من از میان اشعار یک بیت نصف و نیمه بلدم که دوست دارم تنها دارای ام باشدکه می فهمم. آن دارایی این است که آن کس که نداند و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند. حقیقتا شخصی خرک خویش را به منزل می رساند شاید دور شاید نزدیک اما می رسد و حرکت می کند و سکون را به سخره می گیرد.
یک جمله ای بود که دیروز در دیوار بیمارستان نوشته شده بود که آیه ای از قرآن بود با این مضموم که بر روی زمین از روی تکبر راه نروید همان لحظه وقتی خودم را با خط کش و معیار این آیه بررسی کردم دیدم که الان مدت هاست که فروتنی و مزه شیرین افتادگی را نچشیدم اصلا چه خوش گفت شاعر بزرگ که افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.
من فردی موفق و بلندی را می شناسم که با وجود بلندی قد اما در دنیای آموختن کوتوله بود به صورت که برای این که بیشتر بفهمد کار می کرد برای کسی که کتاب دارد و در انتها به جای پول از آن فرد کتاب می گرفت تا بفهمد تا زمانی که بود هم این گونه بود این شخص کی نبود جز ریس جمهور فقید آمریکا ابراهام لینکن.
ای کاش من هم می توانستم این غرور و سرمستی ام از دل خودم بدزدایم تا جای آن را افتادگی بگیرد تا اینکه هر روز با شور و نشاط تمام وجودم به دریا بی انتهای علم و روشنایی غرق کنم. جالب است بدانیم که دروازه ورود به این دنیا یعنی دنیای علم، دو چشم و دو گوش می باشد نه زبان و خود نمایان گری.
یه سوالی می باشد که هر زمان بر اساس تجربه از خودم می پرسم من را شوکه می کند این سوال این است که من چقدر روحیه پرسشگری دارم تا بتوانم به جوابم برسم و از این جواب به سوالی دیگر یعتی تازه نقطه سر خط.
آنچه که مهم است تسلیم نشدن ساکن نبودن و حرکت کردن در زمینه علم و دانش که محور همه چیز است می باشد.