازنشسته شده بودی با پدرم نقشه ها داشتی چرا….تا اینکه ناگهان ناباورانه از کنارمان رفتی…و ما ماندیم و حسرت این روزهای سنگین و سخت…
در پایان احمد آقا من را ببخشید اما چاره ای ندارد که با لحنی تند شما را مخاطب قرار می دهد و به شما تشر بزنم
احمد آقا شما حق نداری زمانی که یک نفر دلبسته می شود او را به هوای خودش رها کنی
احمد آقا می دانی یه وقتایی هست
نه گریه کردن آرومت میکنه نه فراموش کردن
نه یه لیوان آب سرد نه داد زدن
ﻳﻪ ﻭﻗﺘﺎﻳــــــــي ﻫﺴـــــﺖ ﻛﻪ می خواهی زمین و آسمان به هم برسند و دیگر دنیایی نباشد خواستم بگویم که رفتنت ای بلا را بر سر پدرم و دوستانش آورد.
احمد آقا آرزو می کنم در سفر جدیدت به جهانی دیگر، همانگونه که در زمان زندگی بر عرشه کشتی از طوفان های وحشتناک دریا به سلامت و پیروزی عبور می کردی، عبور کنی و برای ما غریق نجات باشی….